کلمه جو
صفحه اصلی

فهمیدن


مترادف فهمیدن : ادراک، دانستن، درک کردن، دریافتن، شناختن، آگاهی یافتن، مطلع شدن، واقف شدن، احساس کردن، باخبرشدن، بوبردن، خبردارشدن

برابر پارسی : دانستن، دریافتن

فارسی به انگلیسی

to understand


to hear, to listen to, to smell


apprehend, compass, comprehend, conceive, digest, discover, follow, get, make, penetrate, pierce, read, realize, see, take, tell, understand, dig, to understand

apprehend, compass, comprehend, conceive, digest, discover, follow, get, make, penetrate, pierce, read, realize, see, take, tell, understand


فارسی به عربی

اتل , اخبر , ادخل , اصبح , افهم , انو , شاهد , صید , غصین , فحم , مقص , مهارة

مترادف و متضاد

ادراک، دانستن، درک کردن، دریافتن، شناختن


آگاهی‌یافتن، مطلع‌شدن، واقف‌شدن


احساس کردن، باخبرشدن، بوبردن، خبردارشدن


۱. ادراک، دانستن، درک کردن، دریافتن، شناختن
۲. آگاهییافتن، مطلعشدن، واقفشدن
۳. احساس کردن، باخبرشدن، بوبردن، خبردارشدن


comprehend (فعل)
فرا گرفتن، درک کردن، دریافتن، فهمیدن

sense (فعل)
دریافتن، احساس کردن، دیدن، فهمیدن، پی بردن، حس کردن

get (فعل)
ربودن، رسیدن، تحصیل کردن، بدست اوردن، حاصل کردن، تهیه کردن، زدن، فهمیدن، فراهم کردن، کسب کردن، تصرف کردن

realize (فعل)
واقعی کردن، درک کردن، دریافتن، نقد کردن، فهمیدن، تحقق یافتن، پی بردن، تحقق بخشیدن، قوه اوردن

savor (فعل)
دوست داشتن، فهمیدن، مزه کردن

understand (فعل)
درک کردن، دریافتن، رساندن، فهمیدن، سردرآوردن از، ملتفت شدن

perceive (فعل)
درک کردن، مشاهده کردن، دریافتن، دیدن، فهمیدن، ملاحظه کردن، حس کردن

see (فعل)
مشاهده کردن، دیدن، فهمیدن، ملاقات کردن، نگاه کردن

fathom (فعل)
درک کردن، فهمیدن، عمق پیمایی کردن

grasp (فعل)
فهمیدن، چنگ زدن، قاپیدن، بچنگ آوردن، فراچنگ کردن، گیر اوردن

figure out (فعل)
سنجیدن، فهمیدن، کشف کردن

discern (فعل)
درک کردن، تشخیص دادن، فهمیدن، تمیز دادن

catch (فعل)
بدست اوردن، درک کردن، گرفتن، جلب کردن، از هوا گرفتن، فهمیدن، دچار شدن به، چنگ زدن، قاپیدن

rumble (فعل)
غریدن، فهمیدن، صدای ریز و سنگین دراوردن

follow (فعل)
درک کردن، فهمیدن، دنبال کردن، تعقیب کردن، پیروی کردن، پیروی کردن از، متابعت کردن، در ذیل امدن

savvy (فعل)
درک کردن، فهمیدن

conceive (فعل)
پنداشتن، فهمیدن، تصور کردن، ابستن شدن

penetrate (فعل)
فهمیدن، نفوذ کردن در، بداخل سرایت کردن، رخنه کردن، فرانشت کردن

plug in (فعل)
فهمیدن، به برق وصل کردن، به پریز زدن، دوشاخه را بسیم برق وصل کردن

فرهنگ فارسی

درک کردن، دریافتن، پی بردنفهمیدن:دانا، بافهم
( مصدر ) ( فهمید فهمد خواهد فهمید بفهم فهمنده فهمیده ) دریافت کردن ادراک کردن .

فرهنگ معین

(فَ هْ دَ ) [ ع - فا. ] (مص م . ) دریافت کردن ، ادراک کردن .

لغت نامه دهخدا

فهمیدن. [ ف َ دَ ] ( مص جعلی ) از فهم و علامت مصدر فارسی. ( یادداشت مؤلف ). دریافت کردن. دریافتن. ادراک کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ عمید

۱. درک کردن، دریافتن.
۲. پی بردن.
۳. (مصدر لازم ) فهم داشتن.
۴. (مصدر لازم ) حس کردن.

فرهنگ فارسی ساره

دانستن


گویش اصفهانی

تکیه ای: befahmi
طاری: fahmây(mun)
طامه ای: fahmâɂan
طرقی: fahmâymun
کشه ای: fahmâymun
نطنزی: fahmâɂan


واژه نامه بختیاریکا

آفتِن؛ سَر کِردِن؛ رَه بُردن

جدول کلمات

ادراک

پیشنهاد کاربران

او چنین یافت که . . . . . . . . . . . . . . .

پی بردن

Understand


سر در آوردن

حالی شدن

ادراک, درک

Find out

در گویش شهرستان بهاباد فعل مرکب حواس فهمیدن به معنای دقت کردن، توجه کردن و تمرکز کردن است. مثال، بذار ( بگذار ) حواس، بفهمم.

know or understand

Make sense of

به راه حلی درست و منطقی رسیدن ، دریافتن

کشف کردن ، کنار آمدن

سر در آوردن _ دستگیر شدن _ دریافتن _ حالی شدن _ پی بردن

راه بردن به ( در ) کاری یا کسی ؛ دریافتن کاری یا کسی. پی بردن به کسی یاچیزی. متوجه آن شدن. پی بردن بدان

دریافتن، پی بردن

اُزواردن، اُسوَردن
در پهلوی Uzvārtan

ازواراندن: فهماندن
ازوارش: فهم



ره بردن به کسی یا جایی ؛ بدو یا بدانجا دسترسی یافتن. بدان پی بردن. بدان راهنمایی شدن :
چراغی است در پیش چشم خرد
که دل ره به نورش به یزدان برد.
اسدی.

یافتن


کلمات دیگر: