کلمه جو
صفحه اصلی

وساد

فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱- مخده بالش . ۳- بستر خوابگاه . ۴- مسند اورنگ ((اثری از آثار معالم علم اگر امروز نشان میدهند جر برسد. سیادت و وساده حشمت اوصورت پذیرنیست . ) ) جمع : وسادات .
بالین تکیه جای

لغت نامه دهخدا

وساد. [وِ / وَ / وُ ] ( ع اِ ) بالین. تکیه جای. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). مخده و چیزی که بر آن تکیه کنند. ( ناظم الاطباء ). || نازبالش. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بالشت. ( دهار ) ( اقرب الموارد ). وساده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). و فاءالفعل به هر سه حرکت آمده. ( آنندراج ). ج ، وسد، وسائد. ( منتهی الارب ). و قوله صلی اﷲعلیه وآله : ان وسادک لعریض ؛ کنایه است از کثرت خواب بدان جهت که چون بالین عریض باشد خواب خوش آید، یا کنایه است از پهنایی قفا و بزرگی سر که دلیل غباوت باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ): فلان عریض الوساد؛ فلان بلید و کندذهن است. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).


کلمات دیگر: