کلمه جو
صفحه اصلی

صفوت


مترادف صفوت : برگزیدگی، نخبگی، باصفا، بی آمیغ، خالص، ناب

متضاد صفوت : ناخالص

فارسی به انگلیسی

choicest, choicest(part)

choicest(part)


مترادف و متضاد

برگزیدگی، نخبگی ≠ ناخالص


باصفا، بی‌آمیغ، خالص، ناب


۱. برگزیدگی، نخبگی
۲. باصفا، بیآمیغ، خالص، ناب ≠ ناخالص


فرهنگ فارسی

خالص و بی آمیغ، پاکیزه و برگزیده، صفوت آدمیان: پیغمبر اسلام
۱ - ( اسم ) خلوص ویژگی . ۲ - برگزیدگی . ۳ - ( صفت ) خالص بی آمیغ . ۴ - برگزیده . یا صفوت آدمیان . پیغمبر اسلام ص .

فرهنگ معین

(صَ وَ ) [ ع . صفوة ] ۱ - (ص . ) خالص ، ناب . ۲ - برگزیده . ۳ - (اِمص . ) خلوص .

لغت نامه دهخدا

صفوت. [ ص َ وَ ] ( ع اِ ) صفوة. خالص و برگزیده چیزی :
چون خاک و هوا را بشود رتبت و صفوت
چون چرخ و زمین را بجهد راحت و آرام.
مسعودسعد.
چون ز راه صدق و صفوت نز من آید نز شما
صدق بوذر داشتن یا عشق سلمان داشتن.
سنائی.
آب را تا لطف و صفوت نار را تاب و تبش
خاک را حلم و درنگ و باد را خشم و شتاب
جاودان بادی بعالم پادشاه کامران
خاک حلم و باد شوکت آب لطف و نار تاب.
سوزنی.
وز نور روی صفوت لعل تو آورد
در یک مکان هم آتش و هم کوثر آینه.
خاقانی.
دریای عقلی در دلش صحرای قدسی منزلش
از نفس کل آب و گلش ، صفوت در اجزا داشته.
خاقانی.
صبح همه جان چو می ، می همه صفوت چو روح
جرعه شده خاک بوس خاک ز جرعه خراب.
خاقانی.
گفت لابد درد را صافی بود
زین دلالت دل بصفوت می رود.
مولوی.
رجوع به صفوة شود.
- صفوت آدمیان ؛ پیغمبر اسلام : در خبر است از سید کائنات و مفخر موجودات و رحمت عالمیان و صفوت آدمیان و تتمه دور زمان محمد مصطفی ( ص ). ( گلستان ).

صفوة. [ ص َ / ص ُ / ص ِ وَ ] ( ع اِ ) خالص و برگزیده چیزی. ( منتهی الارب ) ( بحر الجواهر ). برگزیده و آنچه صاف باشد از تیرگی و غش. ( غیاث اللغات ). خالص. ( مهذب الاسماء ). || ( اِمص ) برگزیدگی. ( غیاث اللغات ). بی آمیغی. پاکی. ویژگی. نابی. بی غشی. خلاف کدورت. || ( مص ) خلاصه کردن. ( غیاث اللغات ). || صاف شدن. ( غیاث اللغات ). صافی شدن. ( دهار ).

صفوة. [ ص َ وَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان بالاولایت ، بخش حومه شهرستان تربت حیدریه. در 4000 گزی شمال تربت حیدریه و 2000گزی شمال شوسه عمومی تربت به باخرز. جلگه. معتدل. سکنه 196 تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات ، بنشن ، تریاک. شغل اهالی زراعت ، گله داری. راه مالرو دارد. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

صفوت . [ ص َ وَ ] (ع اِ) صفوة. خالص و برگزیده ٔ چیزی :
چون خاک و هوا را بشود رتبت و صفوت
چون چرخ و زمین را بجهد راحت و آرام .

مسعودسعد.


چون ز راه صدق و صفوت نز من آید نز شما
صدق بوذر داشتن یا عشق سلمان داشتن .

سنائی .


آب را تا لطف و صفوت نار را تاب و تبش
خاک را حلم و درنگ و باد را خشم و شتاب
جاودان بادی بعالم پادشاه کامران
خاک حلم و باد شوکت آب لطف و نار تاب .

سوزنی .


وز نور روی صفوت لعل تو آورد
در یک مکان هم آتش و هم کوثر آینه .

خاقانی .


دریای عقلی در دلش صحرای قدسی منزلش
از نفس کل آب و گلش ، صفوت در اجزا داشته .

خاقانی .


صبح همه جان چو می ، می همه صفوت چو روح
جرعه شده خاک بوس خاک ز جرعه خراب .

خاقانی .


گفت لابد درد را صافی بود
زین دلالت دل بصفوت می رود.

مولوی .


رجوع به صفوة شود.
- صفوت آدمیان ؛ پیغمبر اسلام : در خبر است از سید کائنات و مفخر موجودات و رحمت عالمیان و صفوت آدمیان و تتمه ٔ دور زمان محمد مصطفی (ص ). (گلستان ).

فرهنگ عمید

۱. خالص.
۲. پاکیزه و برگزیده.
* صفوت آدمیان: پیغمبر اسلام.

۱. خالص.
۲. پاکیزه و برگزیده.
⟨ صفوت آدمیان: پیغمبر اسلام.


پیشنهاد کاربران

برگزیده. انتخاب شده


کلمات دیگر: