مترادف فهمیدن : ادراک، دانستن، درک کردن، دریافتن، شناختن، آگاهی یافتن، مطلع شدن، واقف شدن، احساس کردن، باخبرشدن، بوبردن، خبردارشدن
برابر پارسی : دانستن، دریافتن
to understand
to hear, to listen to, to smell
apprehend, compass, comprehend, conceive, digest, discover, follow, get, make, penetrate, pierce, read, realize, see, take, tell, understand
ادراک، دانستن، درک کردن، دریافتن، شناختن
آگاهییافتن، مطلعشدن، واقفشدن
احساس کردن، باخبرشدن، بوبردن، خبردارشدن
۱. ادراک، دانستن، درک کردن، دریافتن، شناختن
۲. آگاهییافتن، مطلعشدن، واقفشدن
۳. احساس کردن، باخبرشدن، بوبردن، خبردارشدن
دانستن
تکیه ای: befahmi
طاری: fahmây(mun)
طامه ای: fahmâɂan
طرقی: fahmâymun
کشه ای: fahmâymun
نطنزی: fahmâɂan