مترادف غنم : حشم، رمه، فسیله، گله
غنم
مترادف غنم : حشم، رمه، فسیله، گله
فارسی به انگلیسی
flock
مترادف و متضاد
حشم، رمه، فسیله، گله
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - گوسفند : جمع : اغنام ۲ - گله گوسفند ( از لفظ خود واحد ندارد یکی آن شاه است و غنم اسم جنس است که هم به نر وهم به ماده اطلاق شود )
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
کجا نبرد بود درفتد میان سپاه
چو گرگ گرسنه کاندرفتد میان غنم.
موسی ملکت توئی گرگ شبان غنم.
تاعصاکان ز شبان غنم است.
دگر نزاع نباشد میان گرگ و غنم.
کی رمد قصاب ز انبوهی غنم.
غنم. [ غ َ ] ( ع مص ) غنیمت گرفتن و بغنیمت رسیدن. غُنم. غَنَم. غُنمان. غَنیمَة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). رجوع به غُنم شود.
غنم. [ غ ُ] ( ع مص ) غنیمت یافتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان علامه جرجانی تهذیب عادل ). غنیمت ، و پیروزی به چیزی بی دسترنج ، یا غُنم در حصول چیزی بی دسترنج آید و بس ،و در غنیمت غیر آن. ( منتهی الارب ). ج ، غُنوم. ( لسان العرب ). غنیمت و توانگری. توانگری. ( مهذب الاسماء ). غنیم. غنیمت گرفتن. غنیمت یافتن. رسیدن به غنیمت و فَی ٔ. رسیدن به چیزی بی رنج و مشقت و بلاعوض. || ( اِ ) زیادت. نَماء. فاضل قیمت. سود. بهره. ( از لسان العرب ). || الغُنم بالغرم ؛ یعنی غنیمت در مقابل غرامت است ، و همچنین گویند: الغرم مجبور بالغنم. ( از اقرب الموارد ). صاحب تاج العروس آرد: در حدیث است : الرهن لمن رهنه له غنمه و علیه غرمه ، و غنم در اینجا بمعنی زیادت و نماء و افزایش قیمت است.
غنم . [ غ َ ] (اِخ ) ابن اریش .از لخم از قحطانیه . وی جدی جاهلی است . منازل پسران او در اطفیحعه ٔ مصر بود. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 760).
غنم . [ غ َ ] (اِخ ) ابن تغلب بن وائل . پدر بطنی است . (منتهی الارب ). پدر قبیله ای است و از ایشان «اراقم » هستند که شش برادر، و فرزندان بکربن حبیب بن عمروبن غنم بودند. (از تاج العروس ).
غنم . [ غ َ ] (اِخ ) ابن ثعلبةبن حرث بن مالک بن کنانه . بطنی از کنانه بود. (از تاج العروس ).
غنم . [ غ َ ] (اِخ ) ابن ثور. بطنی از قبیله ٔ طی ٔ. (از تاج العروس ).
غنم . [ غ َ ] (اِخ ) ابن دودان بن اسدبن خزیمه . وی از عدنان و جدی جاهلی است . زینب بنت جحش از نسل اوست . (از اعلام زرکلی چ 1346 هَ. ق . ج 2 ص 761). رجوع به تاج العروس ذیل غنم شود.
غنم . [ غ َ ] (اِخ ) ابن دوس . بطنی است از قبیله ٔ ازد. (از تاج العروس ).
غنم . [ غ َ ] (اِخ ) ابن سِلمةبن خزرج . از قحطان . وی جدی جاهلی است از پسران او عبداﷲبن عتیک است . (از اعلام زرکلی چ 1346 هَ . ق . ج 2 ص 761).
غنم . [ غ َ ] (اِخ ) ابن سری . بطنی است از انصار. (از تاج العروس ).
غنم . [ غ َ ] (اِخ ) ابن عثمان ، صحابی است . (از تاج العروس ).
غنم . [ غ َ ] (اِخ ) ابن فردوس . بطنی از باهله . (از تاج العروس ).
غنم . [ غ َ ] (اِخ ) ابن قتیبه . بطنی از باهله . (از تاج العروس ).
غنم . [ غ َ ] (اِخ ) ابن مالک بن کنانة. بطنی است از کنانه . (از تاج العروس ).
غنم . [ غ َ ] (اِخ ) ابن نجم . بطنی از قحطان . (از تاج العروس ).
غنم . [ غ َ ] (اِخ ) ابن ودیعه . بطنی است از عبدالقیس . (از تاج العروس ).
غنم . [ غ َ ] (اِخ ) نام بتی است . (از تاج العروس ). و در نامهای عرب عبد غنم هست . رجوع به بت شود.
غنم . [ غ َ ] (ع مص ) غنیمت گرفتن و بغنیمت رسیدن . غُنم . غَنَم . غُنمان . غَنیمَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به غُنم شود.
کجا نبرد بود درفتد میان سپاه
چو گرگ گرسنه کاندرفتد میان غنم .
فرخی .
ملک خراسان تراست در کف اغیار غصب
موسی ملکت توئی گرگ شبان غنم .
خاقانی .
از خلال ملکان فرق بکن
تاعصاکان ز شبان غنم است .
خاقانی .
دگر خلاف نباشد میان آتش و آب
دگر نزاع نباشد میان گرگ و غنم .
سعدی .
شعله را ز انبوهی هیزم چه غم
کی رمد قصاب ز انبوهی غنم .
مولوی .
|| مقلد چون گوسفند. آنکه تقلید دیگران را درآورد. (دزی ج 2 ص 229).
غنم . [ غ ُ] (ع مص ) غنیمت یافتن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل ). غنیمت ، و پیروزی به چیزی بی دسترنج ، یا غُنم در حصول چیزی بی دسترنج آید و بس ،و در غنیمت غیر آن . (منتهی الارب ). ج ، غُنوم . (لسان العرب ). غنیمت و توانگری . توانگری . (مهذب الاسماء). غنیم . غنیمت گرفتن . غنیمت یافتن . رسیدن به غنیمت و فَی ٔ . رسیدن به چیزی بی رنج و مشقت و بلاعوض . || (اِ) زیادت . نَماء. فاضل قیمت . سود. بهره . (از لسان العرب ). || الغُنم بالغرم ؛ یعنی غنیمت در مقابل غرامت است ، و همچنین گویند: الغرم مجبور بالغنم . (از اقرب الموارد). صاحب تاج العروس آرد: در حدیث است : الرهن لمن رهنه له غنمه و علیه غرمه ، و غنم در اینجا بمعنی زیادت و نماء و افزایش قیمت است .
فرهنگ عمید
غنیمت.
گلۀ گوسفند؛ گوسفندان.
غنیمت.
دانشنامه عمومی
السلطان:قابوس، البوسعید، موسوعة دلیل الأعلام: مسقط، چاپ اول، سال ۱۹۹۸ میلادی. (به عربی).
در زمان ساسانیان یک پست دیده بانی ایرانی در غنم مستقر بوده که بر امر کشتیرانی و کشتی هایی که می خواسته اند وارد خلیج فارس شوند نظارت می کرده است.
المقحفی، ابراهیم، احمد ، (مُعجَم المُدُن وَالقَبائِل الیَمَنِیَة) ، منشورات دار الحکمة، صنعاء، چاپ وانتشار سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی).
جمعیت آن (۸۸ ) نفر (۱۴ خانوار) می باشد.
دانشنامه اسلامی
معنی غَنِمْتُمْ: غنیمت گرفتید- بهره و فایده بردید(غنم و غنیمت به معنای رسیدن به در آمد از راه تجارت و یا صنعت و یا جنگ است ، و لیکن درعبارت "و اعلموا انما غنمتم من شیء" بملاحظه مورد نزولش تنها با غنیمت جنگی منطبق است . غُنم به معنای رسیدن و دست یافتن به فائده است ، ...
ریشه کلمه:
غنم (۹ بار)
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
غَنَم : ع . گوسفند ؛ گله گوسفند
فی الغَنَمُ بَرکَة : در گوسفند برکت است. . .