کلمه جو
صفحه اصلی

غران


مترادف غران : غرش کنان، غرنده

فارسی به انگلیسی

roaring, thundering

thundering


مترادف و متضاد

غرش‌کنان، غرنده


فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) آواز گران و مهیب بر آورنده غرنده . ۲ - در حال غریدن بانگ و فریاد کنان .
موضعی است نام جایگاهی است در شعر مزاحم عقیلی

فرهنگ معین

(غُ رّ ) ۱ - (ص فا. ) آواز گران و مهیب برآورنده . ۲ - (ق . ) در حال غریدن ، فریادکنان .

لغت نامه دهخدا

غران . [ غ ُ ] (اِخ ) جائی است . (منتهی الارب ). یاقوت در معجم البلدان غران را علم مرتجلی می داند و گوید: نام جائی است در تهامة :
بغران او وادی القری اضطربت
نکباء بین صبا و بین شمال .
و کثیر عزة در وصف ابر گوید:
ثقیل الرحی واهی الکفاف دنا له
ببیض الربا ذوهیدب متعصف
رسا بغران واستدارت به الرحا
کما یستدیر الزاحف المتغیف .
و ابن السکیت غران را وادی بزرگی در حجاز می داند که میان سایة و مکه واقع است و به قول عرام بن الاصبغ وادی رهاط گفته می شود چنانکه در شعر خود آورده :
فان غراناً بطن واد جنة
لساکنه عقد علی وثیق .
همچنین گوید در قسمت غربی آن قریه ٔ حدیبیه واقع است . و فضل بن عباس بن عتبةبن ابی لهب از نوشته ٔ ابن الیزیدی چنین آرد :
تأمل خلیلی هل تری من ظعائن
بذی السرح او وادی غران المصوب
جزعن غراناً بعد ما متع الضحی
علی کل موار الملاط مدرب .
و ابن اسحاق در شرح غزوه ٔ رجیعگوید: رسول خدا به قصد رفتن به شام از کوه غراب واقع در حوالی مدینه گذشت و پس از آن از مخیض و سپس از تبراء عبور کرد و بعد به جانب چپ متمایل شد و به سوی یین و پس از آن به سوی صخیرات الیمام رفت و بعد از جاده ٔ راست طریق مکه را پیش گرفت ... تا آنکه به غران فرودآمد و آن منازل بنی لحیان است . (از معجم البلدان ). وادئی است نزدیک مدینه . (منتهی الارب ). وادئی است بین امج و عسفان که در راه شهری به نام سایة قرار دارد. کلبی گوید: هنگامی که قضاعه پس از تفرق ازد، از مأرب متفرق شدند ضبیعةبن حرام بن جعل بن عمروبن حشم بن ودم بن ذبیان بن همیم بن ذهل بن هنی بن بلی با جماعتی از قوم خود به همراهی اهل و فرزند برگشت و به امج و غران فرودآمد، و آنها دو وادی هستند که از حرة بنی سلیم شروع شده و به دریا منتهی میشوند. پس سیلی بر ایشان آمد در حالی که خوابیده بودند و بیشتر ایشان را برد و بازماندگان ایشان کوچ کرده در اطراف مدینه فرودآمدند. (از معجم البلدان ). صاحب امتاع الاسماع در بیان غزوه ٔ بنی لحیان آرد: ثم راح (رسول اﷲ) مبرداً حتی - انتهی . الی حیث کان مصاب عاصم بن ثابت و اصحابه بین امج و عسفان ببطن غران ، و بینها و بین عسفان خمسة امیال . (امتاع الاسماع ص 246).


غران. [ غ ُ ] ( اِخ ) جائی است. ( منتهی الارب ). یاقوت در معجم البلدان غران را علم مرتجلی می داند و گوید: نام جائی است در تهامة :
بغران او وادی القری اضطربت
نکباء بین صبا و بین شمال.
و کثیر عزة در وصف ابر گوید:
ثقیل الرحی واهی الکفاف دنا له
ببیض الربا ذوهیدب متعصف
رسا بغران واستدارت به الرحا
کما یستدیر الزاحف المتغیف.
و ابن السکیت غران را وادی بزرگی در حجاز می داند که میان سایة و مکه واقع است و به قول عرام بن الاصبغ وادی رهاط گفته می شود چنانکه در شعر خود آورده :
فان غراناً بطن واد جنة
لساکنه عقد علی وثیق.
همچنین گوید در قسمت غربی آن قریه حدیبیه واقع است. و فضل بن عباس بن عتبةبن ابی لهب از نوشته ابن الیزیدی چنین آرد :
تأمل خلیلی هل تری من ظعائن
بذی السرح او وادی غران المصوب
جزعن غراناً بعد ما متع الضحی
علی کل موار الملاط مدرب.
و ابن اسحاق در شرح غزوه رجیعگوید: رسول خدا به قصد رفتن به شام از کوه غراب واقع در حوالی مدینه گذشت و پس از آن از مخیض و سپس از تبراء عبور کرد و بعد به جانب چپ متمایل شد و به سوی یین و پس از آن به سوی صخیرات الیمام رفت و بعد از جاده راست طریق مکه را پیش گرفت... تا آنکه به غران فرودآمد و آن منازل بنی لحیان است. ( از معجم البلدان ). وادئی است نزدیک مدینه. ( منتهی الارب ). وادئی است بین امج و عسفان که در راه شهری به نام سایة قرار دارد. کلبی گوید: هنگامی که قضاعه پس از تفرق ازد، از مأرب متفرق شدند ضبیعةبن حرام بن جعل بن عمروبن حشم بن ودم بن ذبیان بن همیم بن ذهل بن هنی بن بلی با جماعتی از قوم خود به همراهی اهل و فرزند برگشت و به امج و غران فرودآمد، و آنها دو وادی هستند که از حرة بنی سلیم شروع شده و به دریا منتهی میشوند. پس سیلی بر ایشان آمد در حالی که خوابیده بودند و بیشتر ایشان را برد و بازماندگان ایشان کوچ کرده در اطراف مدینه فرودآمدند. ( از معجم البلدان ). صاحب امتاع الاسماع در بیان غزوه بنی لحیان آرد: ثم راح ( رسول اﷲ ) مبرداً حتی - انتهی. الی حیث کان مصاب عاصم بن ثابت و اصحابه بین امج و عسفان ببطن غران ، و بینها و بین عسفان خمسة امیال. ( امتاع الاسماع ص 246 ).

غران. [ غْرا / غ ِ ]( اِخ ) تلفظ ترکی گران .

غران. [ غ ُ / غ ُرْ را ] ( نف ، ق ) بانگ و فریادکنان ، و آواز گران و مهیب برآرنده. ( آنندراج ). شورکننده و آواز گران و مهیب برآرنده. ( غیاث اللغات ). غرنده. صداکننده. ( لغت شاهنامه ص 199 ) :

غران . [ غ ُ / غ ُرْ را ] (نف ، ق ) بانگ و فریادکنان ، و آواز گران و مهیب برآرنده . (آنندراج ). شورکننده و آواز گران و مهیب برآرنده . (غیاث اللغات ). غرنده . صداکننده . (لغت شاهنامه ص 199) :
چو تیغت کند کار بر چرکه تنگ
درآید به دم لابه غران پلنگ .

نورالدین ظهوری (از آنندراج ).


شب از تیر بخشش نیستان شود
نیش لیک غران چو شیران بود.

طاهر وحید (از آنندراج ).


|| صفت جانوران درنده است چنانکه گویند: شیر غران . و شیر غرین نیز به کار میبرند. و برای ابر و غیره نیز وصف آرند. (از فرهنگ شعوری ) :
بشد تیز بر شیر غران نشست
بیازید و بگرفت گوشش به دست .

فردوسی .


کمان را بمالید رستم به چنگ
بغرید مانند غران پلنگ .

فردوسی .


هیونان کف افکن بادپای
برفتند چون رعد غران ز جای .

فردوسی .


بیفکند دیگر ز پیلان چهار
همی تاخت غران چو ابربهار.

اسدی (گرشاسبنامه ).


شیر غران بودم اکنون روبهم
سرو بستان بودم اکنون چنبرم .

ناصرخسرو.


نگوئی آتش اندر سنگ و گل در خار و جان در تن
و یا این ابر غران را که حمال مطر دارد؟

ناصرخسرو.


ستاده مرکب غران به جای بربط و چنگ
گرفته خنجر بران به جای جام شراب .

مسعودسعد.


دماغش ز گرمی درآمد به جوش
برآورد چون رعد غران خروش .

نظامی .


سپر نفکند شیر غران ز چنگ
نیندیشد از تیغ بران ، پلنگ .

سعدی (بوستان ).


دو بدین چنگ و دو بدان چنگال
یک به دندان چو شیر غرانا.

عبید زاکانی .


وآندگر همچو شیر غرانا.

عبید زاکانی .



غران . [ غ ُرْ را ] (ع اِ) غوزه ٔ آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حبابهای آب . الغران ، النفاحات فوق الماء، یقال : اقبل الماء بغرانه . (از اقرب الموارد).


غران . [ غ ُرْ را] (ع ص ، اِ) ج ِ اَغَرّ. || ج ِ غریر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به اغر و غریر شود.


غران . [ غْرا / غ ِ ](اِخ ) تلفظ ترکی گران .


غران . [غ َرْ را ] (اِخ ) تثنیه ٔ غر، موضعی است . (منتهی الارب ). نام جایگاهی است در شعر مزاحم عقیلی :
اتعرف بالغرین داراً تأبدت
من الوحش واستفت علیها العواصف
صبا و شمال نیرج یعتفیهما
احایین لمات الجنوب الزفازف .

(از معجم البلدان ).


رجوع به غَرّ و کتاب مذکور شود.

فرهنگ عمید

غرنده، درحال غریدن: سپر نفگند شیر غران ز جنگ / نیندیشد از تیغ بُرّان پلنگ (سعدی۱: ۱۲۲ ).

واژه نامه بختیاریکا

قُرُمنا؛ قُرُّو

پیشنهاد کاربران

پر خروش

این واژه در فرهنگ واژگان پارسی پهلوی آمده استَغّران= qarr�n ریشه ی غرانیتن، غرانیدن
َغّراناک= qarr�n�k رعد، تندر
َغّراناگ= qarr�n�g رعد، تندر
َغّرانیَتن= qarr�nitan غریدن، غرش کردن
َغِّرنیَتن= qarrenitan غریدن، غرش کردن
َغّرانیَدن= qarr�nidan غریدن، غرش کردن
َغّرانی ْشن= qarr�niŝn غرش
َغِّرنی ْشن= qarreniŝn غرش
َغّری ْشن= qarriŝn غرش



کلمات دیگر: