کلمه جو
صفحه اصلی

مظلم


مترادف مظلم : تار، تاریک، تیره، ظلمانی

متضاد مظلم : روشن

فارسی به انگلیسی

gloomy, disastrous


dark


dark, obscure, gloomy, disastrous

عربی به فارسی

تيره


مترادف و متضاد

تار، تاریک، تیره، ظلمانی ≠ روشن


فرهنگ فارسی

تاریک، بسیار تاریک، شب تاریک
۱ - ( اسم ) تاریک شونده . ۲ - ( صفت ) تاریک : پس ما که سرشت گوهر از دود تیر. مظلم و جهل مرکب داریم اگر زمام دل بدست هوی دهیم و دست از تفکر و تانی باز داریم چه حال باشد ?

فرهنگ معین

(مُ لِ ) [ ع . ] (اِفا. ) بسیار تاریک و ظلمانی .
(مُ لَ ) [ ع . ] (اِمف . ) تاریک کرده شده .

(مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) بسیار تاریک و ظلمانی .


(مُ لَ) [ ع . ] (اِمف .) تاریک کرده شده .


لغت نامه دهخدا

مظلم. [ م ُ ل ِ ] ( ع ص ) یوم مظلم ؛ روز بسیارشر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از محیط المحیط ) ( ازاقرب الموارد ). || تاریک. ( مهذب الاسماء ) ( غیاث ). شب تاریک. ( آنندراج ). بسیار تاریک و ظلمانی.( ناظم الاطباء ). تار. تاری. تاریک. ظلمانی. داج. مدلهم. تیره. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
محسوس نیستند و نگنجند در حواس
نایند در نظر که نه مظلم نه انورند.
ناصرخسرو.
هوای تو به من بر کرد خواهد
زمانه مظلم و آفاق مغبر.
مسعودسعد ( دیوان چ یاسمی ص 196 ).
دل من تنگ کرد و مظلم کرد
وحشت آز و ظلمت افلاس.
مسعودسعد.
به پیش نور ضمیر تو ملک را مظلم
به نزد حل بیان تو چرخ را مبهم.
مسعودسعد.
چاه مظلم گشت ظلم ظالمان
اینچنین گفتند جمله عالمان.
مولوی.
|| امر مظلم ؛ کار مشتبه که راه درآمد در آن معلوم نشود. || شعر مظلم ؛ موی سخت سیاه. || نبت مظلم ؛ گیاه تازه و سبز که به سیاهی زند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از محیط المحیط ) ( از اقرب الموارد ). || آن که در تاریکی داخل میشود و در تاریکی میرود. ج ، مظلمون. || بسیار ستم و بدبخت. ( ناظم الاطباء ).

مظلم. [ م ُ ظَ ل َ ] ( ع اِ ) کرکس. || زاغ. || گیاه در زمینی روئیده که پیش از این باران نرسیده آن را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ). گیاه در زمین بی باران. ( ناظم الاطباء ).

مظلم . [ م ُ ظَ ل َ ] (ع اِ) کرکس . || زاغ . || گیاه در زمینی روئیده که پیش از این باران نرسیده آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). گیاه در زمین بی باران . (ناظم الاطباء).


مظلم . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) یوم مظلم ؛ روز بسیارشر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (ازاقرب الموارد). || تاریک . (مهذب الاسماء) (غیاث ). شب تاریک . (آنندراج ). بسیار تاریک و ظلمانی .(ناظم الاطباء). تار. تاری . تاریک . ظلمانی . داج . مدلهم . تیره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
محسوس نیستند و نگنجند در حواس
نایند در نظر که نه مظلم نه انورند.

ناصرخسرو.


هوای تو به من بر کرد خواهد
زمانه مظلم و آفاق مغبر.

مسعودسعد (دیوان چ یاسمی ص 196).


دل من تنگ کرد و مظلم کرد
وحشت آز و ظلمت افلاس .

مسعودسعد.


به پیش نور ضمیر تو ملک را مظلم
به نزد حل بیان تو چرخ را مبهم .

مسعودسعد.


چاه مظلم گشت ظلم ظالمان
اینچنین گفتند جمله عالمان .

مولوی .


|| امر مظلم ؛ کار مشتبه که راه درآمد در آن معلوم نشود. || شعر مظلم ؛ موی سخت سیاه . || نبت مظلم ؛ گیاه تازه و سبز که به سیاهی زند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). || آن که در تاریکی داخل میشود و در تاریکی میرود. ج ، مظلمون . || بسیار ستم و بدبخت . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. تاریک، بسیارتاریک.
۲. شب تاریک.


کلمات دیگر: