کلمه جو
صفحه اصلی

فوت


مترادف فوت : پف، درگذشت، رحلت، مردن، مرگ، ممات، موت، واقعه، وفات

متضاد فوت : تولد

برابر پارسی : درگذشته، درگذشت، نابودی، مرگ، از دست دادن

فارسی به انگلیسی

blow, death, decease, demise, foot, puff, dying, puffing, blowing(out)

blow, death, decease, demise, foot, puff


puff, blow, puffing, blowing(out)


death, dying


فارسی به عربی

موة , هبة


موة , هبة
( فوت (مقیاس طول انگلیسی معادل 21 اینچ ) ) قدم

مترادف و متضاد

foot (اسم)
پا، دامنه، فوت، قدم، پاچه، هجای شعری

dying (اسم)
خمود، فوت، مرگ

blow (اسم)
ضربت، ضرب، خودستا، فوت

death (اسم)
فوت، مردگی، مرگ، درگذشت، فنا، اجل، خاموش سازی یافوت، خواب مرگ

decease (اسم)
فوت، مرگ

passing away (اسم)
فوت

puff (اسم)
فوت، پفک، پف، دود یا بخار، غذای پف دار، وزش باد، قسمت پف کرده جامه زنانه

پف، درگذشت، رحلت، مردن، مرگ، ممات، موت، واقعه، وفات ≠ تولد


فرهنگ فارسی

( اسم ) واحد طول در انگلستان و آن معادل است با ۳٠۴۸ / . متر و برابر است با ۱۲ اینچ .

فرهنگ معین

(اِ. ) بادی که از دهان بیرون کنند.
[ انگ . ] (اِ. ) واحد اندازه گیری طول برابر با ۴۸/۳٠ - سانتی متر.
(فُ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) مردن ، درگذشتن . ۲ - (اِمص . ) مرگ ، نیستی .

(اِ.) بادی که از دهان بیرون کنند.


[ انگ . ] (اِ.) واحد اندازه گیری طول برابر با 48/30 - سانتی متر.


(فُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) مردن ، درگذشتن . 2 - (اِمص .) مرگ ، نیستی .


لغت نامه دهخدا

فوت. ( اِ صوت ) هوائی که از میان دو لب گردکرده بیرون کنند برای تیز کردن آتش یاکشتن چراغ و شمع و یا خنک کردن طعام یا نوشابه ای گرم. ( یادداشت مؤلف ). پف. دم. فوب. ( یادداشت دیگر ).
- فوت آب بودن ؛ در تداول ، تماماً یاد گرفتن. از بر بودن. ( یادداشت مؤلف ).
- فوت کاسه گری ؛ آخرین فن پنهان و مستور صنعتی یا کاری. ( یادداشت مؤلف ). فوت وفن. فوت وفن کاسه گری. رجوع به این دو ترکیب شود.
- فوت کردن ؛ پف کردن. از دهان بیرون کردن دَم برای تیز کردن آتش و خاموش کردن چراغ و جز آن. ( یادداشت مؤلف ).
- فوت وفن ؛ دقایق و ریزه کاریهای هر فن و کار. ( فرهنگ فارسی معین ).
- فوت وفن کاسه گری ؛ رموز کاسه گری. ( فرهنگ فارسی معین ).
- || دقایق کاری. ریزه کاریهای امری. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ترکیب فوت کاسه گری شود.

فوت. [ ف َ ] ( ع مص ) از دست شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). درگذشتن کار. ( منتهی الارب ). گذشتن و از دست رفتن وقت کار. ( از اقرب الموارد ) : به فوت صحبت قدیم تأسف خورده. ( گلستان ). فوات. رجوع به فوات شود. || گذشتن نماز از وقت انجام. ( از اقرب الموارد ). || هو فوت رمحه و یده ؛ یعنی دیده شود و نرسد. || ( اِ ) شکاف میان دو انگشت. ج ، افوات. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

فوت. ( انگلیسی ، اِ ) پا. واحد طول در انگلستان ، و آن معادل است با 0/3048متر و برابر است با 12 اینچ. ( فرهنگ فارسی معین ).

فوة. [ ف ُوْ وَ ] ( ع اِ ) روناس که بیخ درختی است باریک ، دراز، سرخ که بدان رنگ کنند. ( منتهی الارب ). و آن را روناس و روین نیز گویند. ( یادداشت مؤلف ) || داروئی مُسقِط جنین. ( منتهی الارب ). در داروسازی نیز به کار برند. ( یادداشت مؤلف ).

فوت . (اِ صوت ) هوائی که از میان دو لب گردکرده بیرون کنند برای تیز کردن آتش یاکشتن چراغ و شمع و یا خنک کردن طعام یا نوشابه ای گرم . (یادداشت مؤلف ). پف . دم . فوب . (یادداشت دیگر).
- فوت آب بودن ؛ در تداول ، تماماً یاد گرفتن . از بر بودن . (یادداشت مؤلف ).
- فوت کاسه گری ؛ آخرین فن پنهان و مستور صنعتی یا کاری . (یادداشت مؤلف ). فوت وفن . فوت وفن کاسه گری . رجوع به این دو ترکیب شود.
- فوت کردن ؛ پف کردن . از دهان بیرون کردن دَم برای تیز کردن آتش و خاموش کردن چراغ و جز آن . (یادداشت مؤلف ).
- فوت وفن ؛ دقایق و ریزه کاریهای هر فن و کار. (فرهنگ فارسی معین ).
- فوت وفن کاسه گری ؛ رموز کاسه گری . (فرهنگ فارسی معین ).
- || دقایق کاری . ریزه کاریهای امری . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ترکیب فوت کاسه گری شود.


فوت . (انگلیسی ، اِ) پا. واحد طول در انگلستان ، و آن معادل است با 0/3048متر و برابر است با 12 اینچ . (فرهنگ فارسی معین ).


فوت . [ ف َ ] (ع مص ) از دست شدن . (تاج المصادر بیهقی ). درگذشتن کار. (منتهی الارب ). گذشتن و از دست رفتن وقت کار. (از اقرب الموارد) : به فوت صحبت قدیم تأسف خورده . (گلستان ). فوات . رجوع به فوات شود. || گذشتن نماز از وقت انجام . (از اقرب الموارد). || هو فوت رمحه و یده ؛ یعنی دیده شود و نرسد. || (اِ) شکاف میان دو انگشت . ج ، افوات . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. درگذشتن، مردن.
۲. نیست شدن.
* فوت شدن: (مصدر لازم ) = فوت
بادی که با فشار از میان دو لب بیرون می آید.
واحد اندازه گیری طول، برابر با ۴۸/۳۰ سانتی متر یا ۱۲ اینچ، پا.

۱. درگذشتن؛ مردن.
۲. نیست‌ شدن.
⟨ فوت ‌شدن: (مصدر لازم) = فوت


بادی که با فشار از میان دو لب بیرون می‌آید.


واحد اندازه‌گیری طول، برابر با ۴۸/۳۰ سانتی‌متر یا ۱۲ اینچ؛ پا.


دانشنامه عمومی

فوت (یکا). یک فوت (ph) یا عکس واحد روشنایی یا شار نوری در یک ناحیه است، که واحد SI نیست. این است که SI واحد نیست، ولی در کنار سیستم واحدهای سانتیمتر، گرم و ثانیه پیوند دارد. این نام توسط آندره بلوندل در سال ۱۹۲۱ ابداع شد.
Knowledgedoor, LLC (2005).
هم ارزی متریک:
مایش متریک:
روشنایی = شدت نور × زاویهٔ فضایی / طول2

دانشنامه آزاد فارسی

فوت (foot)
واحد انگلیسی طول، با علامت ft، برابر با ۰.۳۰۴۸ متر یا ۳۰.۴۸ سانتی متر از زمان آنگلوساکسون ها در بریتانیا، و بعدها در سایر کشورهای انگلیسی زبان رواج داشته و در آغاز معادل طول پای انسان بوده است. هر فوت برابر ۱۲ اینچ و یک سوم یارد است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] فوت در دو معنای مردن ( مرگ ) و سپری شدن وقت عبادت دارای وقت، همچون نماز و روزه (قضاء شدن) به کار می رود؛ واژه فوت کردن یعنی دمیدن.
از آن به مناسبت در باب صلات و اطعمه و اشربه سخن گفته اند.
← در صلات
۱. ↑ جواهر الکلام، ج۱۱، ص۸۵.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج۵، ص۷۲۸، برگرفته از مقاله «فوت».
...

[ویکی الکتاب] معنی فَوْتَ: دور شدن چیزی از آدمی ، به نحوی که دسترسی به آن ممکن نباشد
معنی فَاتَکُمْ: از دست شما رفت (فوت به معنای دور شدن چیزی از آدمی است ، به نحوی که دسترسی به آن ممکن نباشد )
معنی یُطْفِئُواْ: که خاموش کنند (کلمه اطفاء به معنای خاموش کردن آتش و یا نور است در عبارت "یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُواْ نُورَ ﭐللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ " که فرموده : با دهنهایشان می خواهند نور خدا را خاموش کنند برای این است که معمولا چراغ را با دهن خاموش میکنند از طرفی ای...
ریشه کلمه:
فوت (۵ بار)

از دست رفتن. راغب گفته فوت دور شدن چیزی است که درک آن ناممکن باشد . ایکاش ببینی آنگاه که به فزع (مرگ) افتادند و فوت از گرفتاری نیست و گرفته شدند از مکان نزدیک یعنی: آنگاه قدرت کنار شدن از عذاب و گرفتاری را ندارند. . تا غمگین نباشید بر آنچه از دستتان رفته و نه به مصیبتی که به شمار سیده است. . تفاوت به معنی تباعد دو چیز و از دست دادن همدیگراست. در خلق خدا تفاوت نیست یعنی موجودات عالم هیچ یک آن دیگری را فوت نمی‏کند و از دست نمی‏دهد اگر در موجودات عالم دقت کنیم خواهیم دید مثل حلقات زنجیر همه در پی هم اند و از همدیگر دور و کنار نیستند، آفتاب می‏تابد، دریاها تبخیر می‏شوند، ابرها به وجود می‏آیند، جریان جو آنها به خشکی‏ها می‏راند، بارآنهامی بارند، دانه می‏رویند، نعمتها به دست مردم می‏رسند، باکتریها فضولات را تجزیه کرده به مواد کانی واصلی تبدیل می‏کنند، عده‏ای از بین می‏روند دیگران جای آنها را می‏گیرند این روش در تمام موجودات اعم از کوچک و بزرگ جاری است لذا ابتدا فرموده: خدائی که هفت آسمان را طبقه طبقه و رویهم آفرید. بعد به طور عموم می‏گوید: در خلق خدا تفاوت نخواهی دید و آنها یکدیگر را از دست نمی‏دهند و از همدیگر کنار نمی‏شوند بار دیگر بنگر و دقت کن آیا شکافی که حاکی از تفاوت است می‏بینی؟

واژه نامه بختیاریکا

هُف

جدول کلمات

مرگ

پیشنهاد کاربران

مرگ روز ( به سکون گ )

از دست دادن
مثل فوت وقت

فوت = نابود شدن

فُوتیدن = فوت شدن.
فوتیدن = فوت کردن ( شمع )


کلمات دیگر: