برنگ بیجاده . سرخ . یاقوتی رنگ
بیجاده گون
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بیجاده گون. [ دَ / دِ ]( ص مرکب ) برنگ بیجاده. سرخ. یاقوتی رنگ :
گاه برسان یکی یاقوت گون گوهر شود
گه بکردار یکی بیجاده گون مجمر شود.
بتی خواند که او را شاخ باغ نسترن خواند.
قواره حریر ز بیجاده گون حریر.
فشاندند بیجاده بر روی روز.
ز بیجاده گون گل پیامی بیار.
گاه برسان یکی یاقوت گون گوهر شود
گه بکردار یکی بیجاده گون مجمر شود.
فرخی.
می بیجاده گون خواهد بت سیمین ذقن خواندبتی خواند که او را شاخ باغ نسترن خواند.
فرخی.
گلنار همچو درزی استاد برکشیدقواره حریر ز بیجاده گون حریر.
منوچهری.
ز بیجاده گون باده دلفروزفشاندند بیجاده بر روی روز.
نظامی.
بیا ساقی از باده جامی بیارز بیجاده گون گل پیامی بیار.
نظامی.
- بیجاده گون تیغ ؛ شمشیر خون آلود خونریز. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).فرهنگ عمید
۱. بیجاده رنگ، به رنگ بیجاده.
۲. زردرنگ، به رنگ کهربا.
۳. سرخ رنگ: تیغ بیجاده گون (شمشیر خون آلود ).
۲. زردرنگ، به رنگ کهربا.
۳. سرخ رنگ: تیغ بیجاده گون (شمشیر خون آلود ).
کلمات دیگر: