مترادف قاق : بی بهره، بی نصیب، محروم، قدید، کلاغ، بازنده
قاق
مترادف قاق : بی بهره، بی نصیب، محروم، قدید، کلاغ، بازنده
فارسی به انگلیسی
last player
dry, lank
crisp
مترادف و متضاد
قدید
کلاغ
بازنده
بیبهره، بینصیب، محروم
۱. بیبهره، بینصیب، محروم
۲. قدید
۳. کلاغ
۴. بازنده
فرهنگ فارسی
مرد نیک دراز مردم دراز و باریک و لاغر را گویند .
فرهنگ معین
[ تر. ] ۱ - (اِ. ) گوشت خشک کرده که آن را بریان کرده خورند، قدید. ۲ - میوة خشک که هستة آن را درآورده بخشکانند. ۳ - (ص . ) خشک . ۴ - اسبی که در مسابقه عقب می ماند.
(اِ.) برکة بزرگ .
[ تر. ] 1 - (اِ.) گوشت خشک کرده که آن را بریان کرده خورند، قدید. 2 - میوة خشک که هستة آن را درآورده بخشکانند. 3 - (ص .) خشک . 4 - اسبی که در مسابقه عقب می ماند.
لغت نامه دهخدا
مجوس مرده ام از بس که قاق گشته تنم
که خانه دخمه نما گشت و من مجوس نما.
قاق. ( ع اِ ) طائری است طویل العنق. ( فهرست مخزن الادویه ). پرنده ای است گردن دراز که در آب زندگی کند. ( از نشوءاللغة ص 48 ).
قاق. ( اِ ) گفته اند معرب کاک بمعنی کعک است. ( فهرست مخزن الادویه ).
قاق. ( اِ صوت ) اسم صوت فرورفتن چیزی در چیزی :
ای خواجه نشاطی من ای شهره رفیق
در جستن یار من نبودت توفیق
...ی دارم بن چو شبه سر چو عقیق
بفشارم قاق تا فروتیزی قیق.
بس است فوقی این هرزه چانگی تاکی
خوش است شرم مزن چون کلاغ این همه قاق.
قاق. ( ترکی ، اِ ) قدید. ( برهان ). گوشت خشک کرده که آن را بریان کرده میخورند. ( آنندراج ). || ( ص ) خشک. ( برهان ). || ( اِ ) میوه خشک که هسته آن را درآورده بخشکانند. ( کاشغری ج 2 ص 225 و ج 3 ص 116 از حاشیه برهان چ معین ). || در لغت ابن مهنا ص 171 آمده که از اسبهای مسابقه آن را که پیش می افتد باشلق و آن را که عقب میماند قاق گویند. ( نداب 3:7 ص 18 از حاشیه برهان چ معین ). || آب باران راکد در یک محل. ( جغتائی ص 806 از حاشیه برهان چ معین ).
ای خواجه نشاطی من ای شهره رفیق
در جستن یار من نبودت توفیق
...ی دارم بن چو شبه سر چو عقیق
بفشارم قاق تا فروتیزی قیق .
سوزنی .
|| آواز زاغ . (آنندراج ) :
بس است فوقی این هرزه چانگی تاکی
خوش است شرم مزن چون کلاغ این همه قاق .
ملافوقی یزدی (از آنندراج ).
و این لهجه ای است و در اصل کلاغ به کاف تازی و غین معجمه . (آنندراج ). کاغ .
قاق . (اِ) گفته اند معرب کاک بمعنی کعک است . (فهرست مخزن الادویه ).
قاق . (ترکی ، اِ) قدید. (برهان ). گوشت خشک کرده که آن را بریان کرده میخورند. (آنندراج ). || (ص ) خشک . (برهان ). || (اِ) میوه ٔ خشک که هسته ٔ آن را درآورده بخشکانند. (کاشغری ج 2 ص 225 و ج 3 ص 116 از حاشیه ٔ برهان چ معین ). || در لغت ابن مهنا ص 171 آمده که از اسبهای مسابقه آن را که پیش می افتد باشلق و آن را که عقب میماند قاق گویند. (نداب 3:7 ص 18 از حاشیه ٔ برهان چ معین ). || آب باران راکد در یک محل . (جغتائی ص 806 از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
قاق . (ع اِ) طائری است طویل العنق . (فهرست مخزن الادویه ). پرنده ای است گردن دراز که در آب زندگی کند. (از نشوءاللغة ص 48).
مجوس مرده ام از بس که قاق گشته تنم
که خانه دخمه نما گشت و من مجوس نما.
نادم گیلانی (از آنندراج ).
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
(عشایر) نان خشک.
گویش مازنی
۱کودن ۲خیره به چیزی نگاه کردن ۳شق و رق ۴گرفتگی موضعی اندام ...
گویش دزفولی
برشته ( برای نان )
پیشنهاد کاربران
قاق= خشک ، لاغر ، سوخته ، آفتاب سوخته ،
نان قاق= نان خشک
قاقی = گوشت قدید شده و خشک شده
سینه قاق = لاغر اندام و نحیف که بعضن سینه چاک هم معنی می شود!
قاق روده = لاغر و مریض ( بیشتر به صورت توهین و تصغیر بکار می رود )