مترادف فضیحت : بدنامی، بی آبرویی، رسوایی، فضاحت، ننگ، ویله
فضیحت
مترادف فضیحت : بدنامی، بی آبرویی، رسوایی، فضاحت، ننگ، ویله
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
بدنامی، بیآبرویی، رسوایی، فضاحت، ننگ، ویله
فرهنگ فارسی
عیب، رسوایی وبدنامی
( اسم ) ۱ - عیب ۲ - رسوایی بدنامی جمع : فضائح ( فضایح ) .
( اسم ) ۱ - عیب ۲ - رسوایی بدنامی جمع : فضائح ( فضایح ) .
فرهنگ معین
(فَ حَ ) [ ع . فضیحة ] (اِمص . ) ۱ - عیب . ۲ - رسوایی ، بدنامی ، ج . فضائح .
لغت نامه دهخدا
فضیحت. [ ف َ ح َ ] ( ع مص ) فضیحة. رسوا کردن. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || ( اِمص ) آشکاری عیب کسی. ( از اقرب الموارد ). رسوایی و بدنامی. ج ، فضائح. ( فرهنگ فارسی معین ) : و هرآینه در معرض فضیحت عامه افتد. ( کلیله و دمنه ). فضیحت خویش بدید. ( کلیله و دمنه ).
که فضیحت بود بروز شمار
بنده آزاد و خواجه در زنجیر.
فضیحة. [ ف َ ح َ ] ( ع اِمص ) رسوایی. ( منتهی الارب ). رجوع به فضیحت شود.
که فضیحت بود بروز شمار
بنده آزاد و خواجه در زنجیر.
سعدی.
فضیحة. [ ف َ ح َ ] ( ع اِمص ) رسوایی. ( منتهی الارب ). رجوع به فضیحت شود.
فضیحت . [ ف َ ح َ ] (ع مص ) فضیحة. رسوا کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || (اِمص ) آشکاری عیب کسی . (از اقرب الموارد). رسوایی و بدنامی . ج ، فضائح . (فرهنگ فارسی معین ) : و هرآینه در معرض فضیحت عامه افتد. (کلیله و دمنه ). فضیحت خویش بدید. (کلیله و دمنه ).
که فضیحت بود بروز شمار
بنده آزاد و خواجه در زنجیر.
که فضیحت بود بروز شمار
بنده آزاد و خواجه در زنجیر.
سعدی .
فرهنگ عمید
عیب، رسوایی، بدنامی.
پیشنهاد کاربران
کون پارگی
زخمی که بر آن جفته ٔ سیم اندام است
شق القمر معجز کون پارگی است.
علی قلی بیک ترکمان ( از آنندراج ) .
زخمی که بر آن جفته ٔ سیم اندام است
شق القمر معجز کون پارگی است.
علی قلی بیک ترکمان ( از آنندراج ) .
کلمات دیگر: