کلمه جو
صفحه اصلی

طراد


مترادف طراد : نیزه کوتاه، حمله، هجوم، یورش، تک

فارسی به انگلیسی

barge

عربی به فارسی

رزمناو , کشتي يا تاکسي يا کسي که گشت ميزند


مترادف و متضاد

حمله، هجوم، یورش، تک


نیزه کوتاه


۱. نیزه کوتاه
۲. حمله، هجوم، یورش، تک


فرهنگ فارسی

ابن علی بن عبدالعزیزسلمی دمشقی مکنی به ابوفراس و معروف به بدیع نحوی و نویسنده و شاعر عرب ( ف. ۵۲۴ ه.ق . ). وی در نظم و نثر سر آمد اقران بود.
حمله آوردن بر یکدیگر مطارده .
موضعی است نام جایگاهی است که ذکر آن در شعر اسود ابن یعفر آمده است .

فرهنگ معین

( ~ . ) [ ع . ] (مص م . ) حمله آوردن بر یکدیگر.
(طَ رّ ) [ ع . ] ۱ - (ص . ) بسیار راننده . ۲ - (اِ. ) کشتی تندرو. ۳ - جای فراخ .
(طِ ) [ ع . ] (اِ. ) نیزة کوتاه که با آن شکار کنند.

( ~ .) [ ع . ] (مص م .) حمله آوردن بر یکدیگر.


(طَ رّ) [ ع . ] 1 - (ص .) بسیار راننده . 2 - (اِ.) کشتی تندرو. 3 - جای فراخ .


(طِ) [ ع . ] (اِ.) نیزة کوتاه که با آن شکار کنند.


لغت نامه دهخدا

طراد. [ طِ ] ( ع اِ ) نیزه ای کوتاه که بدان شکار کنند. ( منتهی الارب ). نیزه ای خُرد. یا عام است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): بر اثر ایشان صدوسی غلام... بگذشتند، با سه سرهنگ سرای و سه علامت شیر، و طِرادها برسم غلامان سرای بر اثر ایشان. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 272 ). فرمود تا طرادها غلامان سرای از دور بزدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 344 ).

طراد. [ طِ ] ( ع مص ) حمله آوردن بر یکدیگر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مطاردة : و از آنجا بر نیت ترتیب جهاد، با مردان جلاد، ابنای طعان و طراد روان شد. ( جهانگشای جوینی ). || ( اِ ) جنگ. حمله. ( دزی ).

طراد. [ طَرْ را ] ( ع ص ، اِ ) کشتی خرد شتابرو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سخت راننده. || قایق ( بیضی شکل بخلاف قُفَّه که مدور است ). || جای فراخ. سطح هموار وسیع. || آنکه قرائت را بر مردمان دراز کند که گویا طول قرائت مردمان را میراند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). من یطول علی الناس القراءة حتی یطردهم. ( اقرب الموارد ). || روز دراز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

طراد. [ طَرْ را ] ( اِخ ) نام جماعتی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

طراد. [ طَرْ را ] ( اِخ ) ابن دُبیس الاسدی. از فرمانروایانی بود که فرمانروائی جزیره دبیسیه ( نزدیک خوزستان ) را از پدران خویش بطریق ارث داشته ، منصوربن حسین الاسدی را با وی محاربه ای پیش آمد و از این رو در امرفرمانروائی او سستی رخ داد و از جزیره مزبوره بیرون شد، و مدتی نگذشت که پس از آن محاربه بسال 418 هَ. ق. جهان را بدرود کرد. ( الاعلام زرکلی ج 2 ص 446 ).

طراد. [ طُرْ را ] ( اِخ ) ابن علی بن عبدالعزیز، ابوفراس السلمی الدمشقی ، المعروف بالبدیع. وی نحوی و نویسنده ای ادیب و در نظم و نثر سرآمد بود. از اشعار اوست :
قیل لی لم جلست فی آخر القو
م ِ و انت البدیعرب القوافی
قلت آثرته لان المنادیَ -
ل یری طرزها علی الاطراف
و نیز او راست :
یا صاح آنسنی دهری و اوحشنی
منهم و اضحکنی دهری و ابکانی
قد قلت ارض ٌ بارض بعد فرقتهم
فلاتقل لی جیران بجیران
و همو راست :
یا نسیماً هب مسکاً عبقا
هذه انفاس ریا جلقا
کف عنی و الهوی مازادنی
برد انفاسک الاحرقا
لیت شعری نقضوااحبابنا
یا حبیب النفس ذاک الموثقا
یا ریاح الشوق سوقی نحوهم
عارضاً من سُحب دمعی غدقا

طراد. [ طَرْ را ] (اِخ ) ابن دُبیس الاسدی . از فرمانروایانی بود که فرمانروائی جزیره ٔ دبیسیه ٔ (نزدیک خوزستان ) را از پدران خویش بطریق ارث داشته ، منصوربن حسین الاسدی را با وی محاربه ای پیش آمد و از این رو در امرفرمانروائی او سستی رخ داد و از جزیره ٔ مزبوره بیرون شد، و مدتی نگذشت که پس از آن محاربه بسال 418 هَ . ق . جهان را بدرود کرد. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 446).


طراد. [ طَرْ را ] (اِخ ) ابن محمدبن علی الهاشمی الزینبی البغدادی العباسی الهاشمی . وفات وی بسال 491 هَ . ق . بوده . او راست : کتابی به نام عوالی که معروف است به عوالی ابوالفوارس . (کشف الظنون ج 2).


طراد. [ طَرْ را ] (اِخ ) اسعدبن ابراهیم . وی بسال 1835 م . در بیروت قدم به عرصه ٔ وجودنهاد و در مدرسه ٔ امریکائیان به آموختن علوم پرداخت و با شیخ ناصیف یازجی رفت و آمد بسیار داشت . او را چندین قصیده است که در روانی و استواری آن قصائد را به پیروی و سبک شیخ مزبور ساخته و پرداخته است . در سال 1872 م . به کشور مصر آمد و در اسکندریه و زفتی و منصوره بشغل بازرگانی مشغول شد و هم در این شغل بود تا در سال 1891 م . وفات یافت . وی را اشعار بسیاری است که معظم آن را یکی از خویشان او بعد از مرگش در دیوانی گرد آورد. مقالات ادبیه ٔ وی در مجله ٔ الجنان که مدیر آن معلم پطرس بستانی بود نشر شده است . دیوان وی که در زندگانی خویش به معیت برادرزاده اش فضل اﷲ طرادگردآوری شده و قریب به پانصد بیت میباشد، بوسیله ٔ نجیب ابراهیم طراد در بیروت طبع و نشر شده است . و نیزاندکی دیگر از اشعار وی در سال 1899 م . به اسکندریه بطبع رسیده است . (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1236).


طراد. [ طَرْ را ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام جایگاهی است که ذکر آن در شعر اسودبن یعفر آمده است . (معجم البلدان ج 6 ص 37).


طراد. [ طَرْ را ] (اِخ ) نام جماعتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


طراد. [ طَرْ را ] (اِخ ) نجیب بن ابراهیم بن متری طراد. خانواده ٔ طراد بتوانگری در مال و رجال از عهدی قدیم در بیروت شهرتی بسزا داشتند نجیب ابراهیم بسال 1895 م . در بیروت ولادت یافت و مبادی لغت عرب را در مدرسه ٔ القدیس جاورجیوس که مؤسسه ٔ روم ارتودکس میباشد فراگرفت و سپس داخل مدرسه ٔ امریکائیان شد، پس از چندی ترک تحصیل کرده به امر بازرگانی اشتغال ورزید و چون در این شغل پیروزی نیافت ، کرت دیگر فراگرفتن دانش را وجهه ٔ همت خویش ساخت و در این بار شب و روز همگی اوقات خود را مصروف درس و مطالعه داشت ، در این اثنا وی را برای آموزگاری به شهر حمص دعوت کردند و در یکی از مدارس آن شهر به آموزگاری اشتغال ورزید، سپس زعیم فرقه ٔ بابیه عباس بن بهأاﷲ وی را برای تعلیم اولاد خویش بخواند، چندی پس از آن به اسکندریه مسافرت کرد و در اداره ٔ جریده ٔ (الاهرام ) مقالات می نوشت و از آن پس در اداره ٔ راه آهن مصر سمت نویسندگی یافت و بعداً در وزارت جنگ داخل شد، در شورش عرابی پاشا نیز حاضر بود و بعد از پایان شورش هم هنگام محاکمه ٔ عرابی پاشا به مترجمی وی تعیین گردید، آنگاه بسال 1898 م . جریده ای به نام (الرقیب ) ایجاد کرد و پس از مدتی از جریده نگاری کناره جست و به بیروت بازگشت و در آنجا اقامت گزید، تا بسال 1911 م . جهان را بدرود گفت . او راست : تاریخ الدولة المکدونیة و الممالک التی انفصلت عنها و تاریخ الرومانیین که هر دو در مطبعه ٔ لبنانیه ٔ بیروت بسال 1886 م . به طبع رسیده است . (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1237).


طراد. [ طَرْ را ] (ع ص ، اِ) کشتی خرد شتابرو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سخت راننده . || قایق (بیضی شکل بخلاف قُفَّه که مدور است ). || جای فراخ . سطح هموار وسیع. || آنکه قرائت را بر مردمان دراز کند که گویا طول قرائت مردمان را میراند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). من یطول علی الناس القراءة حتی یطردهم . (اقرب الموارد). || روز دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ).


طراد. [ طِ ] (ع اِ) نیزه ای کوتاه که بدان شکار کنند. (منتهی الارب ). نیزه ای خُرد. یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ): بر اثر ایشان صدوسی غلام ... بگذشتند، با سه سرهنگ سرای و سه علامت شیر، و طِرادها برسم غلامان سرای بر اثر ایشان . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 272). فرمود تا طرادها غلامان سرای از دور بزدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 344).


طراد. [ طِ ] (ع مص ) حمله آوردن بر یکدیگر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مطاردة : و از آنجا بر نیت ترتیب جهاد، با مردان جلاد، ابنای طعان و طراد روان شد. (جهانگشای جوینی ). || (اِ) جنگ . حمله . (دزی ).


طراد. [ طُرْ را ] (اِخ ) ابن علی بن عبدالعزیز، ابوفراس السلمی الدمشقی ، المعروف بالبدیع. وی نحوی و نویسنده ای ادیب و در نظم و نثر سرآمد بود. از اشعار اوست :
قیل لی لم جلست فی آخر القو
م ِ و انت البدیعرب القوافی
قلت آثرته لان المنادیَ -
ل یری طرزها علی الاطراف
و نیز او راست :
یا صاح آنسنی دهری و اوحشنی
منهم و اضحکنی دهری و ابکانی
قد قلت ارض ٌ بارض بعد فرقتهم
فلاتقل لی جیران بجیران
و همو راست :
یا نسیماً هب مسکاً عبقا
هذه انفاس ریا جلقا
کف عنی و الهوی مازادنی
برد انفاسک الاحرقا
لیت شعری نقضوااحبابنا
یا حبیب النفس ذاک الموثقا
یا ریاح الشوق سوقی نحوهم
عارضاً من سُحب دمعی غدقا
و انثری عقد دموعی طالما
کان منظوماً بایام اللقا
و هم از گفته های وی است :
هکذا فی حُبکم استوجب
کبداً حرّاً و قلباً یجب
و جزا من سهرت اجفانه
حجة تمضی و اخری تعقب
زفرات ٌ فی الحشا محرقة
و جفون دمعها ینسکب
قاتل اﷲ عذولی ما دَری
ان فی الاعین اسداً تثب
لااری لی عن حبیبی سلوة
فدعونی و غرامی و اذهبوا.
و نیز گوید:
ان کنت عنی فی العیان مغیباً
فما انت عن سمعی و قلبی بغائب
اذا اشتاقت العینان منک لنظرة
تمثلت لی فی القلب من کل ّ جانب .
وفات او بسال 524 هَ . ق . بوده است . (معجم الادباء ج 4 ص 275). صاحب فوات الوفیات گوید: وی در هنگام مرگ در مصر متولی بود، و در نظم و نثر آیتی بود ووقتی قطعه ای را که بدین بیت آغاز میشود: یا نسیماً هب ّ مسکاً عبقاً الخ ، سرود قطعه شهرتی یافت و دستاویز خنیاگران گردید و در مجالس بدان اشعار تغنی میکردند. یکی از افاضل گوید: روزی در یکی از کویهای قاهره میگذشتم ، دیدم شتر بسیاری که بار آنها سیب فتحی محصول شام است در آن کوی نمودار شد و بوی خوش آن سیبها فضای آن محل را معطر ساخت ، من دیرگاهی متحیرانه متوجه ٔ شتران شدم ، در آن حال زنی از برابرم گذر میکرد و ملتفت شد که بوی سیبها مرا به دهشت انداخته و بحال حیرت به اَحمال شتران مینگرم ، آن زن اشارتی بسوی من کرد و این مصراع از قطعه ٔ طراد معروف به بدیع را سخت بهنگام فروخواند مصراع :
هذه انفاس ریاجلقا.
این قطعه را درباره ٔ ابونصربن قاضی الصعید گوید:
حاکمکم بهیمة

لیس یساوی العلفا


و لیس فیه مضغة

طیبه الا القفا


قاضی در ازاء بدگوئی وی را بزندان فرستاد طراد نوبت دیگر این قطعه در هجا قاضی سرود:
اصبحت بین مصائب

من کید ذات حرسمین


انا یوسف امرت بسجَ

َنی زوجةالقاضی المکین .


(فوات الوفیات ج 1 ص 196).



فرهنگ عمید

طردکننده.


۱. نیزۀ کوتاه.
۲. (اسم مصدر) حمله کردن.


طردکننده.
۱. نیزۀ کوتاه.
۲. (اسم مصدر ) حمله کردن.

جدول کلمات

کشتی جنگی تندرو


کلمات دیگر: