کلمه جو
صفحه اصلی

عجل


مترادف عجل : گوساله

فارسی به انگلیسی

calf


عربی به فارسی

گوساله , نرمه ساق پا , ماهيچه ساق پا , چرم گوساله , تيماج


شتاباندن , تسريع کردن , تند کردن , شتاب دادن , بر سرعت (چيزي) افزودن , تند شدن , تندتر شدن , تسريع ردن , شتافتن


فرهنگ فارسی

بچه گاو، گوساله
( اسم ) بچه گاو گوساله .
جمع عجله

فرهنگ معین

(عَ جَ )[ ع . ] (اِ. ) گل و لای سیاه و بدبو. ج . عجله .
(عِ جْ ) [ ع . ] (اِ. ) گوساله .

(عَ جَ)[ ع . ] (اِ.) گل و لای سیاه و بدبو. ج . عجله .


(عِ جْ) [ ع . ] (اِ.) گوساله .


لغت نامه دهخدا

عجل. [ ع ُ ج ُ ] ( ع ص ) ج ِ عجول. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

عجل. [ ع َ ج ِ / ج ُ ] ( ع ص ) شتاب کننده. ( اقرب الموارد ). سریع. ( منتهی الارب ). || آنکه بدین جهان خرسند باشد. ( اقرب الموارد ).

عجل. [ ع َ ج َ ] ( ع مص ) شتافتن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ترجمان علامه ) :
حکمت حق مانع آید زین عجل
جمعشان دارد به صحبت تا اجل.
مولوی ( مثنوی ).
|| بطی شمردن امری را. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) گل و لای. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). قال اﷲ : خلق الانسان من عجل. ( قرآن 37/21 ). || لای سیاه بدبو. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ).

عجل. [ ع ِ ج َ ] ( ع اِ ) ج ِ عِجلة. ( منتهی الارب ). رجوع به عِجله شود.

عجل. [ ع ِ ] ( ع اِ ) گوساله. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). گوساله اول سال. ( اقرب الموارد ) ( غیاث اللغات ). ج ، عُجول : آل موسی کو دریغا تا کنون
عابدان عجل را ریزند خون.
مولوی ( مثنوی ).
قد شابَه َ بالوَری ̍ حِمارٌ
عِجْلاً جسداً له خُوارٌ.
سعدی ( گلستان ).
بچه گاو چون از مادر بزمین آید عجل بود. ( از تاریخ قم ص 818 ).

عجل . [ ع َ ج َ ] (ع مص ) شتافتن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ) :
حکمت حق مانع آید زین عجل
جمعشان دارد به صحبت تا اجل .

مولوی (مثنوی ).


|| بطی ٔ شمردن امری را. (از اقرب الموارد). || (اِ) گل و لای . (آنندراج ) (منتهی الارب ). قال اﷲ : خلق الانسان من عجل . (قرآن 37/21). || لای سیاه بدبو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء).

عجل . [ ع َ ج ِ / ج ُ ] (ع ص ) شتاب کننده . (اقرب الموارد). سریع. (منتهی الارب ). || آنکه بدین جهان خرسند باشد. (اقرب الموارد).


عجل . [ ع ِ ] (ع اِ) گوساله . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). گوساله ٔ اول سال . (اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). ج ، عُجول : آل موسی کو دریغا تا کنون
عابدان عجل را ریزند خون .

مولوی (مثنوی ).


قد شابَه َ بالوَری ̍ حِمارٌ
عِجْلاً جسداً له خُوارٌ.

سعدی (گلستان ).


بچه ٔ گاو چون از مادر بزمین آید عجل بود. (از تاریخ قم ص 818).

عجل . [ ع ِ ج َ ] (ع اِ) ج ِ عِجلة. (منتهی الارب ). رجوع به عِجله شود.


عجل . [ ع ُ ج ُ ] (ع ص ) ج ِ عجول . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

= عجله
بچۀ گاو، گوساله.

عجله#NAME?


بچۀ گاو؛ گوساله.


دانشنامه آزاد فارسی

عَجَل
قبیلۀ بزرگ عرب عدنانی، از قبایل بکر بن وائل، ساکن اراضی میان بصره و یمامه. این قبیله در قرون اول اسلامی تقریباً همۀ تیره های خود را از دست داد و فقط خانواده هایی از آنان باقی ماند. عجلیان به سرکردگی حنظلة بن ثعلبه در جنگ ذیقار و پیروزی بر ساسانیان شرکت داشتند. مذعور بن عدی عجلی به فرمان خلیفۀ دوم به خالد بن ولید پیوست. ادریس بن معقل عجلی، جد ابودلف قاسم بن عیسی، ظاهراً در روزگار عبدالملک بن مروان در یکی از روستاهای همدان ساکن شد. فرزندش عیسی ثروتی اندوخت و قاسم فرزند عیسی در خلافت مأمون عباسی به حکومت بخشی از ناحیۀ جبال رسید. مرکز این حکومت کرج بود که به نام ابودلف مشهور است. این دولت تا ۲۸۴ـ۲۸۵ق دوام آورد. اعضای خاندان وزارت پیشۀ آل ماکولا از مردم قبیلۀ عجل بودند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی عِجْلَ: گوساله ( بچه گاو)
معنی عَجَّلَ: زودرس کرد - پیش انداخت
معنی عَجِّل: زود برسان - پیش انداز
معنی أَجَلٍ: موعد - مدت مقرر (کلمه أجل به معنای غایت و نهایتی است که زمان دین و یا هر چیز دیگری بدان منتهی میگردد ، گاهی هم اطلاق میشود به مجموع زمان دین ، نه آخر آن ، ولی استعمالش غالبا در همان معنای اول است )
معنی أَجْلِ: به دلیل
ریشه کلمه:
عجل (۴۷ بار)

جدول کلمات

گوساله

پیشنهاد کاربران

عجل گاها در شعر ها به معنای عازم شدن , رفتن و [شتافتن] هم میدهد


کلمات دیگر: