کلمه جو
صفحه اصلی

عتبه


مترادف عتبه : آستانه، آستان، جناب، حضرت، درگاه، زن، زوجه، همسر

فارسی به انگلیسی

threshold, round, step, royal court, round royal court

threshold, step, round royal court


عربی به فارسی

استانه , سرحد


مترادف و متضاد

آستانه، آستان، جناب، حضرت، درگاه


زن، زوجه، همسر


۱. آستانه، آستان، جناب، حضرت، درگاه
۲. زن، زوجه، همسر


فرهنگ فارسی

آستانه، آستانه در، درگاه
( اسم ) ۱ - آستانه در چوب پایین در که پای بر آن نهند . ۲ - هر پله از نردبان ۳ - زن زوجه جمع عتبات .
ابن غزوان بن جابر بن وهیب الحارثی بانی شهر بصره و صحابی و قدیم الاسلام است وی به حبشه عزیمت کرد و در جنگ بدر و قادسیه حاضر بود عمر او را ولایت بصره داد در آن وقت بصره را الابله یا ارض الهند مینامیدند عتبه طرح شهر را بیفکند سپس به میسان و ابزقباذ برفت و آنجا را بگشود عمر او را بمدینه خواند و هنگام بازگشت بسال ۱۷ قمری در راه بمرد وی قامتی بلند و چهره ای زیبا داشت و از تیراندازان نامی بود در صحیحین از او چهار حدیث آورده است

فرهنگ معین

(عَ تَ بِ ) [ ع . عتبة ] (اِ. ) آستانه ، آستانة در، درگاه .

لغت نامه دهخدا

عتبة. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن عبدشمس مکنی به ابوالولید. از بزرگان قریش در عصر جاهلی است . اسلام را دریافت و در جنگ بدر با مشرکان بود و چون سری بزرگ داشت خودی که برای او مناسب باشد یافت نشد و پارچه ای بر سر خود بست . وی در این جنگ به سال 2 هَ . ق . به قتل رسید. (از الاعلام زرکلی ).


( عتبة ) عتبة. [ ع َ ت َ ب َ ] ( ع اِ ) آستانه در یا بالایین ازهر دو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || هر پله از نردبان. یک پایه نردبان. ( منتهی الارب ). || زن مرد. ( منتهی الارب ). زن. ( اقرب الموارد ). || ( ص ) ناخوش. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). یقال ، حُمِل َ فلان علی عَتَبَة؛ أی امر کریه من البلاء. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( اِمص ) سختی. ( منتهی الارب ).

عتبة. [ ع ُ ب َ ] ( ع اِ ) خم رودبار. ( اقرب الموارد ).

عتبة. [ ع ُ ب َ] ( اِخ ) ابن ابی سفیان بن حرب بن امیةبن عبدشمس است که معاویه به سال 43 هَ. ق. وی را ولایت مصر داد سپس به اسکندریه شد و در آنجا برای خود خانه ای بساخت و به سال 44 هَ. ق. بدانجا درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ).

عتبة. [ ع ُ ب َ ] ( اِخ ) ابن الحباب انصاری شاعری غزل سرای و از مردم مدینه و از شعرای عصر اموی است. وی نزدیک مدینه به قتل رسید. ( از الاعلام زرکلی ).

عتبة. [ ع ُ ب َ ] ( اِخ ) ابن ربیعةبن عبدشمس مکنی به ابوالولید. از بزرگان قریش در عصر جاهلی است. اسلام را دریافت و در جنگ بدر با مشرکان بود و چون سری بزرگ داشت خودی که برای او مناسب باشد یافت نشد و پارچه ای بر سر خود بست. وی در این جنگ به سال 2 هَ. ق. به قتل رسید. ( از الاعلام زرکلی ).

عتبة. [ ع ُ ب َ ] ( اِخ ) ابن غزوان بن جابربن وهیب الحارثی. بانی شهر بصره وصحابی و قدیم الاسلام است. وی به حبشه عزیمت کرد و درجنگ بدر و قادسیه حاضر بود. عمر او را ولایت بصره داد در آن وقت بصره را «الابلة» یا «أرض الهند» مینامیدند. عتبه طرح شهر را بیفکند سپس به میسان و ابزقباذبرفت و آنجا را بگشود. عمر او را به مدینه خواند و هنگام بازگشت به سال 17 هَ. ق. در راه بمرد. وی قامتی بلند و چهره ای زیبا داشت و از تیراندازان نامی بود و صحیحین از او چهار حدیث آورده است. ( از الاعلام زرکلی ) ( نزهة القلوب ص 37 ) ( عیون الاخبار ج 1 ص 217 ).

عتبة. [ ع َ ت َ ب َ ] (ع اِ) آستانه ٔ در یا بالایین ازهر دو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || هر پله از نردبان . یک پایه نردبان . (منتهی الارب ). || زن مرد. (منتهی الارب ). زن . (اقرب الموارد). || (ص ) ناخوش . (اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ). یقال ، حُمِل َ فلان علی عَتَبَة؛ أی امر کریه من البلاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِمص ) سختی . (منتهی الارب ).


عتبة. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) ابن الحباب انصاری شاعری غزل سرای و از مردم مدینه و از شعرای عصر اموی است . وی نزدیک مدینه به قتل رسید. (از الاعلام زرکلی ).


عتبة. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) ابن غزوان بن جابربن وهیب الحارثی . بانی شهر بصره وصحابی و قدیم الاسلام است . وی به حبشه عزیمت کرد و درجنگ بدر و قادسیه حاضر بود. عمر او را ولایت بصره داد در آن وقت بصره را «الابلة» یا «أرض الهند» مینامیدند. عتبه طرح شهر را بیفکند سپس به میسان و ابزقباذبرفت و آنجا را بگشود. عمر او را به مدینه خواند و هنگام بازگشت به سال 17 هَ . ق . در راه بمرد. وی قامتی بلند و چهره ای زیبا داشت و از تیراندازان نامی بود و صحیحین از او چهار حدیث آورده است . (از الاعلام زرکلی ) (نزهة القلوب ص 37) (عیون الاخبار ج 1 ص 217).


عتبة. [ ع ُ ب َ ] (ع اِ) خم رودبار. (اقرب الموارد).


عتبة. [ ع ُ ب َ] (اِخ ) ابن ابی سفیان بن حرب بن امیةبن عبدشمس است که معاویه به سال 43 هَ . ق . وی را ولایت مصر داد سپس به اسکندریه شد و در آنجا برای خود خانه ای بساخت و به سال 44 هَ . ق . بدانجا درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).


فرهنگ عمید

۱. آستانۀ در، آستانه، درگاه.
۲. مقبرۀ هریک از امامان و بزرگان تشیع.

جدول کلمات

درگاه ، آستانه

پیشنهاد کاربران

درگاه و سردر ورودی

عزیز و متبوعه و متبوع

کسی که تابعینی دارد که از او تبعیت کنند مانند اداره متبوعه یا عتبه یا عتبات
مثل شرکت متبوعه و عتبه یا علتبات و لذا شخص و مکان عزیزی که دارای قرب و متزلت می باشد مثلا من تابع امام رضا و امامان دیگر هستم استان وصحن سراییش برای من تابع چون دارای عزت و عزیز است عتبات عالیات من است و مخفف ان عتبه است

هوالعلیم

عتبه: بارگاه؛ درگاه؛ آستان ؛ حضرت ؛ محل حضور
جمع آن عتبات:درگاهان؛ حضرات

درگاه


کلمات دیگر: