کلمه جو
صفحه اصلی

اغلوطه

فرهنگ فارسی

سخن غلط، سخنی که با آن کسی رابغلط واشتباه بیندازند
( اسم ) ۱ - سخن غلط . ۲ - سخن که با آن شخص را باشتباه اندازند . جمع : اغلوطات اغالیط .

فرهنگ معین

(اُ طِ ) [ ع . اغلوطة ] ( اِ. ) ۱ - سخن نادرست . ۲ - سخنی که با آن کسی را گمراه سازند.

لغت نامه دهخدا

اغلوطه. [ اُ طَ ] ( ع اِ ) سخن غلط. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سخنی که در آن غلط باشد. ( از اقرب الموارد ). || کلام که بدان کسی را بغلط اندازند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آنچه مردم را در غلط افکند. ( مهذب الاسماء نسخه خطی ). چیزی یا سخنی که به آن کسی را در غلطی و وهم اندازند. ( از منتخب و غیره بنقل غیاث اللغات ). سخنی یا مسئله ای که به آن کسی را در غلطی و وهم اندازند. ( آنندراج ). مسائلی که بدانها به مغالطه پردازند. ( از اقرب الموارد ). چربک. احجیه. آنچه بدو در غلط اندازند. سخنهای شابه شاهی. حجیا. بردک. لغز. سفسطه. ( یادداشت بخط مؤلف ). دیسال. چیستان. لغز. ( از لغت محلی شوشتر نسخه خطی ذیل دیسال ). || مأخوذ از تازی. در غلطافتادگی. ( ناظم الاطباء ) :
اعجوبه زلف خرده کارت
اغلوطه ده بزرگواران.
عطار.
چون محمدشاه را بدین اغلوطه مانند کودکان بازیچه خرید در شهر آذینها بستند و ندا دردادند که پادشاه سلجوق شاه است. ( از وصاف بنقل آنندراج ). غَلوطَة. مَغلَطه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، اغلوطات و اغالیط. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
- اغلوطه دادن ؛ در غلط انداختن. به خطا انداختن : سوسن در کسوت سوگواران ازرق میپوشید و اغلوطه میداد که آسمان رنگم. ( جهانگشای جوینی ). روزگار مکار با او همان میکرد و او را اغلوطه میداد. ( جهانگشای جوینی ).
- اغلوطه کردن ؛ در غلط انداختن. ( ناظم الاطباء ). مغلطه کردن. بغلط انداختن. مغالطه کردن.

فرهنگ عمید

سخنی که با آن کسی را به غلط و اشتباه بیندازند.


کلمات دیگر: