مترادف عفن : بدبو، گندیده، متعفن
متضاد عفن : خوشبو
putrefied, fetid, addle
putrefaction, stink, infection
بدبو، گندیده، متعفن ≠ خوشبو
عفن . [ ع َ ] (ع مص ) برآمدن بر کوه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || برگردانیدن مزه و رنگ گوشت را. (از منتهی الارب ). تغییردادن بوی گوشت را. (از اقرب الموارد).
عفن . [ ع َ ف َ ] (ع مص ) پوسیده شدن هر چیزی و تباه گردیدن چندانکه ریزه ریزه برآید وقت گرفتن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پوسیده شدن در نم . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || تغییر یافتن بوی گوشت . (از اقرب الموارد). گنده شدن هوا و گوشت و جز آن . (غیاث اللغات ). || پوسیده شدن ریسمان از آب . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). عُفونة. رجوع به عفونة شود.
خاقانی .
مولوی .