کلمه جو
صفحه اصلی

طبخ


مترادف طبخ : پختن، پخته کردن، پخت، پز، آشپزی

برابر پارسی : پختن

فارسی به انگلیسی

cooking, batch, bake

cooking, cuisine, baking, batch, bake


مترادف و متضاد

۱. پختن، پخته کردن
۲. پخت، پز، آشپزی


پختن، پخته کردن


پخت، پز، آشپزی


فرهنگ فارسی

پختن، پخته کردن، پزاندن
۱ - ( مصدر ) پختن پزیدن . ۲ - ( اسم ) پختگی .
جمع طابخ فرشتگان عذاب واحد آن طابخ است

(ادبی) پختن، آشپزی


جملات نمونه

طبخ نان از ساعت شش بامداد آغاز خواهد شد

bread baking will start from six in the morning


فرهنگ معین

(طَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) پختن . ۲ - (اِ. ) غذای پخته شده .

لغت نامه دهخدا

طبخ . [ طُب ْ ب َ ] (ع اِ) ج ِ طابخ . فرشتگان عذاب . واحد آن طابخ است . (منتهی الارب ).


طبخ. [ طَ ] ( ع مص ) پختن اِشتواء باشد یا اقتداراً. ( خواه به بریان کردن و خواه در دیگ پختن ). یقال : هذه ُ خبزةٌ جیدةالطبخ. و کذا آجُرة. ( منتهی الارب ). دیگ پختن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مجمل اللغة ) ( زوزنی ). پُخت. پزاندن. ( غیاث اللغات ). پوختن. ( زوزنی ). ( پُخت و پز. بپختن ). || ضرب من المنصف و الجص و الاجرّ. ( قطر المحیط ). || هو علم واسع علیه مدارُ الانواع الثلاثة و هو عبارة عن انضاج الحرارة الشی بشرط مؤانسة الرطوبة. و یقال لعادمه النی و قاصره الفج ، و لعمل الحرارة بلارطوبة شی و بالادهان قلی ، و لمافات الاعتدال احتراق ، وستحقق. و یحتاج الطبخ الی الطب حاجة شدیدة من حیث الترکیب تألیفاً و التعدیل طبعا و المزاج احکاماً و التحضین اتقاناً. و یحتاج الیه الطبیب فی تبلیغ المزاج غایته و صیرورة المختلف مؤتلفاً و الکثرة وحده ثم الطبخ اما طبیعی و هو تعیین الصورة النوعیة فی المادة و الهیولی متناسبةالجوهر، و سیأتی لهذا فی العلم الالهی مزیداستقصاء او صناعی و هو ما یقصد به محاکاة الطبیعة وان لم یبلغها و اختلافه غیرمحصور و ان امکن رده الی صحةالفکر و خفةالید، و وزن الحرارة کجعلها حضانة فی مؤانسة ما شأنه الصعود و وسطا فیما یراد منه التحلیل و اعلی فیما یراد منه التفریق لما ائتلف و الجمع لما اختلف کالتقطیر و العقد و قد صحح اهل الخواض ان موازین النار لاتعدو ستة عشر ادناها ما عادل حرارةالجناح و ارفعها ما محق رطوبة توازن الیبوسة فی اثنا عشر دقیقة. قال فی حلول الافلاطونیات : و هذا ضابطٌ یکفی العاقل فی تقریرالوسایط ثم تختلف بحسب الزمان و المکان کماقرره فی الکتاب المذکور حیث قال : و قد الفت بین صفارالبیض و الزرنیخ الاصفر فی ثلاثة فی الصیف بانطاکیة، و سبعة فی الشتاء، فلیقس و هذا مأخوذ فی الحقیقة من افعال الطبیعة حیث اختلفت فی المعادن و النبات و اوقات الزهر و الثمر و النضج و الحصاد زماناً و مکاناً. کما سیأتی فی الفلاحة. ( تذکره داود ضریر انطاکی ).
- طبخ حضور و طبخ نظر ؛ از غایت اهتمام طبخ طعام فرمودن :
بر جزو و کل خوش است نظر پخته تر کنم
دل گرم شوق گشت که طبخ نظر کنم.
تأثیر.
به گرمیهای هندستان صبورم
گوارا نیست جز طبخ حضورم.
راضی ( آنندراج ).
- طبخ کردن ؛ پختن. دیگ پختن. آشپزی. پُخت و پز. سلق.

طبخ. [ طُب ْ ب َ ] ( ع اِ ) ج ِ طابخ. فرشتگان عذاب. واحد آن طابخ است. ( منتهی الارب ).

طبخ . [ طَ ] (ع مص ) پختن اِشتواء باشد یا اقتداراً. (خواه به بریان کردن و خواه در دیگ پختن ). یقال : هذه ُ خبزةٌ جیدةالطبخ . و کذا آجُرة. (منتهی الارب ). دیگ پختن . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة) (زوزنی ). پُخت . پزاندن . (غیاث اللغات ). پوختن . (زوزنی ). (پُخت و پز. بپختن ). || ضرب من المنصف و الجص و الاجرّ. (قطر المحیط). || هو علم واسع علیه مدارُ الانواع الثلاثة و هو عبارة عن انضاج الحرارة الشی ٔ بشرط مؤانسة الرطوبة. و یقال لعادمه النی ٔ و قاصره الفج ، و لعمل الحرارة بلارطوبة شی ٔ و بالادهان قلی ، و لمافات الاعتدال احتراق ، وستحقق . و یحتاج الطبخ الی الطب حاجة شدیدة من حیث الترکیب تألیفاً و التعدیل طبعا و المزاج احکاماً و التحضین اتقاناً. و یحتاج الیه الطبیب فی تبلیغ المزاج غایته و صیرورة المختلف مؤتلفاً و الکثرة وحده ثم الطبخ اما طبیعی و هو تعیین الصورة النوعیة فی المادة و الهیولی متناسبةالجوهر، و سیأتی لهذا فی العلم الالهی مزیداستقصاء او صناعی و هو ما یقصد به محاکاة الطبیعة وان لم یبلغها و اختلافه غیرمحصور و ان امکن رده الی صحةالفکر و خفةالید، و وزن الحرارة کجعلها حضانة فی مؤانسة ما شأنه الصعود و وسطا فیما یراد منه التحلیل و اعلی فیما یراد منه التفریق لما ائتلف و الجمع لما اختلف کالتقطیر و العقد و قد صحح اهل الخواض ان موازین النار لاتعدو ستة عشر ادناها ما عادل حرارةالجناح و ارفعها ما محق رطوبة توازن الیبوسة فی اثنا عشر دقیقة. قال فی حلول الافلاطونیات : و هذا ضابطٌ یکفی العاقل فی تقریرالوسایط ثم تختلف بحسب الزمان و المکان کماقرره فی الکتاب المذکور حیث قال : و قد الفت بین صفارالبیض و الزرنیخ الاصفر فی ثلاثة فی الصیف بانطاکیة، و سبعة فی الشتاء، فلیقس و هذا مأخوذ فی الحقیقة من افعال الطبیعة حیث اختلفت فی المعادن و النبات و اوقات الزهر و الثمر و النضج و الحصاد زماناً و مکاناً. کما سیأتی فی الفلاحة. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ).
- طبخ حضور و طبخ نظر ؛ از غایت اهتمام طبخ طعام فرمودن :
بر جزو و کل خوش است نظر پخته تر کنم
دل گرم شوق گشت که طبخ نظر کنم .

تأثیر.


به گرمیهای هندستان صبورم
گوارا نیست جز طبخ حضورم .

راضی (آنندراج ).


- طبخ کردن ؛ پختن . دیگ پختن . آشپزی . پُخت و پز. سلق .

فرهنگ عمید

پختن.

پیشنهاد کاربران

این واژه اربی است و پارسی آن اینهاست:
پَخو paxv ( پشتو: پخولو paxvelu )
آفون ãfun ( پهلوی )
کِواس ( سنسکریت: کواتهَ kvãtha )

پخت و پز٬آشپزی

واژه ی طبخ در اصل به شکل تبخ بوده و از دو قسمت تشکیل شده : ( تف - تپ - تب:گرم/ و پسوند اک - اخ ) که از لغت هندواروپایی tap که معنای آن سوزاندن داغ کردن است گرفته شده است .


کلمات دیگر: