مترادف صره : بدره، کیسه زر، همیان، بورس
صره
مترادف صره : بدره، کیسه زر، همیان، بورس
فارسی به انگلیسی
purse of silver or gold (money)
مترادف و متضاد
بدره، کیسهزر، همیان
بورس
۱. بدره، کیسهزر، همیان
۲. بورس
فرهنگ فارسی
( اسم ) همیان در هم و مانند آن کیسه سیم و زر جمع : صرر .
سختی سرما
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
از زرد و سرخ مرد بنفریبد
نا راست صره وی و قنطارش.
راضی نشود بصدره و صره.
آن می و جام بین بهم گوئی دست شعوذه
کرده ز سیم ده دهی صُرّه زرّ شش سری.
تا همچو غنچه با دل پرخون نیامدم.
و آنکه پهلو تهی کند از کان
صره سیم و زر کجا یابد.
صرة. [ ص َرْ رَ ] ( ع اِمص ) سختی اندوه. ( منتهی الارب ). || سختی جنگ. ( منتهی الارب ). || سختی گرما. ( منتهی الارب ) ( دستورالاخوان ). || ( اِ ) درختی است که بر آن شاخه های انگور آویخته باشد. ( منتهی الارب ). || بانگ و فریاد. ( منتهی الارب ). بانگ. ( دستورالاخوان ). || جماعت مردم و جز آن. ( منتهی الارب ). || گوسپندی که ندوشند آن را تا پستانش پر از شیر گردد. ( منتهی الارب ). || مهره افسون که بدان زنان مردان را بند کنند و حمله کنند. ( منتهی الارب ). خرزة للتأخید. ( اقرب الموارد ). || گله شتر. ( دستورالاخوان ). || ( ص ) ترشروی. ( منتهی الارب ).
صرة. [ ص ِرْ رَ ] ( ع اِمص ) سختی سرما یا سرما که کشت و نبات را بسوزد. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) بانگ و آواز سخت. ( منتهی الارب ).
صرة. [ ص َرْ رَ ] (ع اِمص ) سختی اندوه . (منتهی الارب ). || سختی جنگ . (منتهی الارب ). || سختی گرما. (منتهی الارب ) (دستورالاخوان ). || (اِ) درختی است که بر آن شاخه های انگور آویخته باشد. (منتهی الارب ). || بانگ و فریاد. (منتهی الارب ). بانگ . (دستورالاخوان ). || جماعت مردم و جز آن . (منتهی الارب ). || گوسپندی که ندوشند آن را تا پستانش پر از شیر گردد. (منتهی الارب ). || مهره ٔ افسون که بدان زنان مردان را بند کنند و حمله کنند. (منتهی الارب ). خرزة للتأخید. (اقرب الموارد). || گله ٔ شتر. (دستورالاخوان ). || (ص ) ترشروی . (منتهی الارب ).
صرة. [ ص ِرْ رَ ] (ع اِمص ) سختی سرما یا سرما که کشت و نبات را بسوزد. (منتهی الارب ). || (اِ) بانگ و آواز سخت . (منتهی الارب ).
از زرد و سرخ مرد بنفریبد
نا راست صره ٔ وی و قنطارش .
ناصرخسرو.
جز دین نستاند از کسی کابین
راضی نشود بصدره و صره .
ناصرخسرو.
و اطراف چنان فراهم و منقبض که گوئی در صره بستی . (کلیله و دمنه ). نقدی سره از آن صُره برداشتند. (کلیله و دمنه ). و در صحبت او پنجاه صره و در هر صره ده هزار دینار حمل فرمود. (کلیله و دمنه ).
آن می و جام بین بهم گوئی دست شعوذه
کرده ز سیم ده دهی صُرّه ٔ زرّ شش سری .
خاقانی .
زر همچو گل ز صره از آن ریختم بخاک
تا همچو غنچه با دل پرخون نیامدم .
عطار.
صره ٔ هزار دینار زر از روزن بیرون داشت . (گلستان ).
و آنکه پهلو تهی کند از کان
صره ٔ سیم و زر کجا یابد.
ابن یمین .
و از جیب او صره ٔ دنانیر درافتاد که زیاده و بیشتر از خرج او بود. (تاریخ قم ص 161). || بلغنده . (دستورالاخوان ).
فرهنگ عمید
دانشنامه اسلامی
معنی صَّرْحَ: برج بلند - قصر - حیاط قصر (قصر و هر بنایی است بلند و مشرف بر سایر بناها ، و نیز به معنای محلی است که آن را تخت کرده باشند و سقف هم نداشته باشد )
ریشه کلمه:
صرر (۶ بار)
واژه «صَرَّة» از مادّه «صرّ» (بر وزن شرّ)، در اصل به معنای بستن و به هم بستگی است، و به فریاد شدید و همچنین جمعیت متراکم نیز گفته می شود، چرا که دارای شدت و به هم پیوستگی است.