کلمه جو
صفحه اصلی

مطار

عربی به فارسی

فرودگاه


فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) پریدن . ۲ - ( اسم ) پرش پرواز : تا اگر مرغ روحم قصد مطار سدره کند قفص کالبدهم در دولت خان. مرو بماند . ۳ - ( اسم ) محل پریدن . توضیح امروزه در عربی بمعنی فرودگاه هواپیمااستعمال شود : مطار بغداد . ۴ - چاه فراخ دهانه .
رودباری است نزدیک طایف

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) پریدن . ۲ - (اِمص . ) پرش ، پرواز. ۳ - (اِ. ) محل پریدن .

لغت نامه دهخدا

مطار. [ م َ] ( ع مص ) پریدن. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ) :
صد هزاران سال بودم در مطار
همچو ذرات هوا بی اختیار.
مولوی ( مثنوی چ خاور ص 355 ).
|| ( اِ ) جای پریدن. ( غیاث ). محل پریدن. ( ناظم الاطباء ) :
تا شما بی من شبی خفاش وار
پرزنان پرید گرد این مطار.
مولوی ( مثنوی چ خاور ص 362 ).
سوی خود کن این خفاشان را مطار
زین خفاشیشان بخر ای مستجار.
مولوی ( مثنوی چ خاور ص 402 ).
کآنچه می کاری نروید غیر خار
و این طرف پری نیابی زو مطار.
مولوی ( مثنوی چ خاور ص 407 ).
وای اگر برعکس بودی این مطار
پیش تو گلزار و پیش خویش خار.
مولوی.
|| در تداول عرب زبانان معاصر به معنی فرودگاه است.

مطار. [ م ُ ] ( ع ص ) تیزخاطر. فرس مطار؛ اسب تیزخاطرو چست و چالاک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || پرانیده شده. || شکسته و شکافته. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

مطار. [ م َطْ طا ] ( ع ص ) شتاب و نیک دونده. ( منتهی الارب ). فرس مطار؛ اسب تیزرو. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

مطار. [ م ُ / م َ ] ( اِخ ) رودباری است نزدیک طایف. ( منتهی الارب ) : و از آنجا به حصاری رسیدیم که آن را «مطار» می گفتند و از طائف تا آنجا دوازده فرسنگ بود. ( سفرنامه ناصرخسرو چ برلن ص 117 ).

مطار. [ م َ] (ع مص ) پریدن . (غیاث ) (ناظم الاطباء) :
صد هزاران سال بودم در مطار
همچو ذرات هوا بی اختیار.

مولوی (مثنوی چ خاور ص 355).


|| (اِ) جای پریدن . (غیاث ). محل پریدن . (ناظم الاطباء) :
تا شما بی من شبی خفاش وار
پرزنان پرید گرد این مطار.

مولوی (مثنوی چ خاور ص 362).


سوی خود کن این خفاشان را مطار
زین خفاشیشان بخر ای مستجار.

مولوی (مثنوی چ خاور ص 402).


کآنچه می کاری نروید غیر خار
و این طرف پری نیابی زو مطار.

مولوی (مثنوی چ خاور ص 407).


وای اگر برعکس بودی این مطار
پیش تو گلزار و پیش خویش خار.

مولوی .


|| در تداول عرب زبانان معاصر به معنی فرودگاه است .

مطار. [ م َطْ طا ] (ع ص ) شتاب و نیک دونده . (منتهی الارب ). فرس مطار؛ اسب تیزرو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


مطار. [ م ُ ] (ع ص ) تیزخاطر. فرس مطار؛ اسب تیزخاطرو چست و چالاک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پرانیده شده . || شکسته و شکافته . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).


مطار. [ م ُ / م َ ] (اِخ ) رودباری است نزدیک طایف . (منتهی الارب ) : و از آنجا به حصاری رسیدیم که آن را «مطار» می گفتند و از طائف تا آنجا دوازده فرسنگ بود. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ برلن ص 117).


فرهنگ عمید

۱. پرواز.
۲. (اسم ) جای پرواز.


کلمات دیگر: