کلمه جو
صفحه اصلی

مطوی

فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) درهم پیچیده پیچیده شده در نوردیده ( طومار و جز آن ) ۲- پوشیده . ۳ - ( اسم ) پیچیدگی شیئی ( روده ریسمان مار و جز آنها ) حلقه .
واحد مطاوی نورد

فرهنگ معین

(مَ یّ ) [ ع . ] ۱ - (اِمف . ) در هم پیچیده ، درنوردیده . ۲ - پوشیده . ۳ - (اِ. ) پیچیدگی ، حلقه .

لغت نامه دهخدا

مطوی. [ م َطْ وا ] ( ع اِ ) واحد مطاوی. ( منتهی الارب ). نورد. ج ، مطاوی. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). نورد و چین و تا و پیچ و شکن. ج ، مطاوی. ( ناظم الاطباء ). شکن. نورد. چین. طی. تالا. ج ، مطاوی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رجوع به مطاوی شود. || چیزی که با رشته پیچیده شده باشد. ( از ذیل اقرب الموارد ).

مطوی. [ م َ وی ی ] ( ع ص ) درهم پیچیده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). درهم پیچیده شده. پیچدار. پیچ در پیچ و درهم. و پیچیده شده و نوردیده شده و درنوشته شده. ( ناظم الاطباء ). در نوشته. در نوردیده. در پیچیده. لوله کرده. برهم نهاده. پیچیده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
کتاب بقای تو مطوی مباد
اگرطی کنند این و آن را کتاب.
سوزنی ( یادداشت ایضاً ).
ور زمین و آبرا علوی کند
راه گردون را بپا مطوی کند.
مولوی.
استن من عصمت و حفظ تو است
جمله مطوی یمین آن دو دست.
مولوی ( مثنوی چ خاور ص 235 ).
|| ( در اصطلاح عروض ) جزوی که حرف چهارم آن که ساکن است افتاده باشد مطوی گویند، چون مفتعلن که از مستفعلن خیزد، یعنی در نوردیده.برای آنکه حرفی از میان آن کم کرده اند. ( از المعجم ).

مطوی . [ م َ وی ی ] (ع ص ) درهم پیچیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). درهم پیچیده شده . پیچدار. پیچ در پیچ و درهم . و پیچیده شده و نوردیده شده و درنوشته شده . (ناظم الاطباء). در نوشته . در نوردیده . در پیچیده . لوله کرده . برهم نهاده . پیچیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کتاب بقای تو مطوی مباد
اگرطی کنند این و آن را کتاب .

سوزنی (یادداشت ایضاً).


ور زمین و آبرا علوی کند
راه گردون را بپا مطوی کند.

مولوی .


استن من عصمت و حفظ تو است
جمله مطوی یمین آن دو دست .

مولوی (مثنوی چ خاور ص 235).


|| (در اصطلاح عروض ) جزوی که حرف چهارم آن که ساکن است افتاده باشد مطوی گویند، چون مفتعلن که از مستفعلن خیزد، یعنی در نوردیده .برای آنکه حرفی از میان آن کم کرده اند. (از المعجم ).

مطوی . [ م َطْ وا ] (ع اِ) واحد مطاوی . (منتهی الارب ). نورد. ج ، مطاوی . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). نورد و چین و تا و پیچ و شکن . ج ، مطاوی . (ناظم الاطباء). شکن . نورد. چین . طی . تالا. ج ، مطاوی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مطاوی شود. || چیزی که با رشته پیچیده شده باشد. (از ذیل اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. (ادبی ) در عروض، ویژگی پایه ای که در آن مستفعلن به مفتعلن تبدیل شود.
۲. [قدیمی] پیچیده شده، در هم پیچیده، پیچ در پیچ، پیچ دار، درنوردیده.


کلمات دیگر: