کلمه جو
صفحه اصلی

فعله


مترادف فعله : عمله، کارگر، مزدور

برابر پارسی : روزمزد، مزدور، کارگر

فارسی به انگلیسی

coolie, laborer, navvy, worker, coolie(s)

coolie, laborer, navvy, worker


coolie(s)


مترادف و متضاد

laborer (اسم)
کارگر، عمله، مزدور، فعله

workman (اسم)
کارگر، عمله، مزدور، فعله، استادکار، مزدبگیر

labourer (اسم)
عمله، فعله

hackney (اسم)
درشکه کرایه، اسب سواری، اسب کرایبه، فعله

عمله، کارگر، مزدور


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - جمع فاعل کنندگان . ۲ - کار گران عمله . توضیح مطرزی در المغرب گوید : یقال للذین یعملون فی طین او بنائ او حفر الفعله و العمله . ۳ - کارگر گلکار ( مفرد گیرند ) توضیح در تداول بسکون استعمال شود و صحیح نیست .

فرهنگ معین

(فَ عَ لِ ) [ ع . فعلة ] (اِ. ) جِ فاعل . ۱ - کارگران ، عمله . ۲ - در فارسی به صورت مفرد به کار می رود.

لغت نامه دهخدا

فعلة. [ ف َ ل َ ] (ع اِ) یکبار از کاری : کانت منه فعلة حسنة او قبیحة. (اقرب الموارد).


( فعلة ) فعلة. [ ف َ ع َ ل َ ] ( ع اِ ) ج ِ فاعل. کارگران و بیشتر آن دسته که در کار گل باشند. در تداول فارسی زبانان به معنی مفرد آید. ( از یادداشتهای مؤلف ). بصورت صفت غالباً بر کارگرانی که در کار گل و حفاری و مانند آن باشند اطلاق شود. ( از منتهی الارب ). ج ِ فاعل. ( اقرب الموارد ).

فعلة. [ ف َ ع ِ ل َ ] ( ع اِ ) خوی و عادت. ( منتهی الارب ). عادت. ( اقرب الموارد ). || کردار. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ).

فعلة. [ ف َ ل َ ] ( ع اِ ) یکبار از کاری : کانت منه فعلة حسنة او قبیحة. ( اقرب الموارد ).

فعلة. [ ف َ ع َ ل َ ] (ع اِ) ج ِ فاعل . کارگران و بیشتر آن دسته که در کار گل باشند. در تداول فارسی زبانان به معنی مفرد آید. (از یادداشتهای مؤلف ). بصورت صفت غالباً بر کارگرانی که در کار گل و حفاری و مانند آن باشند اطلاق شود. (از منتهی الارب ). ج ِ فاعل . (اقرب الموارد).


فعلة. [ ف َ ع ِ ل َ ] (ع اِ) خوی و عادت . (منتهی الارب ). عادت . (اقرب الموارد). || کردار. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ).


فرهنگ عمید

کارگر ساختمانی، عمله، مزدور.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی فَعَلَهُ: آن را انجام داد
معنی نَعْمَةٍ: نعمتی - نعمتی خاص - یک نعمت (وزن فعلة وزن مخصوص افاده نوع است و نعمة یعنی نوع نعمت ویا به معنی یک بار انجام کاری است که در آن صورت به معنی یک نعمت می شود)
معنی نَزْلَةً: یک دفعه نزول - یک بار پایین آمدن - نزولی خاص(وزن فعلة وزن مخصوص افاده نوع است و نزلة یعنی نوع خاصی نزول ویا به معنی یک بار انجام کاری است که در آن صورت به معنی یک نزول می شود)
معنی حِکْمَةَ: معرفت علمی است در حدی که نافع باشد -علمی که کاربردی باشد -نوعی حکم که سستی در آن نیست(بر وزن فعلة که وزنی است مخصوص افاده نوع ، یعنی دلالت بر نوع معنائی میکند که در این قالب در آمده پس حکمت به معنای نوعی احکام و اتقان و یا نوعی از امر محکم و متقن اس...
معنی نَظْرَةً: نگاهی - نظری - نگاهی خاص - یک نگاه (وزن فعلة وزن مخصوص افاده نوع است و نظرة یعنی نوع خاصی نگاه ویا به معنی یک بار انجام کاری است که در آن صورت به معنی یک نگاه می شود. در عبارت "فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی ﭐلنُّجُومِ "منظور این است که حضرت ابراهیم علیه ...
معنی لُّمَزَةٍ: بسیار عیب جو - بسیار ایرادگیر- بسیار بدگو(اصل ماده همز به معنای شکستن است ، و کلمه لمز نیز به معنای عیب است پس همزه و لمزه هر دو به یک معنا است . ولی بعضی گفتهاند : بین آن دو فرقی هست ، و آن این است همزه به آن کسی گویند که دنبال سر مردم عیب میگوید و ...
معنی هُمَزَةٍ: کسی که بدون جهت و بسیار به دیگران طعنه میزند و عیبجویی و خردهگیریهایی میکند که در واقع عیب نیست (اصل ماده همز به معنای شکستن است ، و کلمه لمز نیز به معنای عیب است پس همزه و لمزه هر دو به یک معنا است . ولی بعضی گفتهاند : بین آن دو فرقی هست ، و آن این ...
معنی یَلْمِزُکَ: بر تو خرده میگیرند- از تو عیب جویی می کنند(اصل ماده همز به معنای شکستن است ، و کلمه لمز نیز به معنای عیب است پس همزه و لمزه هر دو به یک معنا است . ولی بعضی گفتهاند : بین آن دو فرقی هست ، و آن این است همزه به آن کسی گویند که دنبال سر مردم عیب میگوید و...
معنی یَلْمِزُونَ: عیب جویی می کنند - خرده گیری می کنند (اصل ماده همز به معنای شکستن است ، و کلمه لمز نیز به معنای عیب است پس همزه و لمزه هر دو به یک معنا است . ولی بعضی گفتهاند : بین آن دو فرقی هست ، و آن این است همزه به آن کسی گویند که دنبال سر مردم عیب میگوید و خرده...
ریشه کلمه:
فعل (۱۰۸ بار)
ه (۳۵۷۶ بار)

پیشنهاد کاربران

نوکری. کاربی مزد یامزدناچیز. کارگری


کلمات دیگر: