کلمه جو
صفحه اصلی

غرس


برابر پارسی : کاشتن، نهال کاری، درخت نشاندن

فارسی به انگلیسی

panting, plantation, planting

planting


فرهنگ فارسی

کاشتن، درخت نشاندن، نهال کاشتن
۱ - درخت نشانیدن ۲ - قلمه کردن قلمه زدن ۳ - درخت نشانده نهال جمع : اغراس غراس .
آب و جز آن که با بچه بیرون آید از رحم و پوست که بر روی جنین باشد و اگر آن پوست را بر روی او بعد زائیدن بگذارند در حال بمیرد نهال

فرهنگ معین

(غَ رْ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) درخت کاشتن . ۲ - (ص . ) درخت نشانده ، نهال .
(غَ یا غِ ) (اِ. ) خشم ، قهر.

(غَ رْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) درخت کاشتن . 2 - (ص .) درخت نشانده ، نهال .


(غَ یا غِ) (اِ.) خشم ، قهر.


لغت نامه دهخدا

غرس. [ غ َ / غ َ رَ ] ( اِ ) قهر و غضب و خشم و تندی و برآشفتگی. ( برهان قاطع ) ( مجمع الفرس ) ( از فرهنگ شعوری ). خشم و تندی. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( اوبهی ). غژم. غرش. غراش :
گر نه بدبختمی مرا که فکند
به یکی جاف جاف زودغرس.
او مرا پیش شیر بپسندد
من نتاوم برو نشسته مگس.
رودکی ( از فرهنگ اسدی ) ( از اوبهی ).
|| خوشه غله در زبان پهلوی. ( فرهنگ جهانگیری به نقل فرهنگ شعوری ) .

غرس. [ غ َ ] ( ع مص ) درخت نشانیدن بر زمین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . مغروس نعت است از آن. ( آنندراج ). درخت نشاندن و چیزی کاشتن.( برهان قاطع ). درخت نشاندن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ) ( غیاث اللغات ). نشاندن. نشانیدن. درنشاندن. غرز. || قلمه کردن. قلمه زدن. خواباندن ( مثلاً شاخه مو را ). غُروس. غِراس. غِراسه. || از نوک وارد کردن .گذاشتن : و غرسوا فی الشموع العنبر و العود. ( دزی ج 2ص 206 ). || غرس کسی نعمتی را؛ به جای آوردن آن : غرس فلان عندی نعمةً؛ اثبتها. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) درخت نشانده. ج ، اغراس ، غِراس.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ، غُروس. جج ، غروسات. ( دزی ج 2 ص 206 ). نهال. ( مقدمةالارب ). درخت در زمین نشانده شده. ( غیاث اللغات ). مغروس. و منه یقال : انا غرس یده و نحن غرس یده. ( اقرب الموارد ) : غرس معانی او به لطف تربیت و طیب آب و تربت ، شاخها کشیده. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 284 ). و نخواست غرس نعمتی که در حق او نشانده بود به یک عثرت از بیخ برآرد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 342 ).
با هزاران آرزومان خوانده است
بهر ما غرس کرم بنشانده است.
مولوی ( مثنوی ).
چون در این جو دید غرس سیب مرد
دامنش را دید آن پرسیب کرد.
مولوی ( مثنوی ).
اندران زندان ز ذوق بیقیاس
بشکفد چون گل ز غرس تن حواس.
مولوی ( مثنوی چ کلاله ٔخاور ص 403 ).
|| القضیب الذی ینزع من الحبة ثم یغرس. ( از اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). || مو تازه. || شاخه یا ریشه یک گیاه ، مترادف اصل. || دُم انجیر. || نوعی خرما. || نان خرمائی مرباکرده و پرورده.( دزی ج 2 ص 206 ). || غراب کوچک. غِرس. ( از اقرب الموارد ). || وادی الغرس ؛ رودباری نزدیک فدک. ( منتهی الارب ). وادئی میان معدن النقرة و فدک است. ( از معجم البلدان ).

غرس . [ غ َ ] (اِخ ) (ابن الَ ...) شمس الدین محمد مصری . فقیه حنفی بود، به سال 1525م . از دنیا رفت . از تألیفات وی «الفواکه البدریة فی القضایا الحکمیة» است . (از اعلام المنجد).


غرس . [ غ َ ] (اِخ ) (بئر...) چاهی است در مدینه ، منه الحدیث : غرس من عیون الجنة، و غسل (ص )منها. (منتهی الارب ). چاهی است در قبا مدینه که حضرت نبوی آب آن را به پاکیزگی ستوده و آن را مبارک شمرده است هنگامی که وفاتش نزدیک شد به علی (ع ) فرمود: پس از مرگ مرا با آب بئر غرس غسل بده . واقدی گوید: منازل بنی نضیر در ناحیه ٔ غرس بود. (از معجم البلدان ).


غرس . [ غ َ ] (ع مص ) درخت نشانیدن بر زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) . مغروس نعت است از آن . (آنندراج ). درخت نشاندن و چیزی کاشتن .(برهان قاطع). درخت نشاندن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (غیاث اللغات ). نشاندن . نشانیدن . درنشاندن . غرز. || قلمه کردن . قلمه زدن . خواباندن (مثلاً شاخه ٔ مو را). غُروس . غِراس . غِراسه . || از نوک وارد کردن .گذاشتن : و غرسوا فی الشموع العنبر و العود. (دزی ج 2ص 206). || غرس کسی نعمتی را؛ به جای آوردن آن : غرس فلان عندی نعمةً؛ اثبتها. (از اقرب الموارد). || (اِ) درخت نشانده . ج ، اغراس ، غِراس .(منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، غُروس . جج ، غروسات . (دزی ج 2 ص 206). نهال . (مقدمةالارب ). درخت در زمین نشانده شده . (غیاث اللغات ). مغروس . و منه یقال : انا غرس یده و نحن غرس یده . (اقرب الموارد) : غرس معانی او به لطف تربیت و طیب آب و تربت ، شاخها کشیده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 284). و نخواست غرس نعمتی که در حق او نشانده بود به یک عثرت از بیخ برآرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 342).
با هزاران آرزومان خوانده است
بهر ما غرس کرم بنشانده است .

مولوی (مثنوی ).


چون در این جو دید غرس سیب مرد
دامنش را دید آن پرسیب کرد.

مولوی (مثنوی ).


اندران زندان ز ذوق بیقیاس
بشکفد چون گل ز غرس تن حواس .

مولوی (مثنوی چ کلاله ٔخاور ص 403).


|| القضیب الذی ینزع من الحبة ثم یغرس . (از اقرب الموارد) (تاج العروس ). || مو تازه . || شاخه یا ریشه ٔ یک گیاه ، مترادف اصل . || دُم انجیر. || نوعی خرما. || نان خرمائی مرباکرده و پرورده .(دزی ج 2 ص 206). || غراب کوچک . غِرس . (از اقرب الموارد). || وادی الغرس ؛ رودباری نزدیک فدک . (منتهی الارب ). وادئی میان معدن النقرة و فدک است . (از معجم البلدان ).

غرس . [ غ َ / غ َ رَ ] (اِ) قهر و غضب و خشم و تندی و برآشفتگی . (برهان قاطع) (مجمع الفرس ) (از فرهنگ شعوری ). خشم و تندی . (فرهنگ اسدی نخجوانی ) (اوبهی ). غژم . غرش . غراش :
گر نه بدبختمی مرا که فکند
به یکی جاف جاف زودغرس .
او مرا پیش شیر بپسندد
من نتاوم برو نشسته مگس .

رودکی (از فرهنگ اسدی ) (از اوبهی ).


|| خوشه ٔ غله در زبان پهلوی . (فرهنگ جهانگیری به نقل فرهنگ شعوری ) .

غرس . [ غ ِ ] (اِ) قهر و غضب و خشم و تندی و برآشفتگی . (از برهان قاطع). غرش . غراش . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || خراش .(برهان قاطع). غرش . غراش . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).


غرس . [ غ ِ ] (ع اِ) آب و جز آن که با بچه بیرون آید از رحم ، و پوست که بر روی جنین باشد، و اگر آن پوست را بر روی او بعد زائیدن بگذارند در حال بمیرد. ج ، اغراس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه با بچه چون لعابی و مخاطی از شکم برآید، و پوست تنکی که بر روی نوزاداست . رطوبتی که بر سطح درونی امعاء باشد. || نهال . (دهار) (مقدمةالادب ). آنچه غرس شود. فعل به معنی مفعول است مانند ذبح و حمل (به معنی مذبوح و محمول ) چنانکه گویند: نحن اغراس یدک . (از اقرب الموارد). غَرس . رجوع به ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 284 و 342 شود. || زاغ سیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غراب کوچک . غَرس . (از اقرب الموارد).


غرس . [ غ ُ ] (ص ) درتداول عامه ، محکم . استوار. قرص . رجوع به قرص شود.


فرهنگ عمید

⟨ غرس ‌کردن: (مصدر متعدی) = غَرْس


خشم، غضب، تندی، تندخویی: گرنه بدبختمی مرا که فگند / به یکی جاف جاف زود غرس؟ (رودکی: ۵۰۳ ).
* غرس کردن: (مصدر متعدی ) = غَرْس

خشم؛ غضب؛ تندی؛ تندخویی: ◻︎ گرنه بدبختمی مرا که فگند / به یکی جاف‌جاف زود‌غرس؟ (رودکی: ۵۰۳).


دانشنامه عمومی

غرس (روستا). غرس (در عربی: الغُرَس )نام روستایی است در عزلهٔ (مخلاف العود)، در دهستان الغُربان از توابع استان عَدَن در کشور یمن در شبه جزیره عربستان.
المقحفی، ابراهیم، احمد ، (مُعجَم المُدُن وَالقَبائِل الیَمَنِیَة) ، منشورات دار الحکمة، صنعاء، چاپ وانتشار سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی).
جمعیت آن (۱۲۰ ) نفر (۱۳ خانوار) می باشد.

جدول کلمات

درخت نشاندن, نهال کاشتن

پیشنهاد کاربران

غرص در لغت به معنی کاشتن ولی خداوند گوش را در ما بوجود آورد یا خلق کرد یا کاشت. پس غرس ، کاشتن از نوع علم معنا معنی می دهد

کاشتن درخت و گیاه

زرع و غرس: کاشتن، درخت نشاندن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۷۹ ) .


کلمات دیگر: