کلمه جو
صفحه اصلی

فلکی


مترادف فلکی : آسمانی، سماوی، اخترشمار، اخترشناس، منجم

فارسی به انگلیسی

celestial, astronomical, heavenly

celestial, astronomical


heavenly


عربی به فارسی

ستاره شناس , اخترشناس , منجم


نجومي , عظيم , بيشمار , وابسته به علم هيلت


مترادف و متضاد

celestial (صفت)
علوی، آسمانی، سماوی، الهی، فلکی

empyreal (صفت)
آسمانی، فلکی، عرشی، اتشین

آسمانی، سماوی


اخترشمار، اخترشناس، منجم


۱. آسمانی، سماوی
۲. اخترشمار، اخترشناس، منجم


فرهنگ فارسی

نجم الدین ( یا افصح الدین ) ابوالنظام محمد شروانی شاعر ایرانی قر. ۶ ه. ( ف. ۵۷۷ یا۵۸۷ ه ق. ) مولدش شهر شماخی بود . وی بدان جهت فلکی تخلص کرد که در آغاز بتحصیل علم فلک اشتغال داشت و در این علم مهارت یافته بود. او مداح منوچهر بن فریدون شروانشاه و پسرش اخستان بود . فلکی ادب و شعر را مانند خاقانی نزد ابوالعلائ گنجوی آموخت . دیوان فلکی را تا ۷٠٠٠ بیت نوشته اند ولی آنچه در دستست به ۲٠٠٠ بیت نمی رسد و آن بطبع رسیده . فلکی شاعری نازک خیال و نیک عبارت بود و از سخن مغلق که شیوه معاصران وی در شروان و آذربایجان بود دوری میکرد .
منسوب بهفلک، عالم بعلم فلک، منجم
( صفت ) منسوب به فلک ۲ - عالم فلک منجم اختر شمار .

فرهنگ معین

(فَ لَ ) ۱ - (ص نسب . ) منسوب به فلک ، آسمانی . ۲ - عالم علم فلک . ۳ - منجم ، ستاره شمار.

لغت نامه دهخدا

فلکی. [ف َ ل َ ] ( از ع ، ص نسبی ) منسوب به فلک. ( از اقرب الموارد ). آسمانی. سماوی. ( یادداشت مؤلف ) :
این بوی سای ، این فلکی هاون
میسایدم به دسته آزارش.
ناصرخسرو.
|| به کنایت ، بلند و مهم و ارزنده. بلند همچون آسمان. عالی :
مأمون گویند همتی فلکی داشت
جمله جهان است پیش همت او دون.
فرخی.
همت های فلکی بینمش
سیرت های ملکی بینمش.
منوچهری.
|| به کنایت ، عالِم علم فلک را گویند. ج ، فلکیون. ( از اقرب الموارد ). منجم. اخترشمار. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اِ ) قسمی مروارید شبیه به فلکه مغزل یابادریسه دوک ، و آن را به فارسی بادریسگی نامند.

فلکی. [ ف َ ل َ ] ( اِخ ) اسماعیل بن مصطفی ( یا اسماعیل پاشا ) فلکی. از علمای ریاضی دان مصر و اصلاً ترک است. ولادت و تحصیل او در قاهره بود و تحصیلات عالی خود را در پاریس پایان داد. مدرسه علوم مهندسی قاهره را او تأسیس کرد. او راست : بهجة الطالب فی علم الکواکب. الاَّیات الباهرة فی النجوم الزاهرة. الدررالتوفیقیه. و نیز او راست تقاویم فلکیه که هرساله به عربی و فرانسوی انتشار میداد. وفات او به سال 1319هَ. ق. / 1901 م. بود. ( از اعلام زرکلی ج 1 ص 114 ).

فلکی. [ ف َ ل َ ] ( اِخ ) جعفربن محمد. مکنی به ابومعشر. رجوع به ابومعشر بلخی شود.

فلکی. [ ف َ ل َ ] ( اِخ ) محمودپاشا، محمود حمدی فلکی. مهندس ریاضی ، از علمای مصر. در شهر حصة متولد شد و دراسکندریه و سپس در قاهره به تحصیل پرداخت و به سمت استاد ریاضی و علوم مدرسه بولاق تعیین شد. به سال 1275 هَ. ق. عضو «المعهد العلمی المصری » گردید. به سال 303 هَ. ق. / 1885 م. درگذشت. او راست : خریطة الوجه البحری بمصر. التقاویم الاسلامیة و الاسرائیلیه. الاسکندریة القدیمة. التنبؤ عن ارتفاع النیل قبل ارتفاعه. المقاییس و المکاییل بالدیار المصریة و مقابلتها بالمقاییس الافرنسیه. اهرام الجیزه. عمر اهرام مصر. حساب التفاضل و التکامل. ( از اعلام زرکلی ج 3 ص 1012 ).

فلکی. [ ف َ ل َ ] ( اِخ ) شروانی ، نجم الدین ( یا افصح الدین ) ابوالنظام محمد فلکی شروانی. از شاعران بزرگ اواخر قرن ششم هجری است. مولدش شهر شماخی ، مستقر شروانشاهان بود، و «فلکی » از آن روی تخلص میکرد که در اوایل عمر به تحصیل نجوم اشتغال داشت ، چنانکه تذکره نویسان نوشته اند در این فن مهارت داشت. وی از مداحان شروانشاهان و معاصرخاقان اکبر منوچهربن فریدون و پسر او اخستان بود. فلکی فن ادب و شعر را مانند خاقانی از ابوالعلاء گنجوی آموخت و بنابراین آنان که او را استاد خاقانی میشمرند به اشتباه اند. وفات او را آذر بیگدلی در آتشکده به سال 587 هَ. ق. نوشته و بعضی دیگر مانند صادق بن صالح در تذکره شاهد صادق 577 هَ. ق. ضبط کرده اند. دیوان فلکی را تا هفت هزار بیت نوشته اند ولی آنچه در دست است به دوهزار بیت نمیرسد، و از این مایه شعر دریافته میشود که او گوینده ای نازک خیال و خوش عبارت بوده و از سخن مغلق که شیوه معاصران او در شروان و آذربایجان بود، دوری می گزیده و به سهولت کلام و روانی سخن متمایل بوده است ، و از میان اشعار او آنها که در حبس شروانشاه سروده شده لطف و اثری خاص دارد، زیرا او هم مانند خاقانی به زندان شروانشاه افتاد و به تهمت افشاء اسرار چندی در بند آهنین بود تا عاقبت پادشاه او را بخشید و از زندان رهایی داد. از اشعار اوست :

فلکی . [ ف َ ل َ ] (اِخ ) اسماعیل بن مصطفی (یا اسماعیل پاشا) فلکی . از علمای ریاضی دان مصر و اصلاً ترک است . ولادت و تحصیل او در قاهره بود و تحصیلات عالی خود را در پاریس پایان داد. مدرسه ٔ علوم مهندسی قاهره را او تأسیس کرد. او راست : بهجة الطالب فی علم الکواکب . الاَّیات الباهرة فی النجوم الزاهرة. الدررالتوفیقیه . و نیز او راست تقاویم فلکیه که هرساله به عربی و فرانسوی انتشار میداد. وفات او به سال 1319هَ . ق . / 1901 م . بود. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 114).


فلکی . [ ف َ ل َ ] (اِخ ) جعفربن محمد. مکنی به ابومعشر. رجوع به ابومعشر بلخی شود.


فلکی . [ ف َ ل َ ] (اِخ ) شروانی ، نجم الدین (یا افصح الدین ) ابوالنظام محمد فلکی شروانی . از شاعران بزرگ اواخر قرن ششم هجری است . مولدش شهر شماخی ، مستقر شروانشاهان بود، و «فلکی » از آن روی تخلص میکرد که در اوایل عمر به تحصیل نجوم اشتغال داشت ، چنانکه تذکره نویسان نوشته اند در این فن مهارت داشت . وی از مداحان شروانشاهان و معاصرخاقان اکبر منوچهربن فریدون و پسر او اخستان بود. فلکی فن ادب و شعر را مانند خاقانی از ابوالعلاء گنجوی آموخت و بنابراین آنان که او را استاد خاقانی میشمرند به اشتباه اند. وفات او را آذر بیگدلی در آتشکده به سال 587 هَ . ق . نوشته و بعضی دیگر مانند صادق بن صالح در تذکره ٔ شاهد صادق 577 هَ . ق . ضبط کرده اند. دیوان فلکی را تا هفت هزار بیت نوشته اند ولی آنچه در دست است به دوهزار بیت نمیرسد، و از این مایه شعر دریافته میشود که او گوینده ای نازک خیال و خوش عبارت بوده و از سخن مغلق که شیوه ٔ معاصران او در شروان و آذربایجان بود، دوری می گزیده و به سهولت کلام و روانی سخن متمایل بوده است ، و از میان اشعار او آنها که در حبس شروانشاه سروده شده لطف و اثری خاص دارد، زیرا او هم مانند خاقانی به زندان شروانشاه افتاد و به تهمت افشاء اسرار چندی در بند آهنین بود تا عاقبت پادشاه او را بخشید و از زندان رهایی داد. از اشعار اوست :
شب نباشد که فراق تو دلم خون نکند
وآرزوی تو مرا رنج دل افزون نکند
هیچ روزی نبود کَانده شوق تو مرا
دل چو آتشکده و دیده چو جیحون نکند
مژه بر هم نزند هیچ شبی دیده ٔ من
تا به خون خاک سر کوی تو معجون نکند
زلف چون مارتو آسیب کند لعل تو را
گر به دو نرگس جادوی تو افسون نکند
هر کجا عشق من و حسن تو را وصف کنند
هیچ عاقل صفت لیلی و مجنون نکند
سایه ٔ زلف تو چون فر همای است به فال
چونکه فال من دلخسته همایون نکند
گرچه لعلت به وفا وعده بسی داد مرا
نکند وعده وفا تا جگرم خون نکند
گرچه در دایره ٔ عشق تو جان در خطر است
فلکی را کس از این دایره بیرون نکند.
و نیز غزلی دیگر دارد بدین مطلع:
هیچ کس چاره ساز کارم نیست
چه کنم ، بخت سازگارم نیست
کشته ٔ صبر و انتظارم و باز
چاره جز صبر و انتظارم نیست ...
(از تاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا ج 2 صص 774 - 775).
خاقانی مغرورانه از او یاد کند و او را فرزند دانش و شعر خود می شمارد :
عطسه ٔ سحر حلال من فلکی بود
بود به ده فن ز راز نه فلک آگاه .


فلکی . [ ف َ ل َ ] (اِخ ) محمودپاشا، محمود حمدی فلکی . مهندس ریاضی ، از علمای مصر. در شهر حصة متولد شد و دراسکندریه و سپس در قاهره به تحصیل پرداخت و به سمت استاد ریاضی و علوم مدرسه ٔ بولاق تعیین شد. به سال 1275 هَ . ق . عضو «المعهد العلمی المصری » گردید. به سال 303 هَ . ق . / 1885 م . درگذشت . او راست : خریطة الوجه البحری بمصر. التقاویم الاسلامیة و الاسرائیلیه . الاسکندریة القدیمة. التنبؤ عن ارتفاع النیل قبل ارتفاعه . المقاییس و المکاییل بالدیار المصریة و مقابلتها بالمقاییس الافرنسیه . اهرام الجیزه . عمر اهرام مصر. حساب التفاضل و التکامل . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1012).


فلکی . [ف َ ل َ ] (از ع ، ص نسبی ) منسوب به فلک . (از اقرب الموارد). آسمانی . سماوی . (یادداشت مؤلف ) :
این بوی سای ، این فلکی هاون
میسایدم به دسته ٔ آزارش .

ناصرخسرو.


|| به کنایت ، بلند و مهم و ارزنده . بلند همچون آسمان . عالی :
مأمون گویند همتی فلکی داشت
جمله جهان است پیش همت او دون .

فرخی .


همت های فلکی بینمش
سیرت های ملکی بینمش .

منوچهری .


|| به کنایت ، عالِم علم فلک را گویند. ج ، فلکیون . (از اقرب الموارد). منجم . اخترشمار. (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ) قسمی مروارید شبیه به فلکه ٔ مغزل یابادریسه ٔ دوک ، و آن را به فارسی بادریسگی نامند.

فرهنگ عمید

۱. مربوط به فلک، سماوی.
۲. [قدیمی] منجم، ستاره شناس.


کلمات دیگر: