کلمه جو
صفحه اصلی

فراغ


مترادف فراغ : آسانی، آسایش، آسودگی، استراحت، راحت، خلاص، رهایی، نجات، اتمام

برابر پارسی : آسایش، آسودگی، رامش

فارسی به انگلیسی

leisure, ease, rest


عربی به فارسی

خلا ء , باطل , عاري , بي اعتبار , باطل کردن


مترادف و متضاد

آسانی، آسایش، آسودگی، استراحت، راحت


خلاص، رهایی، نجات


اتمام


۱. آسانی، آسایش، آسودگی، استراحت، راحت
۲. خلاص، رهایی، نجات
۳. اتمام


فرهنگ فارسی

فارغ شدن، آسوده شدن، کاری راتمام کردن واز آن آسوده شدن، تهی شدن، خالی شدن ظرففراغ بال: آرامش و آسایش و آسودگی خاطر
آب مرد منی .
پرداختن . پرداخته شدن

فرهنگ معین

(فُ ) [ ع . ] (اِ. ) روشنایی ، فروغ .
(فَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) فارغ شدن ، دست از کار کشیدن . ۲ - در فارسی به معنی آسوده شدن . ۳ - (اِمص . ) آسایش ، آسودگی .
(فِ ) [ ع . ] (اِ. ) (اِ. ) ظرف بزرگ ، قدح بزرگ .

(فُ) [ ع . ] (اِ.) روشنایی ، فروغ .


(فَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فارغ شدن ، دست از کار کشیدن . 2 - در فارسی به معنی آسوده شدن . 3 - (اِمص .) آسایش ، آسودگی .


(فِ) [ ع . ] (اِ.) (اِ.) ظرف بزرگ ، قدح بزرگ .


لغت نامه دهخدا

فراغ. [ ف ُ ] ( اِ ) فروغ و روشنایی چراغ و آتش و مانند آن. ( برهان ). فروغ. رجوع به فروغ شود.

فراغ.[ ف ِ ] ( اِ ) باد سرد تابستان. ( برهان ) :
از هر سویی فراغ به جان تو
بسته یخ است پیش چوسندانا.
( منسوب به ابوالعباس ).
صاحب برهان قاطع برای اینکه این شاهد واحد را قدری تعدیل کند فراغ را «باد سرد تابستانی » معنی کرده است. نه در زبان فارسی و نه در زبان عربی من مثالی نیافتم و گمان می کنم گردآورندگان لغت نامه اسدی ( لغت فرس ) که ظاهراً هم عامی بوده و هم از اهل زبان ما نبوده اند و این بیت را دیده اند به قرینه این معنی را به کلمه داده اند. من گمان می کنم فراغ همان فراغ عربی است و «فراغ به جان تو» تعبیری درزبان ادب است به جای «دور از شما» یا «دور از جان شما» که امروز معمول است. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ).

فراغ. [ ف ِ ] ( ع اِ ) برآمدن گاه آب از میان دلو از میان دسته. ( منتهی الارب ). ناحیتی از دلو که آب از آن فروریزد. ( اقرب الموارد ). || اسب نیکو و گشاده رفتار. ( منتهی الارب ). اسب نیکوی گشاده رفتار و هر چارپای دیگر. ( اقرب الموارد ). || تنگ بار. ( منتهی الارب ). العِدل من الاحمال. ( اقرب الموارد ). || حوض چرمین بزرگ و فراخ. || خنور. || شتر ماده بسیارشیر فراخ غلاف پستان. || کمان تیردورانداز. || کمانی که زخم پیکانش فراخ باشد. || کاسه بزرگ که برداشته نشود. ج ، افرغة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || پیکانهای پهن. ( اقرب الموارد ). || اودیة. وادیها. ابن اعرابی این کلمه را بدین معنی آورده و مفرد آن را ذکر نکرده و مشتقی از آن را نیز نگفته است. || ( ص ) رجل فراغ ؛ مرد تندرو و فراخ گام. ( اقرب الموارد از لسان العرب ).

فراغ. [ ف َ ] ( ع مص ) پرداختن. ( منتهی الارب ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). پرداخته شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). فارغ شدن. ( مصادر زوزنی ) :
همی بود یک ماه با درد و داغ
نمی جست یک دم ز انده فراغ.
فردوسی.
آنچه به فراغ دل بازگردد بباید نبشت. ( تاریخ بیهقی ). در آنچه به فراغ دل او پیوندد مبادرت نموده شد. ( کلیله و دمنه ). || آهنگ کردن به سوی چیزی. ( منتهی الارب ). قصد کردن. ( اقرب الموارد ). || تهی شدن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( مصادر زوزنی ). تهی شدن ظرف. ( اقرب الموارد ). || ریخته شدن آب. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( اِمص ) آسایش و پرواس و فراغت. ( ناظم الاطباء ) :

فراغ . [ ف َ ] (ع مص ) پرداختن . (منتهی الارب ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). پرداخته شدن . (تاج المصادر بیهقی ). فارغ شدن . (مصادر زوزنی ) :
همی بود یک ماه با درد و داغ
نمی جست یک دم ز انده فراغ .

فردوسی .


آنچه به فراغ دل بازگردد بباید نبشت . (تاریخ بیهقی ). در آنچه به فراغ دل او پیوندد مبادرت نموده شد. (کلیله و دمنه ). || آهنگ کردن به سوی چیزی . (منتهی الارب ). قصد کردن . (اقرب الموارد). || تهی شدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (مصادر زوزنی ). تهی شدن ظرف . (اقرب الموارد). || ریخته شدن آب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِمص ) آسایش و پرواس و فراغت . (ناظم الاطباء) :
هرکه او خورده است دود چراغ
بنشیند به کام دل به فراغ .

سنایی .


نیز شاید بود که کسی را برای فراغ اهل و فرزندان ... به جمع مال حاجت افتد. (کلیله و دمنه ). خلایق روی زمین آسوده و مرفه ، پشت به دیوار امن و فراغ داده . (کلیله و دمنه ). نفس فراغ را به سنان بدخویی مجروح نکند. (جهانگشای جوینی ).
برخیز تا تفرج بستان کنیم و باغ
چون دست میدهد نفسی نوبت فراغ .

سعدی .


کسی دارد از علم عالم فراغ
که او چون قلم خورده دود چراغ .

امیرخسرو دهلوی .


قرار برده ز من آن دو نرگس رعنا
فراغ برده ز من آن دو جادوی مکحول .

حافظ.


|| امکان . اتفاق مناسب . فرصت . توفیق :
روزی از آنجا که فراغی رسید
باد سلیمان به چراغی رسید.

نظامی .


|| خلوت : فراغ عبادت از این به میسر شود. (گلستان ).

فراغ . [ ف ِ ] (ع اِ) برآمدن گاه آب از میان دلو از میان دسته . (منتهی الارب ). ناحیتی از دلو که آب از آن فروریزد. (اقرب الموارد). || اسب نیکو و گشاده رفتار. (منتهی الارب ). اسب نیکوی گشاده رفتار و هر چارپای دیگر. (اقرب الموارد). || تنگ بار. (منتهی الارب ). العِدل من الاحمال . (اقرب الموارد). || حوض چرمین بزرگ و فراخ . || خنور. || شتر ماده ٔ بسیارشیر فراخ غلاف پستان . || کمان تیردورانداز. || کمانی که زخم پیکانش فراخ باشد. || کاسه ٔ بزرگ که برداشته نشود. ج ، افرغة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پیکانهای پهن . (اقرب الموارد). || اودیة. وادیها. ابن اعرابی این کلمه را بدین معنی آورده و مفرد آن را ذکر نکرده و مشتقی از آن را نیز نگفته است . || (ص ) رجل فراغ ؛ مرد تندرو و فراخ گام . (اقرب الموارد از لسان العرب ).


فراغ . [ ف ُ ] (اِ) فروغ و روشنایی چراغ و آتش و مانند آن . (برهان ). فروغ . رجوع به فروغ شود.


فراغ . [ ف ُ ] (ع اِ)آب منی را گویند و آن آبی است که در هنگام احتلام و جماع و استمناء از مردم برآید. (برهان ). فُراغة. آب مرد و آن نطفه است . (اقرب الموارد از لسان العرب ).


فراغ .[ ف ِ ] (اِ) باد سرد تابستان . (برهان ) :
از هر سویی فراغ به جان تو
بسته یخ است پیش چوسندانا.

(منسوب به ابوالعباس ).


صاحب برهان قاطع برای اینکه این شاهد واحد را قدری تعدیل کند فراغ را «باد سرد تابستانی » معنی کرده است . نه در زبان فارسی و نه در زبان عربی من مثالی نیافتم و گمان می کنم گردآورندگان لغت نامه ٔ اسدی (لغت فرس ) که ظاهراً هم عامی بوده و هم از اهل زبان ما نبوده اند و این بیت را دیده اند به قرینه این معنی را به کلمه داده اند. من گمان می کنم فراغ همان فراغ عربی است و «فراغ به جان تو» تعبیری درزبان ادب است به جای «دور از شما» یا «دور از جان شما» که امروز معمول است . (از یادداشت مرحوم دهخدا).

فرهنگ عمید

۱. اسب نیکو و گشاده‌رفتار.
۲. باد سرد تابستان.


= فراغت
⟨ فراغ ‌بال: (اسم مصدر) [مجاز] آرامش؛ آسایش؛ آسودگی‌ خاطر.


= فراغت
* فراغ بال: (اسم مصدر ) [مجاز] آرامش، آسایش، آسودگی خاطر.
۱. اسب نیکو و گشاده رفتار.
۲. باد سرد تابستان.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی فِرَاقُ: جدایی
معنی سُبَاتاً: راحتی و فراغ - قطع (اگر خواب را قطع خوانده ، بدین جهت بوده که در خواب تصرفات نفس در بدن قطع میشود یا اینکه خواب قطعی است برای کار وفعالیت ، با کلمه "سبت" به معنی شنبه نیز هم ریشه است چون در شنبه نیز برای یهود قطع و تعطیلی کار محسوب می شد )
معنی رَاغَ: میل کرد - توجه کرد - سراغِ آنها آمد-به صورت محرمانه آمد (بعضی گفتهاند : میل کردن به یکسو به منظور خدعه است .در عبارت "فَرَاغَ إِلَیٰ أَهْلِهِ فَجَاءَ "یعنی :سپس محرمانه نزد اهل خود رفت از مصدر روغ به معنای این است که انسان طوری از حضور حاضران برود که...
معنی فَارِغاً: خالی (مراد از فراغت قلب مادر موسی این است که دلش بواسطه وحیی که به او شد از ترس و اندوه خالی شد چون خداوند به او وعده داد که فرزندش را به او برمی گرداند و از پیامبرانش می گرداند لذا ناله و شیون در فراغ فرزندش نکرد و باعث فاش شدن راز او نگردید)
معنی یَمِینِ: دست راست - سمت راست - خیرو سعادت - قهر و غلبه و نیرومندی - دین (جمله "قالوا انکم کنتم تاتوننا عن الیمین" کنایه از این است که شما خود را خیرخواه ما معرفی میکردید و استعمال کلمه یمین در این معنا شایع است بعضی از مفسرین گفتهاند : مراد از کلمه یمین دین ...
ریشه کلمه:
روغ (۳ بار)
ف (۲۹۹۹ بار)

میل بر سبیل حیله. و طریق رائغ آن است که مستقیم نباشد گویند «راوغ فلان فلاناً و راغ فلان الی فلان» یعنی برای حیله به سوی او میل کرد (راغب) در مجمع آن را میل از جهتی گفته است . یعنی به سوی خدایان آنها میل کرد و رفت و گفت آیا نمی خورید... پس میل کرد بر بتان و آنها را با دست راستش میزد. راغب گوید «علی» در آیه بعدی برای تفهیم استعلا است . . از راغ معلوم می‏شود که ابراهیم علیه السلام نخواسته میهمانان بدانند که برای طعام آوردن می‏رود. این کلمه در کلام اللّه مجید فقط سه دفعه است.

جدول کلمات

ارامش

پیشنهاد کاربران

آسایش 🍸
کاربرد در جمله :
در طلب رضای فراغ دوستان سعی پیوندد ( زبان 90 )

رامش - اسودگی - اسایش - راحتی - رهایی

فارغ شدن از کار یا اموری را فراغ می گویند.

آسایش آسودگی راحتی😪
هم آوا : فراق: جدایی و دوری 💔 از ریشه فرق
هم خانواده: فارغ ، فراغت، تفریغ ( به معنای فارغ ساختن است و نباید آن را در املا با واژه تفریق به معنای کم کردن اشتباه گرفت. )

در آیین دادرسی مدنی:
فصل پنجم، توقیف دادرسی:
توقیف دادرسی موجب فراغ ( اتمام ) دادرسی نمی گردد، حتی اگر به مدت طولانی ادامه یابد.


کلمات دیگر: