کلمه جو
صفحه اصلی

ضم


برابر پارسی : پیش

فارسی به انگلیسی

annexation

فرهنگ فارسی

گرد آوردن، فراهم آوردن، جمع کردن چندچیزدریکجا، حرکت ضمه بکلمه دادن ، ضم یاضمه یکی ازاعراب
۱ - ( مصدر ) گرد آوردن جمع کردن جمع کردن چند چیز . ۲ - حرکت ضمه ( پیش ) دادن بحرف . ۳ - ( اسم ) ضمه پیش .
ضمه . پیش . اعراب در بر

فرهنگ معین

(ضَ مّ ) [ ع . ] (مص م . ) گرد آوردن ، جمع کردن .

لغت نامه دهخدا

ضم . [ ض َم م ] (ع اِ) ضَمّه . پیش (حرکت ).«». اعراب در بر. (مهذب الاسماء). نام حرکت که آن راپیش گویند مگر در کلمه ٔ مبنی . و بدان که حرکت پیش را ضم از آن نامند که به ضم الشفتین یعنی فراهم آمدن هر دو لب حاصل می شود. (غیاث ) (آنندراج ) :
ز ضم نهادند اعرابش از چه شد مکسور
بجزم کردند او را چرا بود مُدغم .

مسعودسعد.



ضم. [ ض ِم م ] ( ع اِ ) ضِمام. بلای سخت ( قال کأنه تصحیف و الصواب بالصاد المهملة ). ( منتهی الارب ).

ضم. [ ض َم م / ض َ ] ( از ع ، مص ) فراهم آوردن چیزی را بچیزی. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). فراهم آوردن. ( دهار ). وا هم آوردن. ( تاج المصادر ) ( زوزنی ). پیوستن : ضم کردن چیزی بچیزی ؛ اضافه کردن. افزودن. فزودن : قاضی ابوطاهر عبداﷲبن احمد التبانی را با وی ضم کرده شد. ( تاریخ بیهقی ص 209 ).
با بقای تو کامرانی جفت
با مراد تو شادمانی ضم.
مسعودسعد.
درحال بگوش هوش من گفت
وصف تو که با ضمیر شد ضم.
خاقانی.
چشمه خور بوسه داد خاک درش سایه وار
زاده خور دید لعل با کمرش کرد ضم.
خاقانی.

ضم. [ ض َم م ] ( ع اِ ) ضَمّه. پیش ( حرکت ).«». اعراب در بر. ( مهذب الاسماء ). نام حرکت که آن راپیش گویند مگر در کلمه مبنی. و بدان که حرکت پیش را ضم از آن نامند که به ضم الشفتین یعنی فراهم آمدن هر دو لب حاصل می شود. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
ز ضم نهادند اعرابش از چه شد مکسور
بجزم کردند او را چرا بود مُدغم.
مسعودسعد.

ضم . [ ض َم م / ض َ ] (از ع ، مص ) فراهم آوردن چیزی را بچیزی . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). فراهم آوردن . (دهار). وا هم آوردن . (تاج المصادر) (زوزنی ). پیوستن : ضم کردن چیزی بچیزی ؛ اضافه کردن . افزودن . فزودن : قاضی ابوطاهر عبداﷲبن احمد التبانی را با وی ضم کرده شد. (تاریخ بیهقی ص 209).
با بقای تو کامرانی جفت
با مراد تو شادمانی ضم .

مسعودسعد.


درحال بگوش هوش من گفت
وصف تو که با ضمیر شد ضم .

خاقانی .


چشمه ٔ خور بوسه داد خاک درش سایه وار
زاده ٔ خور دید لعل با کمرش کرد ضم .

خاقانی .



ضم . [ ض ِم م ] (ع اِ) ضِمام . بلای سخت (قال کأنه تصحیف و الصواب بالصاد المهملة). (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

۱. (ادبی ) = ضمه
۲. [قدیمی] همراه، ضمیمه.

پیشنهاد کاربران

ضم در حقوق به معنای الحاق کردن یک نفر به موضوعی می باشد

سلام. ضم در حقوق معنی ساده ان ( اضافه ) است. مثال. کپی برابر اصل ضم پرونده قرار گرفت. یعنی یک برگ کپی به پرونده اضافه شد

در فرهنگ لغت ( لغتنامه ) برای نشان دادن ضمیر خود کلمه" ضمیر " را می نویسند یااز علامت اختصاری "ضم" استفاده می کنند؛ مثال از فرهنگ دهخدا:
انا
انا. [ اَ ] ( ع ضمیر ) مَن.
اما مثال از فرهنگ معین:
انا
( اَ ) [ ع . ] ( ضم . ) ۱ - من . ۲ - مخفف اناالحق


کلمات دیگر: