کلمه جو
صفحه اصلی

مصنع

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - محلی که آب باران در آن جمع شود جای گرد آمدن آب باران آبگیر : عرضگاه دشت موقف عرض جناتست از آنک مصنع او کوثر و سقاش رضوان دیدهاند . ( خاقانی ) ۲- ده قریه . ۳- قلعه .۴- کارخانه کارگاه جمع : مصانع .
برساخته مجعول

فرهنگ معین

(مَ نَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - جای گرد آمدن باران ، آبگیر. ۲ - ده ، قریه . ۳ - کارخانه ، کارگاه . ج . مصانع .

لغت نامه دهخدا

مصنع. [ م َ ن َ ] ( ع اِ ) جای گرد آمدن آب باران. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). غدیر. آبگیر طبیعی. || آب انبار. مصنعة. آبگیر و حوض. ( غیاث ). آبدان.و رجوع به مصانع شود : و آب این شهر [ تنیس ] از این مصنعهاست که به وقت زیاده شدن نیل پر کرده باشند و تا سال دیگر از آن آب برمیدارند و استعمال می کنند. ( سفرنامه ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 65 ). و مصنعهای نیکو باشد ازبهر آب. ( فارسنامه ابن البلخی ص 143 ). به هجر و یمامه رسید [ شاپور ] و چاهها و مصنعهاء آب ایشان را می انباشت. ( فارسنامه ابن البلخی ص 68 ).جز آب باران هیچ آب دیگر نبود و مصنعها کرده اند که مردم آب از آن خورند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 136 ).
عرضگاه دشت موقف عرض جنات است از آنک
مصنع او کوثر و سقاش رضوان دیده اند.
خاقانی.
رود خون جریان یافت و مصنع دم از دم ضیع مصنع شد. ( دره نادره چ شهیدی ص 239 ). || کاریز. ( غیاث ). || بنا و عمارت و قصر. ( ناظم الاطباء ). مصنعة. || قلعه. ( غیاث ). مصنعة. || محل ساختن. جای صنعت و کار دستی. کارخانه. کارگاه.

مصنع. [ م ُ ص َن ْ ن َ ] ( ع ص ) برساخته. ( یادداشت مؤلف ).مجعول. و رجوع به مصنوعی شود. || کند: فرس مصنع؛ اسب کند. مقابل جواد : هیچ کس از ماه مقنع و فرس مصنع کار بدر تمام و سیر جواد خوشخرام توقع نکرد. ( دره نادره چ شهیدی ص 46 ). || آراسته. زیبا : رود خون جریان یافت و مصنع دم از دم ضیع مصنع شد. ( دره نادره چ شهیدی ص 239 ).

مصنع. [ م َ ن َ ] (ع اِ) جای گرد آمدن آب باران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). غدیر. آبگیر طبیعی . || آب انبار. مصنعة. آبگیر و حوض . (غیاث ). آبدان .و رجوع به مصانع شود : و آب این شهر [ تنیس ] از این مصنعهاست که به وقت زیاده شدن نیل پر کرده باشند و تا سال دیگر از آن آب برمیدارند و استعمال می کنند. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 65). و مصنعهای نیکو باشد ازبهر آب . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 143). به هجر و یمامه رسید [ شاپور ] و چاهها و مصنعهاء آب ایشان را می انباشت . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 68).جز آب باران هیچ آب دیگر نبود و مصنعها کرده اند که مردم آب از آن خورند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 136).
عرضگاه دشت موقف عرض جنات است از آنک
مصنع او کوثر و سقاش رضوان دیده اند.

خاقانی .


رود خون جریان یافت و مصنع دم از دم ضیع مصنع شد. (دره ٔ نادره ٔ چ شهیدی ص 239). || کاریز. (غیاث ). || بنا و عمارت و قصر. (ناظم الاطباء). مصنعة. || قلعه . (غیاث ). مصنعة. || محل ساختن . جای صنعت و کار دستی . کارخانه . کارگاه .

مصنع. [ م ُ ص َن ْ ن َ ] (ع ص ) برساخته . (یادداشت مؤلف ).مجعول . و رجوع به مصنوعی شود. || کند: فرس مصنع؛ اسب کند. مقابل جواد : هیچ کس از ماه مقنع و فرس مصنع کار بدر تمام و سیر جواد خوشخرام توقع نکرد. (دره ٔ نادره چ شهیدی ص 46). || آراسته . زیبا : رود خون جریان یافت و مصنع دم از دم ضیع مصنع شد. (دره ٔ نادره چ شهیدی ص 239).


فرهنگ عمید

۱. جایی که آب باران در آن جمع شود، مانند حوض، آب گیر، آب انبار.
۲. کارگاه، کارخانه.

پیشنهاد کاربران

کارخانه


کلمات دیگر: