ابن محمد بن ابی الفرات قرشی عبدری صقلی مکنی به ابوالمعرب شاعر و ادیب و از مردم صقلیه بود .
مصعب
فرهنگ فارسی
ابن محمد بن ابی الفرات قرشی عبدری صقلی مکنی به ابوالمعرب شاعر و ادیب و از مردم صقلیه بود .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
مصعب . [ م ُ ع َ ] (اِخ ) ابن جابر، مکنی به ابونصر. تابعی است . (یادداشت مؤلف ).
مصعب . [ م ُ ع َ ] (اِخ ) ابن عمر. صاحب لواء رسول اﷲ (ص ) است . (منتهی الارب ).
مصعب . [ م ُ ع َ ] (اِخ ) ابن سعدبن ابی وقاص . سردار نامی اسلام و برادر عمر سعد معروف و مکنی به ابوزراوه . تابعی است . (از یادداشت مؤلف ).
مصعب. [ م ُ ع ِ ] ( ع ص ) صاحب شتر سرکش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
مصعب. [ م ُ ع َ ] ( اِخ ) ابن جابر، مکنی به ابونصر. تابعی است. ( یادداشت مؤلف ).
مصعب. [م ُ ع َ ] ( اِخ ) ابن زبیر. از مردان نامی صدر اسلام و دست راست برادرش عبداﷲ زبیر بود که حجاز و عراق را به زیر سلطه برادر درآورد و مختار ثقفی را شکست داد و کشت. عبدالملک مروان با او به جنگ پرداخت و چون ازشکست او عاجز ماند برادرش محمد را با امان نامه ای پیش او فرستاد با هزارهزار درهم صله و فرمان حکومت عراقین تا از جنگ دست بردارد. مصعب نپذیرفت تا عبدالملک سپاهی گران به نبرد وی فرستاد و او در جنگ کشته شد و سرش را برای عبدالملک بردند ( سال 71 هَ. ق. ). قبیله بنی مصعب در هناویه مصر بدو منسوب است. تولد مصعب به سال 26 هَ. ق. بوده است. ( از الاعلام زرکلی ).
مصعب. [ م ُ ع َ ] ( اِخ ) ابن سعدبن ابی وقاص. سردار نامی اسلام و برادر عمر سعد معروف و مکنی به ابوزراوه. تابعی است. ( از یادداشت مؤلف ).
مصعب. [ م ُ ع َ ] ( اِخ ) ابن عبداﷲبن مصعب بن ثابت بن عبداﷲبن زبیربن العوام.محدث و راویه و شاعر است و پدر او عبداﷲ مکنی به ابوعبداﷲ، نزیل بغداد و ادیب از اشرار ناس بوده و ستمکاری او بر فرزندان علی بن ابیطالب ( ع ) و جز او با یحیی بن عبداﷲ معروف است. وفات مصعب در 233 هَ. ق. به نودوشش سالگی روی داده است. و مصعب عم زبیربن ابی بکر است و از مصعب است کتاب النسب الکبیر و کتاب نسب قریش. ( الفهرست ابن الندیم ). و رجوع به اعلام زرکلی شود.
مصعب. [ م ُ ع َ ] ( اِخ ) ابن عمر. صاحب لواء رسول اﷲ ( ص ) است. ( منتهی الارب ).
مصعب. [ م ُ ع َ ] ( اِخ ) ابن عمیربن هاشم بن عبدمناف ، مکنی به ابومحمد. یکی از کبار صحابه کرام و از قبیله بنی عبدالدار و از کسانی بود که در آغاز بعثت حضرت در مکه به اسلام گرویدند. او دین خود را نهان می داشت ولی خانواده اش بدان پی بردند و او را زندانی کردند اما او با کسانی که به حبشه مهاجرت کردند بدان دیار گریخت سپس به مکه برگشت و به مدینه مهاجرت نمود و نخستین کسی است که در مدینه در نماز جمعه شرکت کرد و در مدینه به عنوان مقری شهرت یافت. در غزوه بدر شرکت کرد و در احد پرچم اسلام را در دست داشت و به شهادت رسید ( سال سوم هجری ) در عهد جاهلیت در زیبایی و ثروت و جوانی مشهور بود ولی با ظهور اسلام به زهد گرایید و به مصعب الخیر ملقب گردید. گویند آیه شریفه «من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا اﷲ علیه » در شأن او و یارانش نازل شد. ( از اعلام زرکلی ).
مصعب . [ م ُ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن مصعب بن ثابت بن عبداﷲبن زبیربن العوام .محدث و راویه و شاعر است و پدر او عبداﷲ مکنی به ابوعبداﷲ، نزیل بغداد و ادیب از اشرار ناس بوده و ستمکاری او بر فرزندان علی بن ابیطالب (ع ) و جز او با یحیی بن عبداﷲ معروف است . وفات مصعب در 233 هَ . ق . به نودوشش سالگی روی داده است . و مصعب عم زبیربن ابی بکر است و از مصعب است کتاب النسب الکبیر و کتاب نسب قریش . (الفهرست ابن الندیم ). و رجوع به اعلام زرکلی شود.
مصعب . [ م ُ ع َ ] (اِخ ) ابن عمیربن هاشم بن عبدمناف ، مکنی به ابومحمد. یکی از کبار صحابه ٔ کرام و از قبیله ٔ بنی عبدالدار و از کسانی بود که در آغاز بعثت حضرت در مکه به اسلام گرویدند. او دین خود را نهان می داشت ولی خانواده اش بدان پی بردند و او را زندانی کردند اما او با کسانی که به حبشه مهاجرت کردند بدان دیار گریخت سپس به مکه برگشت و به مدینه مهاجرت نمود و نخستین کسی است که در مدینه در نماز جمعه شرکت کرد و در مدینه به عنوان مقری شهرت یافت . در غزوه ٔ بدر شرکت کرد و در احد پرچم اسلام را در دست داشت و به شهادت رسید (سال سوم هجری ) در عهد جاهلیت در زیبایی و ثروت و جوانی مشهور بود ولی با ظهور اسلام به زهد گرایید و به مصعب الخیر ملقب گردید. گویند آیه ٔ شریفه ٔ «من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا اﷲ علیه » در شأن او و یارانش نازل شد. (از اعلام زرکلی ).
مصعب . [ م ُ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابی الفرات قرشی عبدری صقلی ، مکنی به ابوالمعرب (423 - 508 هَ . ق .). شاعر و ادیب و از مردم صقلیة بود. در اشبیلیة سکنی گزید و معتمدبن عباد او را سخت گرامی می داشت . دیوان شعرش میان مردم دست به دست می گشت . (از الاعلام زرکلی ).
مصعب . [ م ُ ع َ ] (ع ص ) گشن و گشنی که هنوز زیر بار و یا سواری نیامده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گشن اشتر. (مهذب الاسماء). اسبی که سواری نداده و سوار شدن برآن دشوار باشد. نر. فحل . || شتر سرکش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || کار دشوار و سخت و شدید. ج ، مصاعب . (یادداشت مؤلف ).
مصعب . [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) صاحب شتر سرکش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مصعب . [م ُ ع َ ] (اِخ ) ابن زبیر. از مردان نامی صدر اسلام و دست راست برادرش عبداﷲ زبیر بود که حجاز و عراق را به زیر سلطه ٔ برادر درآورد و مختار ثقفی را شکست داد و کشت . عبدالملک مروان با او به جنگ پرداخت و چون ازشکست او عاجز ماند برادرش محمد را با امان نامه ای پیش او فرستاد با هزارهزار درهم صله و فرمان حکومت عراقین تا از جنگ دست بردارد. مصعب نپذیرفت تا عبدالملک سپاهی گران به نبرد وی فرستاد و او در جنگ کشته شد و سرش را برای عبدالملک بردند (سال 71 هَ . ق .). قبیله ٔ بنی مصعب در هناویه ٔ مصر بدو منسوب است . تولد مصعب به سال 26 هَ . ق . بوده است . (از الاعلام زرکلی ).
فرهنگ عمید
۲. فحل، گشن.
پیشنهاد کاربران
بمعنی سرلشکر، هنوز زیر بار دیگران نرفته است، عدم متاثر شده از سیاست دیگران