کلمه جو
صفحه اصلی

ضیمران


مترادف ضیمران : ریحان، سبزه، سبزی، گیاه

فارسی به انگلیسی

wild basil

مترادف و متضاد

ریحان، سبزه، سبزی، گیاه


فرهنگ فارسی

ضومران: ریحان، شاه اسفرم

فرهنگ معین

(ض مَ یا مُ ) [ ع . ]

لغت نامه دهخدا

ضیمران. [ ض َ م ُ / ض َ م َ ] ( ع اِ ) ضومران. ضومیران. ( ابن البیطار ). ضمیران. ریحان دشتی. نوعی از ریحان. نوعی است از ریحان دشتی. ( منتخب اللغات ). ریحان فارسی. ( منتهی الارب ). گیاهی است که شاه اسپرغم گویند. شاهسفرم. ( مفاتیح ). شاه اسپرغم ، یعنی بوستان افروز . ( دهار ). شاهسپرم. شاسپرم. ( مهذب الاسماء ). شاهسفرم است و بادروج را نیز نامند. ( فهرست مخزن الادویه ). تفلیسی. گل بستان افروز. نازبو. ( غیاث ). حبق الماء . پودنه لب جوی. پودنه جویباری. ( ابن البیطار ). پونه. فودنج النهری. کازیمیرسکی گوید: معنی این کلمه درست معین نیست ، گیاهی است خوشبوی از جنس شاهسپرم. در عرب شاهسپرم را ضمیران گویند. ارجانی گوید که شاهسپرم گرم و خشک است در یک درجه و تخم او اسهال صفرایی را تسکین دهد، و طریق علاج او آن است که تخم او را بریان کنند و با آب سرد بکار برند. ( ترجمه صیدنه ابوریحان ). صاحب اختیارات بدیعی گوید: آن را ضمیران نیز گویند و شاه اسفرم شیرازی خوانند، آن سبز بود نه چون کریانی ( ؟ ). صاحب جامع گوید فودنج جویی است و سهو کرده است ، طبیعت وی گرم و خشک بود در دوم ، و گویند سرد بود، محرورمزاج را نافع بود خاصه چون گلاب بر وی زنند، و بر جائی که سوخته باشد ضماد کنند نافعبود و قلاع را نافع بود. ( اختیارات بدیعی ). ضمیران. قیل انه الفوتنج. ( تذکره ضریر انطاکی ) :
بستد [ زمستان ] عمامه های خزسبز ضیمران
بشکست حقه های زر و درّ میوه دار.
منوچهری.
از ارغوان کمر کنم از ضیمران زره
از نارون پیاده و از ناروان سوار.
منوچهری.
بوستان افروز پیش ضیمران
چون نزاری پیش روی فربهی.
منوچهری.
نه با رنگ او بایدت رنگ گل
نه با بوی او نرگس و ضیمران.
منوچهری.
ز بان و ارغوان و اقحوان و ضیمران نو
جهان گشته ست از خوشی بسان لات و العزی.
منوچهری.
مخایل سروری بکودکی زو بتافت
چو بر چمن شد دو برگ بوی دهد ضیمران.
مسعودسعد.
شود بنعت سر زلف ضیمران صفتش
ببوستان دلم رُسته ضیمران سخن.
سوزنی.
موی او گشته ز آفات جهان چون نسترن
روی او گشته ز احداث زمان چون ضیمران.
وطواط.
گر سنگ پذیرد آب جودش
زآتش زنه ضیمران ببینم.
خاقانی.

ضیمران . [ ض َ م ُ / ض َ م َ ] (ع اِ) ضومران . ضومیران . (ابن البیطار). ضمیران . ریحان دشتی . نوعی از ریحان . نوعی است از ریحان دشتی . (منتخب اللغات ). ریحان فارسی . (منتهی الارب ). گیاهی است که شاه اسپرغم گویند. شاهسفرم . (مفاتیح ). شاه اسپرغم ، یعنی بوستان افروز . (دهار). شاهسپرم . شاسپرم . (مهذب الاسماء). شاهسفرم است و بادروج را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ). تفلیسی . گل بستان افروز. نازبو. (غیاث ). حبق الماء . پودنه ٔ لب جوی . پودنه ٔ جویباری . (ابن البیطار). پونه . فودنج النهری . کازیمیرسکی گوید: معنی این کلمه درست معین نیست ، گیاهی است خوشبوی از جنس شاهسپرم . در عرب شاهسپرم را ضمیران گویند. ارجانی گوید که شاهسپرم گرم و خشک است در یک درجه و تخم او اسهال صفرایی را تسکین دهد، و طریق علاج او آن است که تخم او را بریان کنند و با آب سرد بکار برند. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان ). صاحب اختیارات بدیعی گوید: آن را ضمیران نیز گویند و شاه اسفرم شیرازی خوانند، آن سبز بود نه چون کریانی (؟). صاحب جامع گوید فودنج جویی است و سهو کرده است ، طبیعت وی گرم و خشک بود در دوم ، و گویند سرد بود، محرورمزاج را نافع بود خاصه چون گلاب بر وی زنند، و بر جائی که سوخته باشد ضماد کنند نافعبود و قلاع را نافع بود. (اختیارات بدیعی ). ضمیران . قیل انه الفوتنج . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ) :
بستد [ زمستان ] عمامه های خزسبز ضیمران
بشکست حقه های زر و درّ میوه دار.

منوچهری .


از ارغوان کمر کنم از ضیمران زره
از نارون پیاده و از ناروان سوار.

منوچهری .


بوستان افروز پیش ضیمران
چون نزاری پیش روی فربهی .

منوچهری .


نه با رنگ او بایدت رنگ گل
نه با بوی او نرگس و ضیمران .

منوچهری .


ز بان و ارغوان و اقحوان و ضیمران نو
جهان گشته ست از خوشی بسان لات و العزی .

منوچهری .


مخایل سروری بکودکی زو بتافت
چو بر چمن شد دو برگ بوی دهد ضیمران .

مسعودسعد.


شود بنعت سر زلف ضیمران صفتش
ببوستان دلم رُسته ضیمران سخن .

سوزنی .


موی او گشته ز آفات جهان چون نسترن
روی او گشته ز احداث زمان چون ضیمران .

وطواط.


گر سنگ پذیرد آب جودش
زآتش زنه ضیمران ببینم .

خاقانی .


گرچه در غربت ز بی آبان شکسته خاطرم
زآتش خاطر به آبان ضیمران آورده ام .

خاقانی .


جائی است ضیمران ضمیر مرا چمن
کَارواح قدس جز طرف آن چمن نیند.

خاقانی .


گوئیا من نیم من آنکه بدم
خار را ضیمران همی یابم .

عطار.


جز همان میلی که دارد سوی آن
خاصه در وقت بهار و ضیمران .

مولوی .


تو که گرد زعفرانی ، زعفران
باش و آمیزش مکن با ضیمران .

مولوی .



فرهنگ عمید

ریحان، شاه اسفرم.

جدول کلمات

ریحان


کلمات دیگر: