کلمه جو
صفحه اصلی

مطیر

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - نوعی چادر که در آن تصویر صیور ( پرندگان ) باشد . ۲ - نوعی پارچ. برد ( که ظاهرا بنقش طیور منقوش بود ) : از انواع فواکه و الوان ریاحین زمین چون دیبای مشجر و هوا چون حل. زیبای مطیر ...
قطره ای از باران

فرهنگ معین

(مُ طَ یَّ ) [ ع . ] ۱ - (ص . ) تر و تازه . ۲ - نوعی پارچة کتانی .
(مَ ) [ ع . ] (ص . ) بارنده ، بارانی .

(مُ طَ یَّ) [ ع . ] 1 - (ص .) تر و تازه . 2 - نوعی پارچة کتانی .


(مَ) [ ع . ] (ص .) بارنده ، بارانی .


لغت نامه دهخدا

مطیر. [ م ُ طَ ] (ع اِ) قطره ای از باران . (ناظم الاطباء).


مطیر. [ م َ ] ( ع اِ ) باران. ( غیاث ). باران و جای باران رسیده. ( آنندراج ). مکان مطیر؛ جای باران رسیده. ( منتهی الارب ). ممطور و یقال یوم ماطر و مطیر و ممطور؛ یعنی روزی که در آن باران باشد. ( از اقرب الموارد ). بارانی.باران دار. بارنده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- ابر مطیر ؛ ابر بارانی. ابر بارنده :
نیارد کنون تازگی بار تو
نه خورشید رخشان نه ابر مطیر.
ناصرخسرو.
بیقرار است همچو آب سراب
دود تیره ست همچو ابر مطیر.
ناصرخسرو.
قدر او چرخ بلند و رأی او شمس مضی
قدر او بحر محیط وجود او ابر مطیر.
سنایی.
زمین ز حلم تو مایل شود به صبر صبور
هوا ز طبع تو حامل شود به ابر مطیر.
ابوالفرج رونی.
یاد دستت میکند باد بهاری بیش از این
لاجرم وامیشود هر دم دل ابر مطیر.
سلمان ساوجی.
ز بسکه کوه کشیده ست نم ز ابر مطیر
توان کشید رگ از سنگ همچو مو ز خمیر.
( یادداشت به خط مرحوم دهخدا، بدون ذکر نام شاعر ).
- عارض مطیر ؛ ابر مطیر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
از خرمی چو عرصه جنت کند زمین
چون بگذراند از بر او عارض مطیر.
سوزنی ( یادداشت ایضاً ).
|| خجلت زده. ( غیاث ) ( آنندراج ).

مطیر. [ م ُ طَی ْ ی َ ] ( ع ص ) چوب یا چوب تر و تازه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). چوب و چوب تر و تازه. ( ناظم الاطباء ). چوب و گویند مطری [ م ُ طَرْ را ] که مقلوب این کلمه است. ( از اقرب الموارد ). || شکافته و شکسته و مقلوب مطری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). شکافته و شکسته. ( از اقرب الموارد ). || نوعی از چادر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نوعی از بُرد. ( از اقرب الموارد ). || جامه به مرغان کرده. ( مهذب الاسماء ). نوعی از چادر که در آن نقش مرغان کنند. ( ناظم الاطباء ). مصور به تصاویر طیور. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
کشد دشت را گه بساطمدثّر
دهد باغ را گاه حلّه ی ْ مطیَّر.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ، ص 150 ).
با صورت نیکو که بیامیزد با او
با جبه سقلاطون با شعر مطیر.
ناصرخسرو.
آن جفت را کز او شد قوس قزح ملون
و آن طاق را کزو شد صحن فلک مطیر.
خاقانی.

مطیر. [ م َطْ ی َ ] ( ع اِ ) گریز و فرار. || کل مطیر؛ هر طرف. ( ناظم الاطباء ).

مطیر. [ م َ ] (ع اِ) باران . (غیاث ). باران و جای باران رسیده . (آنندراج ). مکان مطیر؛ جای باران رسیده . (منتهی الارب ). ممطور و یقال یوم ماطر و مطیر و ممطور؛ یعنی روزی که در آن باران باشد. (از اقرب الموارد). بارانی .باران دار. بارنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ابر مطیر ؛ ابر بارانی . ابر بارنده :
نیارد کنون تازگی بار تو
نه خورشید رخشان نه ابر مطیر.

ناصرخسرو.


بیقرار است همچو آب سراب
دود تیره ست همچو ابر مطیر.

ناصرخسرو.


قدر او چرخ بلند و رأی او شمس مضی
قدر او بحر محیط وجود او ابر مطیر.

سنایی .


زمین ز حلم تو مایل شود به صبر صبور
هوا ز طبع تو حامل شود به ابر مطیر.

ابوالفرج رونی .


یاد دستت میکند باد بهاری بیش از این
لاجرم وامیشود هر دم دل ابر مطیر.

سلمان ساوجی .


ز بسکه کوه کشیده ست نم ز ابر مطیر
توان کشید رگ از سنگ همچو مو ز خمیر.

(یادداشت به خط مرحوم دهخدا، بدون ذکر نام شاعر).


- عارض مطیر ؛ ابر مطیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
از خرمی چو عرصه ٔ جنت کند زمین
چون بگذراند از بر او عارض مطیر.

سوزنی (یادداشت ایضاً).


|| خجلت زده . (غیاث ) (آنندراج ).

مطیر. [ م َطْ ی َ ] (ع اِ) گریز و فرار. || کل مطیر؛ هر طرف . (ناظم الاطباء).


مطیر. [ م ُ طَی ْ ی َ ] (ع ص ) چوب یا چوب تر و تازه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چوب و چوب تر و تازه . (ناظم الاطباء). چوب و گویند مطری [ م ُ طَرْ را ] که مقلوب این کلمه است . (از اقرب الموارد). || شکافته و شکسته و مقلوب مطری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکافته و شکسته . (از اقرب الموارد). || نوعی از چادر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نوعی از بُرد. (از اقرب الموارد). || جامه ٔ به مرغان کرده . (مهذب الاسماء). نوعی از چادر که در آن نقش مرغان کنند. (ناظم الاطباء). مصور به تصاویر طیور. (غیاث ) (آنندراج ) :
کشد دشت را گه بساطمدثّر
دهد باغ را گاه حلّه ی ْ مطیَّر.

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ، ص 150).


با صورت نیکو که بیامیزد با او
با جبه ٔ سقلاطون با شعر مطیر.

ناصرخسرو.


آن جفت را کز او شد قوس قزح ملون
و آن طاق را کزو شد صحن فلک مطیر.

خاقانی .



فرهنگ عمید

۱. بارانی.
۲. باران دیده، باران خورده.
دارای تصویر پرندگان (چادر ).

۱. بارانی.
۲. باران‌دیده؛ باران‌خورده.


دارای تصویر پرندگان (چادر).


دانشنامه عمومی

مطیر (دشت آزادگان)، روستایی از توابع بخش هویزه شهرستان دشت آزادگان در استان خوزستان ایران است.
این روستا در دهستان هویزه قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۴۴ نفر (۲۲خانوار) بوده است.


کلمات دیگر: