مترادف فوق : بالا، زبر
متضاد فوق : پایین، تحت، ته، زیر
برابر پارسی : بالا، زِبر، یادشده
top, upper part
above, beyond
top
در بالا , بالا ي , بالا ي سر , نام برده , بالا تر , برتر , مافوق , واقع دربالا , سابق الذکر , مذکوردرفوق , بالا سري , هوايي , بالا , در حال کار
بالا، زبر ≠ پایین، تحت، ته، زیر
فوق . (ع اِ) زبر نره . (منتهی الارب ). || راه نخستین . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (ص ) مرد درازبالا و مضطرب خلقت . || (اِ) سوفار تیر. (منتهی الارب ). شکاف سر تیر که در وتر قرار گیرد. (از اقرب الموارد). || گونه ای از سخن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شرم زن . (منتهی الارب ). || کرانه ٔ سر زبان و مفرج دهان و گشادگی آن . || مرغی است . ج ،افواق ، فُوَق ، فقی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
خاقانی .
مولوی .
مولوی .
سعدی .
فوق . [ ف َ وَ ] (ع اِمص ) کجی و شکستگی است در سوفار تیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فوق . [ ف ُ وَ ] (ع اِ) ج ِ فوق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
بالا، یادشده