برابر پارسی : شناساندن، آگاه کردن
فهماندن
برابر پارسی : شناساندن، آگاه کردن
فارسی به انگلیسی
to cause to (or give)understand, to explain
فارسی به عربی
عرض , مثل , واضح
مترادف و متضاد
نشان دادن، فهماندن، نمایاندن، ابراز کردن، نمودن
تصریح کردن، روشن کردن، فهماندن، توضیح دادن، تعبیر کردن، معنی کردن، شرح دادن، با توضیح روشن کردن، مطلبی را فهماندن
فهماندن
فهماندن
فهماندن، فرو کردن، پایمال کردن، جایگیر ساختن، تلقین کردن
فرهنگ فارسی
فهمانیدن، امری یامطلبی راباایمائ واشاره یابیان وتوضیح بکسی حالی کردن
( مصدر ) مطلبی را به دیگری حالی کردن موجب فهمیدن شخصی دیگر شدن .
( مصدر ) مطلبی را به دیگری حالی کردن موجب فهمیدن شخصی دیگر شدن .
فرهنگ معین
(فَ هْ نْ دَ ) [ ع - فا. ] (مص م . ) نک فهمانیدن .
لغت نامه دهخدا
فهماندن. [ ف َ دَ ] ( مص جعلی ) فهمانیدن. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فهمانیدن شود.
فرهنگ عمید
امری یا مطلبی را با ایماواشاره یا بیان و توضیح به کسی حالی کردن.
گویش اصفهانی
تکیه ای: befahmeni
طاری: fahmnây(mun)
طامه ای: fahmenâɂan
طرقی: fahmnâymun
کشه ای: hâli kardmun
نطنزی: fahmenâɂan
جدول کلمات
تفهیم
پیشنهاد کاربران
گاهی به معنی خرفهم کردن ( مقابل شیرفهم کردن )
حالی کردن
حالی کردن، تفهیم کردن، ملتفت کردن
کلمات دیگر: