کلمه جو
صفحه اصلی

فرنگ


مترادف فرنگ : اروپا، افرنگ، غرب، فرانسه

فارسی به انگلیسی

europe

مترادف و متضاد

اروپا، افرنگ، غرب، فرانسه


فرهنگ فارسی

۱ - نام قوم [ فرانک ] ۲ - کشور [ فرانسه ] که مسکن قوم فرانک است . ۳ - سرزمین اروپاییان غربی اروپای غربی ( من باب اطق جزئبکل ) : [ اندلس ... الکه ایست از مضافات مملکت استانیول که سلطنتی است . از فرنگ ] ( هدایت مقدمه انجمن آرا در اشتباهات برهان ) ۴ - ممالک عیسوی کیش اروپا ( من باب اطق جزئ بکل ) : [ مردی که اینجا بی پرده و حجاب حرف بزند نادرتر از آنست که زنی در فرنگ با چادر و نقاب راه برود ] ( نامه ای از قایم مقام فراهانی ) ۵ - ( تد. ) مجموعه کشورها و نواحیی که امروزه تمام یا اکثر ساکنانش عیسوی هستند و از نژاد اروپایی میباشند . بموجب این تعریف آمریکا و استرالیا و بیشتر ممالک اروپا جزو فرنگ است ولی هائیتی که سکنه آن عیسوی اند و بفرانسوی سخن میگویند جزو آن نیستند .
( اسم ) بازیچه ایست برای کودکان و آن چوبکی است پهن و مدور که پایین آن را تیز سازند و بالای آن را - یعنی بلندی آن را - آن قدرکنند که به دو انگشت گرفته توان گردانید .
دهی است از دهستان کوهسارات بخش مینودشت شهرستان گرگان .

فرهنگ معین

(فَ رَ ) [ فر. ] (اِ. ) ۱ - نام عمومی هر یک از کشورهای اروپا و گاهی آمریکا. ۲ - کشور فرانسه که مسکن قوم فرانک (قبیله ای از نژاد ژرمن ) است .

لغت نامه دهخدا

فرنگ . [ ف َ رَ ] (اِ) فاق و زبانه و آن در اصطلاح نجاران نرولاس باشد که از چوب کنند و تخته ای را در تخته ای بدان صورت درنشانند. (یادداشت به خط مؤلف ).


فرنگ . [ ] (اِخ ) نام یکی از دختران بهمن بن اسفندیار. (از فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 15).


فرنگ . [ ف َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهسارات بخش مینودشت شهرستان گرگان ، واقع در 28هزارگزی خاور مینودشت . ناحیه ای است کوهستانی ، سردسیر ودارای 240 تن سکنه . از رودخانه ٔ فرنگ مشروب میشود. محصولاتش غلات ، لبنیات ، و ابریشم است . اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. از صنایع دستی زنان بافتن پارچه ٔ ابریشمی و چادرشب است . زیارتگاهی به نام امامزاده قاسم دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


فرنگ. [ ف ِ ن َ ] ( اِ ) بازیچه اطفال باشد. ( برهان ). و معرب آن افرنجیه است اما در فرهنگهای فارسی دیگر با کاف تازی ضبط شده است. رجوع به فرنک شود.

فرنگ. [ ف َ رَ ] ( اِ ) فاق و زبانه و آن در اصطلاح نجاران نرولاس باشد که از چوب کنند و تخته ای را در تخته ای بدان صورت درنشانند. ( یادداشت به خط مؤلف ).

فرنگ. [ ف َ رَ ] ( اِخ ) مفرس فرنس و فرنج معرب آن است. ( انجمن آرا ). کشور فرانسه. فرنس :
سگبانْت شه فرنگ یابم
دربان شه عسقلان ببینم.
خاقانی.
یکی گفتش ای یار شوریده رنگ
تو هرگز غزا کرده ای در فرنگ ؟
سعدی.
اسیر قید فرنگ شدم. ( گلستان ). رجوع به فرانسه شود. || معروف است و به عربی نصاری گویند. ( برهان ). نصاری به مسیحیان اطلاق شود و فرنگ به قوم فرانک و توسعاً اروپاییان خواه مسیحی و خواه غیرمسیحی باشند و چون غالب اروپاییان مسیحی اند من باب اطلاق کل به جزء به نصاری نیز اطلاق شده و نیز فرنگ را به جای فرنگی به کار برده و به فرنگان جمع بسته اند. ( حاشیه برهان چ معین ) : در این سال به غزو کفار فرنگ اقدام نموده بین الجانبین جنگی صعب اتفاق افتاده... ( حبیب السیر ). رجوع به فرنگی شود.

فرنگ. [ ] ( اِخ ) نام یکی از دختران بهمن بن اسفندیار. ( از فارسنامه ابن بلخی ص 15 ).

فرنگ. [ ف َ رَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان کوهسارات بخش مینودشت شهرستان گرگان ، واقع در 28هزارگزی خاور مینودشت. ناحیه ای است کوهستانی ، سردسیر ودارای 240 تن سکنه. از رودخانه فرنگ مشروب میشود. محصولاتش غلات ، لبنیات ، و ابریشم است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. از صنایع دستی زنان بافتن پارچه ابریشمی و چادرشب است. زیارتگاهی به نام امامزاده قاسم دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

فرنگ . [ ف َ رَ ] (اِخ ) مفرس فرنس و فرنج معرب آن است . (انجمن آرا). کشور فرانسه . فرنس :
سگبانْت شه فرنگ یابم
دربان شه عسقلان ببینم .

خاقانی .


یکی گفتش ای یار شوریده رنگ
تو هرگز غزا کرده ای در فرنگ ؟

سعدی .


اسیر قید فرنگ شدم . (گلستان ). رجوع به فرانسه شود. || معروف است و به عربی نصاری گویند. (برهان ). نصاری به مسیحیان اطلاق شود و فرنگ به قوم فرانک و توسعاً اروپاییان خواه مسیحی و خواه غیرمسیحی باشند و چون غالب اروپاییان مسیحی اند من باب اطلاق کل به جزء به نصاری نیز اطلاق شده و نیز فرنگ را به جای فرنگی به کار برده و به فرنگان جمع بسته اند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : در این سال به غزو کفار فرنگ اقدام نموده بین الجانبین جنگی صعب اتفاق افتاده ... (حبیب السیر). رجوع به فرنگی شود.

فرنگ . [ ف ِ ن َ ] (اِ) بازیچه ٔ اطفال باشد. (برهان ). و معرب آن افرنجیه است اما در فرهنگهای فارسی دیگر با کاف تازی ضبط شده است . رجوع به فرنک شود.


فرهنگ عمید

۱. از مردم فرنگ.
۲. ساخته شده یا نشئت گرفته از کشورهای اروپایی.
۳. تهیه شده به سبک اروپایی.

دانشنامه عمومی

فرنگستان یا فرنگ برگرفته از واژهٔ فرانک (به فرانسوی: Franc) است. خاقانی این واژه را در دیوان خود بکاربرده است
فرانسه
اروپا
فرانک ها
سگبانت شه فرنگ یابم
دربان شه عسقلان ببینم (دیوان خاقانی-در ستایش مظفر الدین قزل ارسلان ایلدگز)
این واژه از سوی سعدی شیرازی هم به کار رفته است که در احوال سفرهای خود در شام میگوید مدتی را به اسارت سربازان فرنگی در جنگهای صلیبی در آمده است:

دانشنامه آزاد فارسی

فَرَنْگ
(برگرفته از نام قوم فرانک؛ به عربی اِفْرَنْج یا افرنجه) عنوانی که مسلمانان به محل زندگی اروپائیان می دهند. فرنگی فردی از آن خطه یا چیزی منسوب به آن جاست. مسلمانان در جنگ های صلیبی، این کلمه را به همه مسیحیانی اطلاق می کردند که به سرزمین آنان حمله ور شده بودند. یاقوت جغرافی دان عرب می گوید که فرنگ نام سرزمین وسیعی است که همه ساکنان آن مسیحی اند و بنا به نام نیایشان افرنجش، آنان را افرنجه می نامد. این قول البته بی اعتبار است و چنانکه گفته شد فرنگ از واژه فرانک که از قبایل ژرمن بودند برگرفته شده است. فرانسه هم مشتق از همین کلمه است.

گویش مازنی

/fereng/ یکی از نهرهایی که به خلیج استرآباد می ریزدفرنگیس کلا

یکی از نهرهایی که به خلیج استرآباد می ریزدفرنگیس کلا


واژه نامه بختیاریکا

( فِرِنگ ) فرهنگ

پیشنهاد کاربران

در روستاهای حومه مشهد به مظهر قنات فرنگ میگویندلذا در این مورد تحقیق کردم ایاجایی دیگر گفته شده که موفق نشدم . ولی در گویش مردم این روستاها گفته میشد مثلا فرنگ کلاکوب یعنی مظهر قنات این روستا مظهر قنات محل بیرون امدن اب از تونل قنات به سطح میباشد که این تونل نیز در اصلاح محلی سو میگویند . واین که واژه فرنگ چرا وچگونه برای مظهر قنات به کار رفته نمیدانم ودر حال تحقیق هستم

فرنگ یکی ازدهکده های است درشمال افغانستان سرزمینی کوهستانی وسرسبز

نام گوشه ای در موسیقی ردیف ایرانی و در آواز راست پنجگاه


کلمات دیگر: