مترادف طیبت : شوخ طبعی، مزاح، پاک، خالص
طیبت
مترادف طیبت : شوخ طبعی، مزاح، پاک، خالص
فارسی به انگلیسی
joke, jest, fun, witticism, trick, sauciness, impudence
مترادف و متضاد
اسم
شوخطبعی، مزاح
پاک، خالص
۱. شوخطبعی، مزاح
۲. پاک، خالص
فرهنگ فارسی
خوش شدن، خوشبوشدن، خوشمزه شدن، حلال شدن، خوشی وخوش طبعی، خوش سخنی، خوشمزگی
۱ - ( اسم ) خوش طبعی خوشی منش مزاح . ۲ - ( صفت ) حلال روا . ۳ - خالص صافی .
۱ - ( اسم ) خوش طبعی خوشی منش مزاح . ۲ - ( صفت ) حلال روا . ۳ - خالص صافی .
فرهنگ معین
(طَ یْ بَ ) [ ع . طیبة ] ۱ - (اِمص . ) مزاح . ۲ - (ص . ) حلال . ۳ - خالص .
لغت نامه دهخدا
طیبت. [ ب َ ] ( ع اِمص ) مزاح. خوش طبعی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). خوش منشی. خوش مزگی. بازی. شوخی :
طیبتی شاعرانه کردم من
تا نبندی دل اندرین زنهار.
جواب گوی و ز طیبت مشو دل آزرده.
نرد طیبت باخت خادم یک ندب.
کاندر او طیبتکی نَبْوَد و زیج و بازی.
گر مزاحی کردم از طیبت مگیر.
خراج اگر نگذارد کسی به طیبت نفس
بقهر از او بستانند و قهر سرهنگی.
طیبة. [ ب َ ] ( ع ص ) حلال. || روا. || شراب صافی و خالص آن. ( منتهی الارب ). || ( مص ) حلال شدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || خوش شدن. || خوش بوی شدن. || پاکیزه شدن. ( تاج المصادر بیهقی ).
طیبة. [ ب َ ] ( اِخ ) بنت العجاج المجاشعی ، عیال فرزدق شاعر. رجوع به حاشیه ج 4 عیون الاخبار ابن قتیبه چ دار الکتب المصریه شود.
طیبة. [ ب َ ] ( اِخ ) دهیست نزد زرود. || نام زمزم. || نام مدینه منوره. یثرب. مدینةالسلام. رجوع به طابة شود. ( منتهی الارب ).
طیبة. [ ب َ ] ( اِخ ) مدینة الرسول صلی اﷲ علیه و آله و سلم. قبل انما سمیت بطیبة بنت قیداربن اسماعیل وکانت تسکنها. ( منتهی الارب ). مدینه. یثرب. طابة. شهری که پیغمبر صلواة اﷲ علیه و آله بدانجا هجرت کرد.
طیبة. [ ی َ ب َ ] ( ع ص ) کار بی دغا و فریب. یقال : سبی ٌ طیبة، ای بلا غدر و نقض عهد. ( منتهی الارب ). برده ای که در او هیچ شبهت نباشد. ( مهذب الاسماء ).
طیبة. [ طَی ْ ی ِ ب َ ] ( ع ص ) تأنیث طیب ، و در تمام معانی با طیب برابر است. ج ، طیبات. مقابل خبیثة. قوله تعالی : اء لم تر کیف ضرب اﷲ مثلاً کلمةً طیبةً کشجرة طیبة ( قرآن 24/14 )؛ نمی بینی ای محمدیعنی نمیدانی که چگونه مثل زد خدای تعالی که گفت کلمتی پاکیزه چون درختی پاک است. مفسران گفتند: مراد بکلمه پاک گفتن لااله الااﷲ است. ( تفسیر ابوالفتح ). و نیز قوله تعالی : و جرین بهم بریح طیبة ( قرآن 22/10 )؛ وکشتیها ببرد ایشان را بباد خوش چون باد نرم باشد کشتی خوش رود و راست و آسان رود. ( تفسیر ابوالفتوح ).
طیبتی شاعرانه کردم من
تا نبندی دل اندرین زنهار.
مسعودسعد.
ز روی طیبت گفتم بزرگواری کن جواب گوی و ز طیبت مشو دل آزرده.
سوزنی.
با تو بر روی بساط انبساطنرد طیبت باخت خادم یک ندب.
سوزنی.
هیچ شعری نَبُوَد اندر شعر خوش من کاندر او طیبتکی نَبْوَد و زیج و بازی.
سوزنی.
زن بسی گفتش که آخر ای امیرگر مزاحی کردم از طیبت مگیر.
مولوی.
- به طیبت نفس ؛ به طیب نفس. به طیب خاطر : خراج اگر نگذارد کسی به طیبت نفس
بقهر از او بستانند و قهر سرهنگی.
سعدی ( گلستان ).
|| ( اِ ) نام ماهیست در تاریخ یهود، و آن را طیبث نیز گویند. رجوع به طیبث شود.طیبة. [ ب َ ] ( ع ص ) حلال. || روا. || شراب صافی و خالص آن. ( منتهی الارب ). || ( مص ) حلال شدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || خوش شدن. || خوش بوی شدن. || پاکیزه شدن. ( تاج المصادر بیهقی ).
طیبة. [ ب َ ] ( اِخ ) بنت العجاج المجاشعی ، عیال فرزدق شاعر. رجوع به حاشیه ج 4 عیون الاخبار ابن قتیبه چ دار الکتب المصریه شود.
طیبة. [ ب َ ] ( اِخ ) دهیست نزد زرود. || نام زمزم. || نام مدینه منوره. یثرب. مدینةالسلام. رجوع به طابة شود. ( منتهی الارب ).
طیبة. [ ب َ ] ( اِخ ) مدینة الرسول صلی اﷲ علیه و آله و سلم. قبل انما سمیت بطیبة بنت قیداربن اسماعیل وکانت تسکنها. ( منتهی الارب ). مدینه. یثرب. طابة. شهری که پیغمبر صلواة اﷲ علیه و آله بدانجا هجرت کرد.
طیبة. [ ی َ ب َ ] ( ع ص ) کار بی دغا و فریب. یقال : سبی ٌ طیبة، ای بلا غدر و نقض عهد. ( منتهی الارب ). برده ای که در او هیچ شبهت نباشد. ( مهذب الاسماء ).
طیبة. [ طَی ْ ی ِ ب َ ] ( ع ص ) تأنیث طیب ، و در تمام معانی با طیب برابر است. ج ، طیبات. مقابل خبیثة. قوله تعالی : اء لم تر کیف ضرب اﷲ مثلاً کلمةً طیبةً کشجرة طیبة ( قرآن 24/14 )؛ نمی بینی ای محمدیعنی نمیدانی که چگونه مثل زد خدای تعالی که گفت کلمتی پاکیزه چون درختی پاک است. مفسران گفتند: مراد بکلمه پاک گفتن لااله الااﷲ است. ( تفسیر ابوالفتح ). و نیز قوله تعالی : و جرین بهم بریح طیبة ( قرآن 22/10 )؛ وکشتیها ببرد ایشان را بباد خوش چون باد نرم باشد کشتی خوش رود و راست و آسان رود. ( تفسیر ابوالفتوح ).
طیبت . [ ب َ ] (ع اِمص ) مزاح . خوش طبعی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خوش منشی . خوش مزگی . بازی . شوخی :
طیبتی شاعرانه کردم من
تا نبندی دل اندرین زنهار.
ز روی طیبت گفتم بزرگواری کن
جواب گوی و ز طیبت مشو دل آزرده .
با تو بر روی بساط انبساط
نرد طیبت باخت خادم یک ندب .
هیچ شعری نَبُوَد اندر شعر خوش من
کاندر او طیبتکی نَبْوَد و زیج و بازی .
زن بسی گفتش که آخر ای امیر
گر مزاحی کردم از طیبت مگیر.
- به طیبت نفس ؛ به طیب نفس . به طیب خاطر :
خراج اگر نگذارد کسی به طیبت نفس
بقهر از او بستانند و قهر سرهنگی .
|| (اِ) نام ماهیست در تاریخ یهود، و آن را طیبث نیز گویند. رجوع به طیبث شود.
طیبتی شاعرانه کردم من
تا نبندی دل اندرین زنهار.
مسعودسعد.
ز روی طیبت گفتم بزرگواری کن
جواب گوی و ز طیبت مشو دل آزرده .
سوزنی .
با تو بر روی بساط انبساط
نرد طیبت باخت خادم یک ندب .
سوزنی .
هیچ شعری نَبُوَد اندر شعر خوش من
کاندر او طیبتکی نَبْوَد و زیج و بازی .
سوزنی .
زن بسی گفتش که آخر ای امیر
گر مزاحی کردم از طیبت مگیر.
مولوی .
- به طیبت نفس ؛ به طیب نفس . به طیب خاطر :
خراج اگر نگذارد کسی به طیبت نفس
بقهر از او بستانند و قهر سرهنگی .
سعدی (گلستان ).
|| (اِ) نام ماهیست در تاریخ یهود، و آن را طیبث نیز گویند. رجوع به طیبث شود.
فرهنگ عمید
۱. شوخی؛ مزاح.
۲. (اسم) هرچیز خوشبو.
۳. (اسم) بوی خوش.
〈 به طیبت نفس: بهمیل خود؛ بی اکراه و اجبار.
۱. شوخی، مزاح.
۲. (اسم ) هرچیز خوش بو.
۳. (اسم ) بوی خوش.
* به طیبت نفس: به میل خود، بی اکراه و اجبار.
۲. (اسم ) هرچیز خوش بو.
۳. (اسم ) بوی خوش.
* به طیبت نفس: به میل خود، بی اکراه و اجبار.
کلمات دیگر: