کلمه جو
صفحه اصلی

وزک

فرهنگ فارسی

( اسم ) ترنگوت پده .
شتافتن یا برفتار زشت رفتن نرمی و فروهشتگی کردن در جماع

لغت نامه دهخدا

وزک. [ وَ ] ( ع مص ) شتافتن یا به رفتار زشت رفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ): وزکت المراءة؛ شتافت یا به رفتار زشت رفت. ( منتهی الارب ). || نرمی و فروهشتگی کردن در جماع : وزکت عندالجماع ؛ نرمی وفروهشتگی کرد در آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

وزک. [ وَ زَ ] ( اِ ) بید مجنون. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). یک قسم درختی که هرگز بار ندهد و پده نیز گویند و به تازی غرب خوانند. ( ناظم الاطباء ). درخت پده را گویند و آن درختی است که هرگز بار ندهد و به عربی غرب خوانند. گویند اگر کسی را زلو [ زالو ] به گلو رفته باشد آب برگ آن را گرفته بر حلق او ریزند برآید. ( آنندراج ) ( برهان ). خشساب. ( ترجمه محاسن اصفهان ). از خواص اصفهان درخت خشساب است که آن را وزک میگویند. ( ترجمه محاسن اصفهان ). ترنگوت. ( فرهنگ فارسی معین ) :
خصمت در آب دیده شد گرچه چون وزک
سوزد همیشه زآتش رشک تو چون ورک.
ابوعلی حاجی.
|| وزغ و غوک و چلپاسه. || رومال. ( ناظم الاطباء ).

وزک . [ وَ ] (ع مص ) شتافتن یا به رفتار زشت رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): وزکت المراءة؛ شتافت یا به رفتار زشت رفت . (منتهی الارب ). || نرمی و فروهشتگی کردن در جماع : وزکت عندالجماع ؛ نرمی وفروهشتگی کرد در آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


وزک . [ وَ زَ ] (اِ) بید مجنون . (یادداشت مرحوم دهخدا). یک قسم درختی که هرگز بار ندهد و پده نیز گویند و به تازی غرب خوانند. (ناظم الاطباء). درخت پده را گویند و آن درختی است که هرگز بار ندهد و به عربی غرب خوانند. گویند اگر کسی را زلو [ زالو ] به گلو رفته باشد آب برگ آن را گرفته بر حلق او ریزند برآید. (آنندراج ) (برهان ). خشساب . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ). از خواص اصفهان درخت خشساب است که آن را وزک میگویند. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ). ترنگوت . (فرهنگ فارسی معین ) :
خصمت در آب دیده شد گرچه چون وزک
سوزد همیشه زآتش رشک تو چون ورک .

ابوعلی حاجی .


|| وزغ و غوک و چلپاسه . || رومال . (ناظم الاطباء).


کلمات دیگر: