کلمه جو
صفحه اصلی

ضریر


مترادف ضریر : اعمی، کور، نابینا، لاغر، ناتوان، نحیف، نزار

متضاد ضریر : بینا

فارسی به انگلیسی

blind

مترادف و متضاد

۱. اعمی، کور، نابینا
۲. لاغر، ناتوان، نحیف، نزار، ≠ بینا


فرهنگ فارسی

کور، نابینا ، بیمارنزار، لاغر، نحیف، آنچه که آمیخته بضررباشد
۱ - مرد کور نابینا . ۲ - بیمار . ۳ - لاغر نحیف جمع : اضرائ اضرار .
علی بن ابراهیم . . . فقیه شرفی منسوب به شرف .

فرهنگ معین

(ضَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - مرد کور، نابینا. ۲ - نحیف . ج . اضراء، اضرار.

لغت نامه دهخدا

ضریر. [ ض َ ] (اِخ ) انطاکی . رجوع به داود ضریر انطاکی شود.


ضریر. [ ض َ ] (اِخ ) رجوع به ابومقاتل ضریر شود.


ضریر. [ ض َ ] (اِخ ) المعلم . ابواسحاق . تابعی است .


ضریر. [ ض َ ] ( ع ص ) کور. مرد نابینا. ( دهار ). نابینا. ج ، اَضِرّاء، اَضَرّاء. ( منتهی الارب ). بی دیده. اَعمی. آنکه بینایی او رفته باشد. ( منتخب اللغات ). کفیف. مکفوف :
ز خاک پای تو روشن شود دو چشم ضریر
بیاد کردن نام تو به شود بیمار.
فرخی.
دایم بخواجه چشم بزرگان قریر باد
چشم کسی که شاد نباشد به او ضریر.
فرخی.
خیال مور ببیند ضریر در شب تار
اگر ضمیر تو نور افکند بچشم ضریر.
معزّی.
چون به پیش تو نیست یوسف تو
پس چو یعقوب جز ضریر مباش.
سنائی.
یعقوب هم به دیده معنی بود ضریر
گر مهر یوسفی بیهودا برافکند.
خاقانی.
حرف قرآن را ضریران معدنند
خر نبینند و بپالان برزنند.
مولوی.
چون عصا شد آلت جنگ و نفیر
آن عصارا خرد بشکن ای ضریر.
مولوی.
هر جمادی را کند فضلش خبیر
غافلان را کرده قهر او ضریر.
مولوی.
آن زمرّد باشد این افعی پیر
بی زمرد کی شود افعی ضریر.
مولوی.
فی الجمله نکاحش با ضریری بستند. ( گلستان ).
|| بیمار. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). || لاغر. ( منتخب اللغات ) ( مهذب الاسماء ). نحیف. ( منتهی الارب ). || هر چیز که نقصان رسیده باشد آنرا. ( منتهی الارب ). آنکه به او ضرر رسیده باشد. ( منتخب اللغات ). || ( اِ ) رشک. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). غیرت. || ( ص ) مرد شکیبا. ( منتخب اللغات ). || ( اِ ) صبر. یقال : انه لذوضریر علی الشی ٔ؛ اذا کان ذاصبر و مقاساة له. || کرانه وادی. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). کنار رود. ( مهذب الاسماء ). || نَفْس. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). || باقی تن. ( منتهی الارب ). بقیه تن. ( منتخب اللغات ). باقی تن چون ضعیف شود. ( مهذب الاسماء ). || ( ص ) ستور ساکن. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ): ناقة ضریر؛ شدیدة بطیئة اللغوب. || ( اِ ) شوی دو سه زن. ( منتهی الارب ). || ( اِمص ) جمع میان دو زن. ( منتهی الارب ).

ضریر. [ ض َ ] ( اِخ ) رجوع به ابومقاتل ضریر شود.

ضریر. [ ض َ ] ( اِخ ) المعلم. ابواسحاق. تابعی است.

ضریر. [ ض َ ] ( اِخ ) انطاکی. رجوع به داود ضریر انطاکی شود.

ضریر. [ ض َ ] ( اِخ ) عبداﷲبن عبدالعزیز البغدادی مکنی به ابوموسی و معروف به ضریر النحوی. مصنف کتاب الفرق و کتاب الانشاء و جز آن ، و نیز او را شرحی است بر مختصر فی فروع الحنفیه نجم الدین. ضریر ساکن مصر و مؤدب فرزند مهتدی بود و یعقوب بن یوسف از وی روایت کند. ( روضات الجنات ص 450 ).

ضریر. [ ض َ ] (اِخ ) عبداﷲبن عبدالعزیز البغدادی مکنی به ابوموسی و معروف به ضریر النحوی . مصنف کتاب الفرق و کتاب الانشاء و جز آن ، و نیز او را شرحی است بر مختصر فی فروع الحنفیه ٔ نجم الدین . ضریر ساکن مصر و مؤدب فرزند مهتدی بود و یعقوب بن یوسف از وی روایت کند. (روضات الجنات ص 450).


ضریر. [ ض َ ] (اِخ ) علی بن ابراهیم ... فقیه شرفی منسوب به شرف (در مصر). محدث است .


ضریر. [ ض َ ] (ع ص ) کور. مرد نابینا. (دهار). نابینا. ج ، اَضِرّاء، اَضَرّاء. (منتهی الارب ). بی دیده . اَعمی . آنکه بینایی او رفته باشد. (منتخب اللغات ). کفیف . مکفوف :
ز خاک پای تو روشن شود دو چشم ضریر
بیاد کردن نام تو به شود بیمار.

فرخی .


دایم بخواجه چشم بزرگان قریر باد
چشم کسی که شاد نباشد به او ضریر.

فرخی .


خیال مور ببیند ضریر در شب تار
اگر ضمیر تو نور افکند بچشم ضریر.

معزّی .


چون به پیش تو نیست یوسف تو
پس چو یعقوب جز ضریر مباش .

سنائی .


یعقوب هم به دیده ٔ معنی بود ضریر
گر مهر یوسفی بیهودا برافکند.

خاقانی .


حرف قرآن را ضریران معدنند
خر نبینند و بپالان برزنند.

مولوی .


چون عصا شد آلت جنگ و نفیر
آن عصارا خرد بشکن ای ضریر.

مولوی .


هر جمادی را کند فضلش خبیر
غافلان را کرده قهر او ضریر.

مولوی .


آن زمرّد باشد این افعی ّ پیر
بی زمرد کی شود افعی ضریر.

مولوی .


فی الجمله نکاحش با ضریری بستند. (گلستان ).
|| بیمار. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || لاغر. (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء). نحیف . (منتهی الارب ). || هر چیز که نقصان رسیده باشد آنرا. (منتهی الارب ). آنکه به او ضرر رسیده باشد. (منتخب اللغات ). || (اِ) رشک . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). غیرت . || (ص ) مرد شکیبا. (منتخب اللغات ). || (اِ) صبر. یقال : انه لذوضریر علی الشی ٔ؛ اذا کان ذاصبر و مقاساة له . || کرانه ٔ وادی . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). کنار رود. (مهذب الاسماء). || نَفْس . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || باقی تن . (منتهی الارب ). بقیه ٔ تن . (منتخب اللغات ). باقی تن چون ضعیف شود. (مهذب الاسماء). || (ص ) ستور ساکن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ): ناقة ضریر؛ شدیدة بطیئة اللغوب . || (اِ) شوی دو سه زن . (منتهی الارب ). || (اِمص ) جمع میان دو زن . (منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

۱. کور، نابینا.
۲. بیمار نزار.
۳. لاغر، نحیف.
۴. آنچه آمیخته به ضرر باشد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ضریر (ابهام زدایی). ضریر ممکن است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • ابن رسته رسته بن ابی الابیض ضریر اصفهانی، از شعراء و بلغای اصفهان در قرن دوم هجری• ابوسعید ضریر جرجانی، ریاضی دان و هندسه دان ایرانی فعال در حدود سال ۴۰۰
...

جدول کلمات

کور, نابینا, نزار

پیشنهاد کاربران

همتا


کلمات دیگر: