( اسم ) ۱ - محلی که آب باران در آن جمع شود جای گرد آمدن آب باران آبگیر : عرضگاه دشت موقف عرض جناتست از آنک مصنع او کوثر و سقاش رضوان دیدهاند . ( خاقانی ) ۲- ده قریه . ۳- قلعه .۴- کارخانه کارگاه جمع : مصانع .
برساخته مجعول
برساخته مجعول
خاقانی .
مصنع. [ م ُ ص َن ْ ن َ ] (ع ص ) برساخته . (یادداشت مؤلف ).مجعول . و رجوع به مصنوعی شود. || کند: فرس مصنع؛ اسب کند. مقابل جواد : هیچ کس از ماه مقنع و فرس مصنع کار بدر تمام و سیر جواد خوشخرام توقع نکرد. (دره ٔ نادره چ شهیدی ص 46). || آراسته . زیبا : رود خون جریان یافت و مصنع دم از دم ضیع مصنع شد. (دره ٔ نادره چ شهیدی ص 239).