کلمه جو
صفحه اصلی

فوق


مترادف فوق : بالا، زبر

متضاد فوق : پایین، تحت، ته، زیر

برابر پارسی : بالا، زِبر، یادشده

فارسی به انگلیسی

top, upper part, above, beyond

top, upper part


above, beyond


top


فارسی به عربی

علی

عربی به فارسی

در بالا , بالا ي , بالا ي سر , نام برده , بالا تر , برتر , مافوق , واقع دربالا , سابق الذکر , مذکوردرفوق , بالا سري , هوايي , بالا , در حال کار


مترادف و متضاد

above (حرف اضافه)
مافوق، فوق، بالای، فراز، بالای سر

super- (پیشوند)
مافوق، برتر، فوق، بیشتر، ابر، بالایی، مربوط به بالا، ارجح، واقع در نوک چیزی

بالا، زبر ≠ پایین، تحت، ته، زیر


فرهنگ فارسی

بالا، زبر، نقیض تحت
۱ - بالا زبر مقابل تحت زیر ۲ - ( صفت ) بهتر افضل : این شاگرد فوق آن یک است . یا فوق تصور . بالاتر از تصور و اندیشه اشخاص . یا فوق لیسانس . دوره ای از تحصیل بالاتر از لیسانس و پایین تر از دکتری .
جمع : فوق

فرهنگ معین

(فَ ) [ ع . ] ۱ - (ق . ) بالا، زبر. ۲ - (ص . ) بهتر، افضل .

لغت نامه دهخدا

فوق. [ ف َ ] ( ع ق ، اِ ) زبر. ( منتهی الارب ) ( ترجمان علامه جرجانی ). بالا. بر. زبر. روی. مقابل زیر. مقابل تحت. برتر. بالاتر. ( یادداشت مؤلف ). و در اصل ظرف مکان است. ( اقرب الموارد ) :
بل حارسی است بام و در کعبه را مسیح
زآن است فوق طارم پیروزه منظرش.
خاقانی.
نور او در عسر و یسر و تحت و فوق
بر سر و بر گردنم مانند طوق.
مولوی.
کوزه سربسته اندر آب رفت
از دل پرباد فوق آب رفت.
مولوی.
جوانمرد و صاحب خرد دیدمش
به مردانگی فوق خود دیدمش.
سعدی.
- فوق الحد و الوصف ؛ غیرقابل وصف : تکلفی دیدم فوق الحد و الوصف. ( تاریخ بیهقی ).
- فوق العاده ؛ خارج از حد معمول. اضافه بر معمول. آنچه در غیر جای خود آورده شود و اضافه بر حدود عادی باشد.
- || روزنامه ای که برای رساندن خبر مهم و قابل توجهی در غیر وقت انتشار چاپ شود. ( یادداشت مؤلف ).
- فوق تصور ؛ بالاتر از تصور و اندیشه اشخاص. ( فرهنگ فارسی معین ). تصورناپذیر. غیرقابل تصور.
- فوق طاقت ؛ دشوار. تحمل ناپذیر.
- فوق لیسانس ؛ دوره ای از تحصیل بالاتر ازلیسانس و پائین تر از دکتری. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| ( مص ) برتر شدن از یاران خود در مرتبه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( ق ) حداکثر. بالاترین حد. در تداول گویند: این خانه فوقش بیست هزار تومان می ارزد.

فوق. ( ع اِ ) زبر نره. ( منتهی الارب ). || راه نخستین. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( ص ) مرد درازبالا و مضطرب خلقت. || ( اِ ) سوفار تیر. ( منتهی الارب ). شکاف سر تیر که در وتر قرار گیرد. ( از اقرب الموارد ). || گونه ای از سخن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || شرم زن. ( منتهی الارب ). || کرانه سر زبان و مفرج دهان و گشادگی آن. || مرغی است. ج ،افواق ، فُوَق ، فقی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

فوق. [ ف َ وَ ] ( ع اِمص ) کجی و شکستگی است در سوفار تیر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فوق. [ ف ُ وَ ] ( ع اِ ) ج ِ فوق. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

فوق . (ع اِ) زبر نره . (منتهی الارب ). || راه نخستین . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (ص ) مرد درازبالا و مضطرب خلقت . || (اِ) سوفار تیر. (منتهی الارب ). شکاف سر تیر که در وتر قرار گیرد. (از اقرب الموارد). || گونه ای از سخن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شرم زن . (منتهی الارب ). || کرانه ٔ سر زبان و مفرج دهان و گشادگی آن . || مرغی است . ج ،افواق ، فُوَق ، فقی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


فوق . [ ف َ ] (ع ق ، اِ) زبر. (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). بالا. بر. زبر. روی . مقابل زیر. مقابل تحت . برتر. بالاتر. (یادداشت مؤلف ). و در اصل ظرف مکان است . (اقرب الموارد) :
بل حارسی است بام و در کعبه را مسیح
زآن است فوق طارم پیروزه منظرش .

خاقانی .


نور او در عسر و یسر و تحت و فوق
بر سر و بر گردنم مانند طوق .

مولوی .


کوزه ٔ سربسته اندر آب رفت
از دل پرباد فوق آب رفت .

مولوی .


جوانمرد و صاحب خرد دیدمش
به مردانگی فوق خود دیدمش .

سعدی .


- فوق الحد و الوصف ؛ غیرقابل وصف : تکلفی دیدم فوق الحد و الوصف . (تاریخ بیهقی ).
- فوق العاده ؛ خارج از حد معمول . اضافه بر معمول . آنچه در غیر جای خود آورده شود و اضافه بر حدود عادی باشد.
- || روزنامه ای که برای رساندن خبر مهم و قابل توجهی در غیر وقت انتشار چاپ شود. (یادداشت مؤلف ).
- فوق تصور ؛ بالاتر از تصور و اندیشه ٔ اشخاص . (فرهنگ فارسی معین ). تصورناپذیر. غیرقابل تصور.
- فوق طاقت ؛ دشوار. تحمل ناپذیر.
- فوق لیسانس ؛ دوره ای از تحصیل بالاتر ازلیسانس و پائین تر از دکتری . (فرهنگ فارسی معین ).
|| (مص ) برتر شدن از یاران خود در مرتبه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (ق ) حداکثر. بالاترین حد. در تداول گویند: این خانه فوقش بیست هزار تومان می ارزد.

فوق . [ ف َ وَ ] (ع اِمص ) کجی و شکستگی است در سوفار تیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


فوق . [ ف ُ وَ ] (ع اِ) ج ِ فوق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. فوق الذکر، بالایی.
۲. بالاتر یا برتر از چیزی یا کسی: فوق برنامه.

فرهنگ فارسی ساره

بالا، یادشده


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی فَوْقَ: بالای
معنی أَثَاماً: سزا-مجازات - کیفر سخت
معنی أَثْخَنتُمُوهُمْ: بسیار آنها را کشتید- برآنها غلبه کردید - آنان را از قدرت و توان انداختید (کلمه اثخان به معنای بسیار کشتن ، و غلبه و قهر بر دشمن است . کلمه ثِخَن به معنی غلظت و بی رحمی است و اثخان کسی به معنی بازداشتن و مانع حرکت وجنبش او شدن است مثلاً با کشتن او . د...
معنی أَثَرِ: اثر-جای پا
معنی أَثَرْنَ: زیر ورو کردند-برپا نمودند
معنی أَثَرِی: در پی من
معنی أَثْقَالاًَ: بارهای سنگین
معنی أَثْقَالَکُمْ: بارهای سنگینتان
معنی أَثْقَالَهَا: بارهای سنگینش
معنی أَثْقَالَهُمْ: بارهای سنگینشان
معنی أَثْقَلَت: آن زن سنگین شد
معنی أَثْلٍ: نام گیاهی بی میوه(طرفاء)
ریشه کلمه:
فوق (۴۳ بار)

بالا. . من خودم را می‏بینم که بالای سرم نان حمل می‏کنم. آن هم در علو مادی و محسوس به کار می‏رود مثل آیه فوق و هم در علو معنوی و برتری قدرت مثل . و مثل . که مراد برتری از حیث قدرت و غیره است. افاقه: به معنی بیدار شدن از غشوه و بیهوشی و رجوع صحت و عقل به انسان است. . پس چون موسی به هوش آمد گفت: منزّهی تو، توبه کردم به سوی تو. فواق: (به فتح فاء) به معنی مهلت است و در مصباح و اقرب آن را مدت و فاصله میان دوبار دوشیدن ناقه گفته است . اینان منتظر نیستند مگر به یک صیحه که برای آن مهلتی نیست «وَ لاتَ حینَ مَناصٍ»

جدول کلمات

بالا


کلمات دیگر: