کلمه جو
صفحه اصلی

اعتلال

فرهنگ فارسی

علیل شدن، بیمارشدن، علت داشتن، بهانه آوردن
ماخوذ از تازی . بیماری و عیلیلی و علت .

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) بیمار شدن . ۲ - بهانه آوردن . ۳ - (مص م . ) کسی را به کاری مشغول داشتن . ۴ - ( اِ. ) بیماری ، مرض .

لغت نامه دهخدا

اعتلال. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) مشغول داشتن بکاری. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بازداشتن کسی را از کاری. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مانع شدن کسی را از کاری. ( از اقرب الموارد ).واداشتن از کاری. ( تاج المصادر بیهقی ). || بیمار گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بیمار شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). نالنده گشتن. ( المصادر زوزنی ). مریض شدن. ( از اقرب الموارد ). || عارض و چیزی نو پیش آمدن کسی را. || گناه و بهانه جستن بر کسی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || عذر آوردن کسی. ( از اقرب الموارد ). بهانه آوردن و علت و بهانه آوردن برای چیزی. ( آنندراج ). بهانه آوردن. ( غیاث اللغات ) ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). تعلل کردن از کاری. ( از اقرب الموارد ). بهانه جستن. ( تاج المصادر بیهقی ). علت و جهت آوردن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || نرم و معتدل وزیدن باد. ( از اقرب الموارد ). نرم وزیدن باد صبا. ( یادداشت مؤلف ). || در اصطلاح علماء دارا بودن کلمه ای حرف عله را گویند و خود کلمه را معتله نامند. ( از اقرب الموارد ). حرف علة داشتن کلمه. ( از المنجد ). نزد علماء علم صرف بمعنی اعلال است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اصطلاح عروض ) الحاق علت به جزء و این اصطلاحی عروضی است. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) بیماری و علیلی و علت. ( ناظم الاطباء ) :
چون ندانستم که آن غم و اعتلال
فعل خوابست و فریبست و خیال.
مولوی.

فرهنگ عمید

۱. علت داشتن، علیل شدن، بیمار شدن.
۲. بهانه آوردن.


کلمات دیگر: