کلمه جو
صفحه اصلی

صرام


مترادف صرام : پوست پیرا، چرمگر

مترادف و متضاد

پوستپیرا، چرمگر


فرهنگ فارسی

ابن بلخی گوید صرام و بازرنگ دو ناحیت است میان زیر و سمیرم

لغت نامه دهخدا

صرام . [ ص َرْ را ] (اِخ ) ابوحامداحمدبن اسماعیل بن جبرئیل نیشابوری مقری صرام از قراء بزرگ و مجتهد و عبادت شعار بود و در مسجد مربعه ٔ نیشابور قرائت داشت و چون ضعیف گشت در خانه ٔ او بر وی قرائت می کردند. وی از احمدبن نصر و حسن بن فضل روایت دارد. و ابراهیم بن محمدبن یحیی از وی روایت کند. او به سال 332 هَ . ق . در 82 سالگی درگذشت . (سمعانی ).


صرام. [ ص َ / ص ِ ]( ع اِ ) وقت بریدن خرما. ( مهذب الاسماء ). هنگام دروِ خرما. ( منتهی الارب ). || هنگام رسیدن خرما.( منتهی الارب ). هنگام رسیدگی بریدن بار نخل. || ریزه های درخت بریده. ( منتهی الارب ). هیزم خرد. || ( مص ) درو. || افروختن آتش.

صرام. [ ص ِ ] ( ع اِ ) ج ِ صَرم. ( دهار ).

صرام. [ ص ُ] ( ع اِ ) نام جنگ بدان جهت که میبرد قرابت و مودت را. || ( ص ) مرد توانا و سخت برنده. مرد قوی بر بریدن. || ( اِ ) داهیة. بلا. ( منتهی الارب ). سختی. || باقی مانده شیر که بار دیگر دوشیده شود در وقت حاجت و ضرورت و منه المثل : حلبت صرام ؛ یعنی عُذر بنهایت رسید. ( منتهی الارب ). || شیری که بسیار غلیظ شده باشد در پستان حیوان.

صرام. [ ص َرْ را ] ( ع ص ) چرم فروش. ( السامی فی الاسامی )( مهذب الاسماء ) ( حسن خطیب کرمانی ). نسبة الی بیع الصرم و هو الذی یفعل به الخفاف و اللوالک. ( سمعانی ).

صرام. [ ص َرْ را ] ( اِخ ) ابوبکر محمدبن احمدبن اسماعیل بن خالد صرام سختیانی جرجانی. وی از محمدبن ایوب رازی و همیم بن همام و ابواسحاق شیبانی و جز ایشان روایت دارد. و ابوالقاسم حمزةبن یوسف سهمی حافظ از وی روایت کند. در ربیع الاول 358هَ. ق. درگذشت و در باب الخندق دفن شد. ( سمعانی ).

صرام. [ ص َرْ را ] ( اِخ ) ابوحامداحمدبن اسماعیل بن جبرئیل نیشابوری مقری صرام از قراء بزرگ و مجتهد و عبادت شعار بود و در مسجد مربعه نیشابور قرائت داشت و چون ضعیف گشت در خانه او بر وی قرائت می کردند. وی از احمدبن نصر و حسن بن فضل روایت دارد. و ابراهیم بن محمدبن یحیی از وی روایت کند. او به سال 332 هَ. ق. در 82 سالگی درگذشت. ( سمعانی ).

صرام. [ ص َرْ را ] ( اِخ ) ابوالحسن محمدبن خلف بن عصام بن احمد الفرایضی الصرام. وی از اهل بخارا بود و بخراسان آمد و به عراق شد. از سهل بن متوکل و سهل بن بشر و قیس بن انیف و صالح بن محمد بغدادی و معاذبن مثنی و بشربن موسی اسدی و جز ایشان روایت دارد. و ابوبکر فضل بن جعفر بخاری و ابوعمرو احمدبن محمدبن عمر مقری و پسرش ابوسعید محمدبن حسن بن محمدبن خلف و جز ایشان از وی روایت کنند. وی به سال 316 هَ. ق. وفات کرد. ( سمعانی ).

صرام. [ ص َرْ را ] ( اِخ ) ابونصر محمدبن محمدبن احمدبن علی بن انس صرام. از صالحین بود. و کنیت پدرش ابوالفضل و جدش ابوعمرو است. حاکم ابوعبداﷲ حافظ او را یاد کرده گوید: ابونصربن ابوالفضل صرام در سنه 45 هَ. ق. همراه من بود... ابونصر در لیله ترویة ( 7 ذیحجة ) سنه 382 درگذشت. ( سمعانی ).

صرام . [ ] (اِخ ) ابن بلخی گوید: صرام و بازرنگ دو ناحیت است میان زیز و سمیرم . هوای آن سردسیر است بغایت و قهستانی ، آب دشوار و آب های روان ، سال تا سال برف از کوههای آن دور نشود و نخجیر بسیارباشد و منبع رود شیرین از باززنگ است و حومه و ناحیت صرام است و مردم آنجا بیشترین مکاری باشند. (فارسنامه ص 144). این کلمه در اصل چرام بوده و معرب گردیده است . مستوفی آرد: چرام و بازرنگ دو ناحیت است میان زیز و سمیرم لرستان و هوایش بغایت سردسیر است ، و آبش از آن کوهها اکثر اوقات از برف خالی نبود و راهها سخت و دشخوار بود، و آب روانش بسیار است و نخجیرش نیکو باشد، و مردم آنجا بیشتر شکاری (کذا) باشند. (نزهة القلوب ، مقالة ثالثه ص 128) و رجوع به چرام شود.


صرام . [ ص َ / ص ِ ](ع اِ) وقت بریدن خرما. (مهذب الاسماء). هنگام دروِ خرما. (منتهی الارب ). || هنگام رسیدن خرما.(منتهی الارب ). هنگام رسیدگی بریدن بار نخل . || ریزه های درخت بریده . (منتهی الارب ). هیزم خرد. || (مص ) درو. || افروختن آتش .


صرام . [ ص َرْ را ] (اِخ ) ابوالحسن محمدبن خلف بن عصام بن احمد الفرایضی الصرام . وی از اهل بخارا بود و بخراسان آمد و به عراق شد. از سهل بن متوکل و سهل بن بشر و قیس بن انیف و صالح بن محمد بغدادی و معاذبن مثنی و بشربن موسی اسدی و جز ایشان روایت دارد. و ابوبکر فضل بن جعفر بخاری و ابوعمرو احمدبن محمدبن عمر مقری و پسرش ابوسعید محمدبن حسن بن محمدبن خلف و جز ایشان از وی روایت کنند. وی به سال 316 هَ . ق . وفات کرد. (سمعانی ).


صرام . [ ص َرْ را ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن احمدبن اسماعیل بن خالد صرام سختیانی جرجانی . وی از محمدبن ایوب رازی و همیم بن همام و ابواسحاق شیبانی و جز ایشان روایت دارد. و ابوالقاسم حمزةبن یوسف سهمی حافظ از وی روایت کند. در ربیع الاول 358هَ . ق . درگذشت و در باب الخندق دفن شد. (سمعانی ).


صرام . [ ص َرْ را ] (اِخ ) ابونصر محمدبن محمدبن احمدبن علی بن انس صرام . از صالحین بود. و کنیت پدرش ابوالفضل و جدش ابوعمرو است . حاکم ابوعبداﷲ حافظ او را یاد کرده گوید: ابونصربن ابوالفضل صرام در سنه ٔ 45 هَ . ق . همراه من بود... ابونصر در لیله ٔ ترویة (7 ذیحجة) سنه ٔ 382 درگذشت . (سمعانی ).


صرام . [ ص َرْ را ] (ع ص ) چرم فروش . (السامی فی الاسامی )(مهذب الاسماء) (حسن خطیب کرمانی ). نسبة الی بیع الصرم و هو الذی یفعل به الخفاف و اللوالک . (سمعانی ).


صرام . [ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صَرم . (دهار).


صرام . [ ص ُ] (ع اِ) نام جنگ بدان جهت که میبرد قرابت و مودت را. || (ص ) مرد توانا و سخت برنده . مرد قوی بر بریدن . || (اِ) داهیة. بلا. (منتهی الارب ). سختی . || باقی مانده ٔ شیر که بار دیگر دوشیده شود در وقت حاجت و ضرورت و منه المثل : حلبت صرام ؛ یعنی عُذر بنهایت رسید. (منتهی الارب ). || شیری که بسیار غلیظ شده باشد در پستان حیوان .


فرهنگ عمید

۱. جنگ.
۲. بلا و سختی، گرفتاری سخت.
۲. مرد توانا و دارای ارادۀ قوی.
۴. مرد بی باک در جنگ.


کلمات دیگر: