کلمه جو
صفحه اصلی

فرتوت


مترادف فرتوت : ازکارافتاده، بی حال، پیر، سالخورده، فرسوده، کهنسال، مسن، معمر

متضاد فرتوت : برنا

برابر پارسی : پیر، سالخورده، ازکارافتاده

فارسی به انگلیسی

decrepit(old man)


decrepit, dotard, obsolete, old, senile, crone, decrepit(old man), dotty

decrepit, dotard, obsolete, old, senile, crone


مترادف و متضاد

ازکارافتاده، بی‌حال، پیر، سالخورده، فرسوده، کهنسال، مسن، معمر ≠ برنا


فرهنگ فارسی

فرتود، بسیارپیر، پیرسالخورده وازکارافتاده
( صفت ) پیر سالخورده و از کار افتاده .
پیر سالخورده و خرف شده و از کار رفته را گویند .

فرهنگ معین

(فَ ) (ص . ) = فرتود: پیر، سالخورده و از کار افتاده .

لغت نامه دهخدا

فرتوت. [ ف َ ] ( ص ) پیر سالخورده و خرف شده و ازکاررفته را گویند. ( برهان ). خرف. ( فرهنگ اسدی ). فرتود. در کردی فُرتوته به معنی عجوزه. ( از حاشیه برهان چ معین ) :
پیر فرتوت گشته بودم سخت
دولت تو مرا بکرد جوان.
رودکی.
جهانی شده فرتوت چو پاغنده سروگیس
کنون گشت سیه موی و عروسی شده جماش.
بوشعیب.
دم مرگ چون آتش هولناک
ندارد ز برنا و فرتوت باک.
فردوسی.
کنون شویش بمرد و گشت فرتوت
وز آن فرزند زادن شد سترون.
منوچهری.
گفت ریمن مرد خام لک درای
پیش آن فرتوت پیر ژاژخای.
لبیبی.
ز بوی گل و سنبل و ارغوان
همی گشت فرتوت از سر جوان.
اسدی.
ای گنبد گردنده بی روزن خضرا
با قامت فرتوتی و با قوت برنا.
ناصرخسرو.
شباهنگام کاین عنقای فرتوت
شکم پر کرد از این یکدانه یاقوت.
نظامی.
آن یکی میگفت بیکاری مگر
یا شدی فرتوت و عقلت شد ز سر؟
مولوی.
کس از من نداند در این شیوه به
نبینی که فرتوت شد پیر ده.
سعدی ( بوستان ).
- فرتوت سال ؛ ضعیف شده و ازکارافتاده از پیری. ( ناظم الاطباء ).
- فرتوت سر ؛ به مجاز، کم خرد. آن که عقلش را از دست دهد :
مشعبد جهانی است فرتوت سر
کند کار دیگر، نماید دگر.
جوینی.
- فرتوت شدگی ؛ پیرشدگی و ازکاررفتگی از پیری. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

پیر سالخورده و ازکارافتاده، بسیارپیر: پیر فرتوت گشته بودم سخت / دولت او مرا بکرد جوان (رودکی: ۵۰۹ ).

واژه نامه بختیاریکا

بوراق؛ دیاق؛ فَر فوت ( فِرتو )

جدول کلمات

زر

پیشنهاد کاربران

کلان سال

کهن سال

پیرپاتال


کلمات دیگر: