مترادف فراغ : آسانی، آسایش، آسودگی، استراحت، راحت، خلاص، رهایی، نجات، اتمام
برابر پارسی : آسایش، آسودگی، رامش
leisure, ease, rest
خلا ء , باطل , عاري , بي اعتبار , باطل کردن
آسانی، آسایش، آسودگی، استراحت، راحت
خلاص، رهایی، نجات
اتمام
۱. آسانی، آسایش، آسودگی، استراحت، راحت
۲. خلاص، رهایی، نجات
۳. اتمام
(فُ) [ ع . ] (اِ.) روشنایی ، فروغ .
(فَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فارغ شدن ، دست از کار کشیدن . 2 - در فارسی به معنی آسوده شدن . 3 - (اِمص .) آسایش ، آسودگی .
(فِ) [ ع . ] (اِ.) (اِ.) ظرف بزرگ ، قدح بزرگ .
فردوسی .
سنایی .
سعدی .
امیرخسرو دهلوی .
حافظ.
نظامی .
فراغ . [ ف ِ ] (ع اِ) برآمدن گاه آب از میان دلو از میان دسته . (منتهی الارب ). ناحیتی از دلو که آب از آن فروریزد. (اقرب الموارد). || اسب نیکو و گشاده رفتار. (منتهی الارب ). اسب نیکوی گشاده رفتار و هر چارپای دیگر. (اقرب الموارد). || تنگ بار. (منتهی الارب ). العِدل من الاحمال . (اقرب الموارد). || حوض چرمین بزرگ و فراخ . || خنور. || شتر ماده ٔ بسیارشیر فراخ غلاف پستان . || کمان تیردورانداز. || کمانی که زخم پیکانش فراخ باشد. || کاسه ٔ بزرگ که برداشته نشود. ج ، افرغة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پیکانهای پهن . (اقرب الموارد). || اودیة. وادیها. ابن اعرابی این کلمه را بدین معنی آورده و مفرد آن را ذکر نکرده و مشتقی از آن را نیز نگفته است . || (ص ) رجل فراغ ؛ مرد تندرو و فراخ گام . (اقرب الموارد از لسان العرب ).
فراغ . [ ف ُ ] (اِ) فروغ و روشنایی چراغ و آتش و مانند آن . (برهان ). فروغ . رجوع به فروغ شود.
فراغ . [ ف ُ ] (ع اِ)آب منی را گویند و آن آبی است که در هنگام احتلام و جماع و استمناء از مردم برآید. (برهان ). فُراغة. آب مرد و آن نطفه است . (اقرب الموارد از لسان العرب ).
(منسوب به ابوالعباس ).
۱. اسب نیکو و گشادهرفتار.
۲. باد سرد تابستان.
= فراغت
〈 فراغ بال: (اسم مصدر) [مجاز] آرامش؛ آسایش؛ آسودگی خاطر.