کلمه جو
صفحه اصلی

غضبان


مترادف غضبان : خشمگین، خشمناک، دژم، ژیان، عصبانی

فارسی به انگلیسی

hot tempered


angry, hot-tempered

مترادف و متضاد

خشمگین، خشمناک، دژم، ژیان، عصبانی


فرهنگ فارسی

خشمناک، خشمگین
۱ - ( صفت ) خشمناک خشمگین جمع : غضاب غضبی و غضابی . یا غضبان فلک . ۱ - آفتاب ۲ - مریخ ۲ - سنگی که در منجیق گذارند و به جانب دشمن اندازند ۳ - منجنیق .
ابن القبعثری شیبانی از بزرگان قوم خود بود و اسب سوار و شجاع و کریم و بخشنده و فصیح و بلیغ بود

فرهنگ معین

(غَ ضْ ) [ ع . ] ۱ - (ص . ) خشمناک . ۲ - در فارسی : منجنیق و سنگی که در منجنیق گذارند.

لغت نامه دهخدا

غضبان. [ غ َ ] ( ع ص ) خشمناک. ج ، غضاب ، غَضبی ̍، غَضابی ̍، غُضابی ̍. ( منتهی الارب ). صفت مشبهه از غضب به معنی قهرناک و خشمناک. ( غیاث اللغات ). خشمگین. ( مهذب الاسماء ). قهرآلود و خشمگین و غضبناک. ( ازبرهان قاطع ). غضوب. رجوع به غضب شود : و لمّا رجع موسی الی قومه غضبان اسفاً. ( قرآن 150/7 ).
شب تیره و باد غضبان و فدفد
همی آمد آواز غول از جوانب
( از قصیده ای منسوب به برهانی ).
بر گل سرخ از نم اوفتاده لاَّلی
همچو عرق بر عذار شاهد غضبان.
سعدی ( گلستان ).

غضبان. [ غ َ ] ( اِ ) سنگی را گویند که در منجنیق گذارند، و به جانب خصم اندازند. ( برهان قاطع ). سنگی که از منجنیق به سوی قلعه خصم اندازند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). سنگی که از منجنیق اندازندو ظاهراً که عربی باشد. ( فرهنگ رشیدی ) :
نهنگی را همی ماند که گردون را بیوبارد
چو از دریا برآید جرم تیره رنگ غضبانش.
ناصرخسرو.
طیان سرای دین قلمشان
غضبان بنای کفر دمشان.
خاقانی.
گر حرم خون گرید از غوغای مکه حق اوست
کز فلاخنشان فراز کعبه غضبان آمده.
خاقانی.
چو پیکانش از حصن ترکش برآید
بر این حصن فیروزه غضبان نماید.
خاقانی.
|| منجنیق. ( از برهان قاطع ) :
به خرسنگ غضبان خرابش کنند
به سیلاب خون غرق آبش کنند.
نظامی.

غضبان. [ غ َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان شاه ولی بخش مرکزی شهرستان شوشتر، که در 24هزارگزی شمال باختری شوشتر و 12هزارگزی جنوب باختری شوسه دزفول به شوشتر واقع است. دشت و گرمسیر مالاریائی است. سکنه آن 150تن و شیعه هستند که به زبان فارسی و لری سخن میگویند. آب آن از کارون تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه آن در تابستان اتومبیل رو میباشد، و ساکنین آن از طایفه بختیاری هستند. این آبادی عظیم هم نامیده میشود. ( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

غضبان. [ غ َ ] ( اِخ ) نام محلی ده خسروآباد مهران است. رجوع خسروآباد شود.

غضبان. [ غ َ ] ( اِخ ) کوهی است به شام. ( منتهی الارب ). کوهی است در اطراف شام که مکان اصحاب کهف میان آن و ایله قرار دارد، و به قول ابونصر غضیان ( به یاء ) است. ( از معجم البلدان ).

غضبان. [ غ َ ] ( اِخ ) الیاس افندی. او راست : کتاب تاریخ طبیعی انسان که از نشوء و ترقی انسان از آغاز آفرینش بحث میکند و این کتاب از زبان فرانسوی به عربی ترجمه شده است. دیگر از تألیفات او «قانون الزواج » است. ( از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1418 ).

غضبان . [ غ َ ] (اِ) سنگی را گویند که در منجنیق گذارند، و به جانب خصم اندازند. (برهان قاطع). سنگی که از منجنیق به سوی قلعه ٔ خصم اندازند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سنگی که از منجنیق اندازندو ظاهراً که عربی باشد. (فرهنگ رشیدی ) :
نهنگی را همی ماند که گردون را بیوبارد
چو از دریا برآید جرم تیره رنگ غضبانش .

ناصرخسرو.


طیان سرای دین قلمشان
غضبان بنای کفر دمشان .

خاقانی .


گر حرم خون گرید از غوغای مکه حق اوست
کز فلاخنشان فراز کعبه غضبان آمده .

خاقانی .


چو پیکانش از حصن ترکش برآید
بر این حصن فیروزه غضبان نماید.

خاقانی .


|| منجنیق . (از برهان قاطع) :
به خرسنگ غضبان خرابش کنند
به سیلاب خون غرق آبش کنند.

نظامی .



غضبان . [ غ َ ] (اِخ ) الیاس افندی . او راست : کتاب تاریخ طبیعی انسان که از نشوء و ترقی انسان از آغاز آفرینش بحث میکند و این کتاب از زبان فرانسوی به عربی ترجمه شده است . دیگر از تألیفات او «قانون الزواج » است . (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1418).


غضبان . [ غ َ ] (اِخ ) کوهی است به شام . (منتهی الارب ). کوهی است در اطراف شام که مکان اصحاب کهف میان آن و ایله قرار دارد، و به قول ابونصر غضیان (به یاء) است . (از معجم البلدان ).


غضبان . [ غ َ ] (اِخ ) نام اسب خیبری بن حصین کلبی . (از منتهی الارب ) (تاج العروس ).


غضبان . [ غ َ ] (اِخ ) نام محلی ده خسروآباد مهران است . رجوع خسروآباد شود.


غضبان . [ غ َ ] (ع ص ) خشمناک . ج ، غضاب ، غَضبی ̍، غَضابی ̍، غُضابی ̍. (منتهی الارب ). صفت مشبهه از غضب به معنی قهرناک و خشمناک . (غیاث اللغات ). خشمگین . (مهذب الاسماء). قهرآلود و خشمگین و غضبناک . (ازبرهان قاطع). غضوب . رجوع به غضب شود : و لمّا رجع موسی الی قومه غضبان اسفاً. (قرآن 150/7).
شب تیره و باد غضبان و فدفد
همی آمد آواز غول از جوانب

(از قصیده ای منسوب به برهانی ).


بر گل سرخ از نم اوفتاده لاَّلی
همچو عرق بر عذار شاهد غضبان .

سعدی (گلستان ).



غضبان .[ غ َ ] (اِخ ) قصری است در بیرون بصره ، و شاید منسوب به غضبان بن قبعثری بکری باشد. (از معجم البلدان ).


غضبان . [ غ َ ] (اِخ ) ابن القبعثری شیبانی . از بزرگان قوم خود بود و اسب سوار و شجاع و کریم و بخشنده و فصیح و بلیغ بود. ظاهراً وی علیه حکومت وقت قیام کرده و از این رو اسیر شده و به زندان حجاج بن یوسف افتاده بود. جاحظ به زندانی بودن وی به دست حجاج اشارتی کرده و داستانی از او آورده است .رجوع به البیان و التبیین ج 1 ص 289 و العقد الفرید چ مصر ج 3 ص 310 و عیون الاخبار ج 1 ص 80 و ج 3 ص 225 شود.


غضبان . [ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شاه ولی بخش مرکزی شهرستان شوشتر، که در 24هزارگزی شمال باختری شوشتر و 12هزارگزی جنوب باختری شوسه ٔ دزفول به شوشتر واقع است . دشت و گرمسیر مالاریائی است . سکنه ٔ آن 150تن و شیعه هستند که به زبان فارسی و لری سخن میگویند. آب آن از کارون تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است . راه آن در تابستان اتومبیل رو میباشد، و ساکنین آن از طایفه ٔ بختیاری هستند. این آبادی عظیم هم نامیده میشود. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


فرهنگ عمید

۱. خشمناک، خشمگین.
۲. (اسم ) سنگی که با منجنیق پرتاب می کردند.
* غضبان فلک: [قدیمی، مجاز]
۱. خورشید.
۲. مریخ.

۱. خشمناک؛ خشمگین.
۲. (اسم) سنگی که با منجنیق پرتاب می‌کردند.
⟨ غضبان ‌فلک: [قدیمی، مجاز]
۱. خورشید.
۲. مریخ.


دانشنامه عمومی

غضبان، روستایی از توابع بخش حمیدیه شهرستان اهواز در استان خوزستان ایران است.
این روستا در دهستان جهاد قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۱۸ نفر (۴۰خانوار) بوده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از فرهنگ قرآن است
این صفتِ فعلی خداوند از غضب است و وقتی به خداوند نسبت داده می شود. مقصود، انتقام خداوندی است. این صفت در دعا و روایت برای خداوند ذکر شده است.
غضب خداوند 14 بار در قرآن آمده است:
فرهنگ قرآن، جلد 21، صفحه 372.

[ویکی الکتاب] معنی غَضْبَانَ: خشمگینی که خشمش به راحتی فروکش نکند (صفت مشبهه از ماده غضب است )
ریشه کلمه:
غضب (۲۴ بار)

خشم. راغب گفته: غضب جوشش و غلیان خون قلب است برای انتقام. اقرب الموارد عین عبارت راغب را در معنی آن نقل کرده است . چون خشم موسی فرونشست الواح را گرفت. . چون به خشم آمدند می‏بخشند. غضبان: خشمناک .صفت مشبهه است . چون موسی خشمناک و اندوهناک بسوی قوم خود برگشت . مغاضبه: در قاموس و اقرب مراغمه و نیز به غضب آوردن یکدیگر معنی شده «غَاضَبَهُ مُغاضَبَةً: راغَمَهُ غاضَبْتُ فُلاناً: اَغْضَبَنی وَ اَغْضَبْتُهُ» ایضاً در اقرب به خشم آوردن گفته است درباره آیه . گفته‏اند: رفیق ماهی (یونس علیه‏السلام) رفت در حالیکه بینی قوم خویش را به خاک می‏مالید. و گفته‏اند: رفت در حالیکه آنها را به غضب می‏آورد چون در غیبت او از حلول عذاب می‏ترسیدند. ممکن است مفاعله به معنی مجرد باشد که آن همیشه بین‏الاثنین نیست مثل «سافَرْتُ شَهْراً» «عاقَبْتُ اللُّصَّ» و در «اخذ» درباره «لَوْیُوأخِذُ اللَّهُ...» گفته‏ایم در این صورت ممکن است مغاضب به معنی خشمناک و مفاعله برای شدت و تأکید باشد. مغضوب علیهم: غضب شدگان. . رجوع شود به «ضلل». غضب خدا یعنی چه؟ . غضب حالتی است که در اثر عوامل مخصوصی به انسان عارض می‏شود و آن توأم با تأثر و تغییر حالت است. می‏دانیم که ذات باری تعالی ثابت و نامتغیر است در این صورت مراد از غضب خدا که در بسیاری از آیات آمده چیست؟ تدّیر در آیه گذشته و در صدر آن «وَ لاتَطْغَوْا فیهِ فَیَحِلُّ عَلَیْکُمْ غَضَبی» مخصوصاً به قرینه «حلول» نشان می‏دهد که غضب خدا همان انتقام و بلا و عذاب است که در اثر بدکاری در دنیا و آخرت بر شخص وارد می‏شود. محققین گویند: چون غضب در خدا به کار رود مراد از آن فقط انتقام است. در کافی ج 1 ص 110 باب «الارادة انّها من صفات الفعل...» نقل شده که راوی گوید: در مجلس امام باقر «علیه‏السلام» بودم عمرو بن عُبَید وارد شد و گفت: «فدایت گردم خدا فرماید «وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبی فَقَدْ هَوی» آن غضب چیست؟ امام فرمود «هُوَالْعِقابُ یا عَمْرُو اِنَّهُ مَنْ زَعَمَ اَنَّ اللَّهَ قَدْ زالَ مِنْ شَیْ‏ءٍ اِلی شَیْ‏ءٍ فَقَدْ وَصَفَهُ صِفَةَ مَخْلُوقٍ وَ اِنَّ اللَّهَ تَعالی لا یَسْتَفِزُّهُ شَیْ‏ءٌ فَیغَیِّرُهُ» یعنی غضب خدا عقاب او است ای عمرو هر که پندارد خدا از حالی به حالی در می‏آید او را با صفت مخلوق وصف کرده خدا را چیزی تحریک نمی‏کند تا او را تغییر دهد. و در ضمن روایت دیگر همان باب امام صادق «علیه‏السلام» در جواب زندیقی فرمود: «...فَرِضاهُ ثَوابُهُ وَ سَخَطُهُ عِقابُهُ مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ یَتَداخَلُهُ فَیُهَیِّجُهُ وَیَنْقُلُهُ مِنْ حالٍ اِلی حالٍ...» رضای خدا ثواب خدا و سخط خدا انتقام خداست بی‏آنکه چیزی در خدا تأثیر کرده و او را از حالی به حالی درآورد. این دو روایت با چند روایت دیگر در همین مضمون در توحید صدوق علیه‏الرحمة باب 26 نقل شده ولی در روایت دوم به جای زندیق «رجلاً» نقل شده است.

پیشنهاد کاربران

خشمگین


کلمات دیگر: