کلمه جو
صفحه اصلی

غیب


مترادف غیب : پنهان، پنهان شدگی، پوشیده، راز، سر، مخفی، مستور، ناپدید، نادیده، نامرئی، نهان، نهان شدگی

متضاد غیب : فاش

برابر پارسی : نهان، پنهان، ناپدید، ناپیدا

فارسی به انگلیسی

the invisible or mysterious, hidden things, the invisible of mysterious

the invisible of mysterious, hidden things


مترادف و متضاد

پنهان، پنهان‌شدگی، پوشیده، راز، سر، مخفی، مستور، ناپدید، نادیده، نامرئی، نهان، نهان‌شدگی ≠ فاش


فرهنگ فارسی

غایب شدن، ناپدیدشدن، دورشدن ازنظر، ونیزبه معنی ناپیدا، ناپدید، پنهان، نهان ازچشم
۱ - ( مصدر ) غایب شدن ناپدید گردیدن ۲ - منحرف شدن از حق ۳ - ( صفت ) ناپیدا مخفی غایب ۴ - خدا و فرشتگان و کتابهای آسمانی و پیامبران و قیامت و بهشت و دوزخ ۵ - سر راز . یا حفظ غیب . حفظ الغیب . یا دست غیب . ( غیبی ) دست نهانی قدرت پنهانی ید الله . یا رجال غیب . رجال الغیب . یا عالم غیب . عالمی که بر بشر مجهول است و حواس آن را نتواند درک کند و جز بوسیله پیامبران به شناختن آن راهی نیست عالم لاهوت مقابل عالم شهادت . یا علم غیب . غیب دانی غیبگویی. یا غیب و ناغافل . دفعه غفلته .
جمع غائب

فرهنگ معین

(غِ یْ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) غایب شدن . ۲ - (ص . ) ناپیدا، پنهان .

لغت نامه دهخدا

غیب. [ غ َ ] ( ع مص ) غایب شدن. ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). ناپدید شدن. ( منتهی الارب ). ناپدیدی. ( مهذب الاسماء ). دور شدن و جدا گردیدن از کسی. غَیبَت. غَیاب. غُیوب. مَغیب. ( اقرب الموارد ). || منحرف شدن از حق. گمراه شدن. غاب عن الرشد. ( دزی ج 2 ص 232 ). || غش کردن. دچار غشوه شدن. || خندیدن پنهانی. غاب بالضحک. || گردیدن و چرخیدن بسوی چیزی. غاب الی... || مجذوب شدن در خیالات خود. || منقلب شدن. از خود رفتن. غاب من نفسه. غاب عن الوجود. ( دزی ج 2 ص 232 ). || ( ص ، اِ ) ناپیدا. ( ترجمان القرآن علامه جرجانی تهذیب عادل ). پنهانی. هرچه ناپدید باشد از تو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). هر چیز پنهانی که آشکار نباشد. هر چیز ناپدیدو مخفی. ( از ناظم الاطباء ). آنچه از دیدگان نهان باشد اگرچه بر دلها ظاهر گردد. ( از اقرب الموارد ). هرچه مغیب باشد از چشمها و مصور باشد در دلها و این مصدری بجای اسم فاعل است ، چنانکه صوم بمعنی صایم است و زور بمعنی زایر. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ذیل آیه یؤمنون بالغیب «قرآن 3/2» ). غایب. نهان. نهانی. پوشیده.نهان از چشم. مقابل شهادت. مقابل شهود :
همیشه تا که بود نام از شهادت و غیب
همیشه تا که بود بحث در حدوث و قدم.
فرخی.
این جای سلطان مسعود است که بدان پشت زدی و در غیب چنین چیزهاست و نتوان دانست که دیگر چه باشد. ( تاریخ بیهقی ). آنچه نیامده است راه بسته است که غیب محض است. ( تاریخ بیهقی ).
بیش از این ای فتنه گشته بر قیاس و رای خویش
کردمی ظاهر ز غیبت گر مرا کردی کرا.
ناصرخسرو.
دخت ظهور غیب احد احمد
ناموس حق و صندق اسرارش.
ناصرخسرو.
هم عیب را به عامل اشرار پرده پوش
هم غیب را ز عالم اسرار ترجمان.
خاقانی.
نامبردار شرق و غرب تویی
که حدیثت چو غیب مرموز است.
خاقانی.
کشتی بهروزی از دریای غیب
بر در شاه اخستان بیرون فتاد.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 475 ).
بپرسید زو کای جهاندیده پیر
برآورده مکنون غیب از ضمیر.
نظامی.
یا بدرافکن هنر از غیب خویش
یا بشکن آینه از عیب خویش .
نظامی.
ای کریمی که از خزانه غیب
گبر و ترسا وظیفه خور داری.
سعدی ( گلستان ).

غیب . [ غ َ ] (ع مص ) غایب شدن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). ناپدید شدن . (منتهی الارب ). ناپدیدی . (مهذب الاسماء). دور شدن و جدا گردیدن از کسی . غَیبَت . غَیاب . غُیوب . مَغیب . (اقرب الموارد). || منحرف شدن از حق . گمراه شدن . غاب عن الرشد. (دزی ج 2 ص 232). || غش کردن . دچار غشوه شدن . || خندیدن پنهانی . غاب بالضحک . || گردیدن و چرخیدن بسوی چیزی . غاب الی ... || مجذوب شدن در خیالات خود. || منقلب شدن . از خود رفتن . غاب من نفسه . غاب عن الوجود. (دزی ج 2 ص 232). || (ص ، اِ) ناپیدا. (ترجمان القرآن علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل ). پنهانی . هرچه ناپدید باشد از تو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). هر چیز پنهانی که آشکار نباشد. هر چیز ناپدیدو مخفی . (از ناظم الاطباء). آنچه از دیدگان نهان باشد اگرچه بر دلها ظاهر گردد. (از اقرب الموارد). هرچه مغیب باشد از چشمها و مصور باشد در دلها و این مصدری بجای اسم فاعل است ، چنانکه صوم بمعنی صایم است و زور بمعنی زایر. (تفسیر ابوالفتوح رازی ذیل آیه ٔ یؤمنون بالغیب «قرآن 3/2»). غایب . نهان . نهانی . پوشیده .نهان از چشم . مقابل شهادت . مقابل شهود :
همیشه تا که بود نام از شهادت و غیب
همیشه تا که بود بحث در حدوث و قدم .

فرخی .


این جای سلطان مسعود است که بدان پشت زدی و در غیب چنین چیزهاست و نتوان دانست که دیگر چه باشد. (تاریخ بیهقی ). آنچه نیامده است راه بسته است که غیب محض است . (تاریخ بیهقی ).
بیش از این ای فتنه گشته بر قیاس و رای خویش
کردمی ظاهر ز غیبت گر مرا کردی کرا.

ناصرخسرو.


دخت ظهور غیب احد احمد
ناموس حق و صندق اسرارش .

ناصرخسرو.


هم عیب را به عامل اشرار پرده پوش
هم غیب را ز عالم اسرار ترجمان .

خاقانی .


نامبردار شرق و غرب تویی
که حدیثت چو غیب مرموز است .

خاقانی .


کشتی بهروزی از دریای غیب
بر در شاه اخستان بیرون فتاد.

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 475).


بپرسید زو کای جهاندیده پیر
برآورده مکنون غیب از ضمیر.

نظامی .


یا بدرافکن هنر از غیب خویش
یا بشکن آینه از عیب خویش .

نظامی .


ای کریمی که از خزانه ٔ غیب
گبر و ترسا وظیفه خور داری .

سعدی (گلستان ).


زنخدان فروبرد چندی به جیب
که بخشنده روزی رساند ز غیب .

سعدی (بوستان ).


دل آینه ٔ صورت غیب است ولیکن
شرط است که بر آینه زنگار نباشد.

سعدی (طیبات ).


تیرها پران کمان پنهان و غیب
بر جوانی میرسد صد تیر شیب .

مولوی (مثنوی ).


ساقیاجام میم ده که نگارنده ٔ غیب
نیست معلوم که در پرده ٔ اسرار چه کرد؟

حافظ.


ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان
کدام محرم دل ره درین حرم دارد؟

حافظ.


ز رطل دردکشان کشف کرد سالک راه
رموزغیب که در عالم شهادت رفت .

حافظ.


- حفظالغیب ؛ پاس خاطر غایب داشتن . (ناظم الاطباء). دوری کردن از بدگویی از کسی در غیاب وی . رجوع به حفظالغیب و تاریخ غازان خان چ انگلستان ص 108 شود.
- دست غیب یا دست غیبی ؛ کنایه از دست نهانی . قدرت نهانی :
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه ٔ نامحرم زد.

حافظ.


- رجال الغیب ؛ (اصطلاح تصوف ) کسانی هستند که قطب بر آنان ریاست دارد. (از اعلام المنجد). صاحب فرهنگ نظام گوید: مطابق بعضی احادیث هفت تن از مردان خدایند که زنده اند، ولی از نظرها مخفی و در حرکت هستند - انتهی . اشخاص غیرمرئی که به دور دنیا حرکات دائره ای میکنند. (از ناظم الاطباء). رجوع به رجال شود.
- عالم غیب ؛ در عرف مفسران چیزی است که برای بشر مجهول است و جز بوسیله ٔ پیغمبران دانستن آن را راهی نیست و با حواس احساس نمیشود و خرد مباشرة آن را درک نمیکند و ضد آن عالم شهادت است . (از اعلام المنجد). عالم آینده . حالت آینده . (ناظم الاطباء). لاهوت . مقابل عالم شهادت یعنی ناسوت . رجوع به لاهوت شود :
امروز یقین شد که تو محبوب خدایی
کز عالم غیب اینهمه دل با تو روان کرد.

سعدی (غزلیات ).


چه گویمت که بمیخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژده ها داده ست .

حافظ.


- علم غیب ؛ غیب دانی . غیبگویی :
حاجت موری بعلم غیب بداند
در بن چاهی بزیر صخره ٔ صما.

سعدی .


- غیباً ؛ از بر. از حفظ. (دزی ج 2 ص 232).
- غیب الغیوب ؛ غیب المکنون . غیب المصون . مرتبه ٔ احدیت را گویند. رجوع به ترکیب بعدی و فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی تألیف سجادی شود.
- غیب المکنون و الغیب المصون ؛ سر ذاتی و کنهی است که جز حق تعالی کسی آن را نمیداند و به همین سبب از اغیار مصون و از عول (میل ) و دیدن نهان است . (از تعریفات جرجانی ).
- غیب الهویه و غیب المطلق ؛ ذات حق تعالی است به اعتبار لاتعین . (از تعریفات جرجانی ).
- غیب زدن یا غیبش زدن ؛ ناپدید شدن . دفعتاً دور شدن و رفتن . در تداول عامه گویند: فلانی غیبش زد؛ یعنی یکباره ناپدید شد.
- غیب شدن ؛ ناپدید و مخفی شدن . (ناظم الاطباء).
- غیب کردن ؛ ناپدید کردن . (ناظم الاطباء). مخفی و پنهان کردن .
- غیب گفتن ؛ رجوع به همین ترکیب شود.
- نائب غیب ؛ معاون . آنکه در غیاب رئیس کارهای او را انجام میدهد: نائب ُ غَیبِه ِ. (دزی ج 2 ص 232).
- هاتف غیب یا هاتف غیبی ؛ سروش نهانی . نداکننده ٔ نهانی . رجوع به هاتف شود :
ساقی بیا که هاتف غیبم بمژده گفت
با درد صبر کن که دوا میفرستمت .

حافظ.


|| کنایه از خدا و فرشتگان و کتابهای آسمانی و پیغمبران و قیامت و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب و نشور است که اینهمه غیب اند : الذین یؤمنون بالغیب . (قرآن 3/2). عطا میگوید: مراد آن است که من آمن باللّه هرکه بخدای ایمان دارد به غیب ایمان داشته باشد. عاصم بن النجود میگوید: مراد به غیب قرآن است . کلبی میگوید: آنچه نیامده بود غیب آن است . ابن جریج گفت : مراد به غیب وحی است بیانش قوله تعالی : عالم الغیب فلایظهر علی غیبه احداً (قرآن 26/72)؛ ای علی وحیه . و قوله : ما هو علی الغیب بضنین . (قران 24/81). حسن بصری میگوید: غیب آخرت است . (از تفسیر ابوالفتوح رازی ). و رجوع به همین تفسیر شود. || اراده ٔ نهانی خدا. (دزی ج 2 ص 233). || سر. راز. (از اقرب الموارد) (المنجد). || (اصطلاح تصوف ) هر آنچه حق تعالی از تو پوشیده دارد و بر خوداو پوشیده نباشد. (اصطلاحات الصوفیه ). در کشاف اصطلاحات الفنون آمده : غیب امر پنهانی است که به حواس ظاهرادراک نشود و بداهت عقل نیز اقتضاء ادراک آن نکند، و آن بر دو گونه است یکی آنکه برای آن دلیل عقلی و سمعی نباشد، و از این قسم است لفظ غیب در آیه ٔ: و عنده مفاتح الغیب لایعلمها الا هو. (قرآن 59/6). و دیگر آنکه برای آن دلیل عقلی یا سمعی اقامه شده باشد، مانند وجود صانع و صفات او و روز جزا و کیفیات آن روز، ومراد بلفظ غیب در آیه ٔ. الذین یؤمنون بالغیب (قرآن 3/2) معنی دومین است ، چنانکه قاضی بیضاوی در این آیه در اول سوره ٔ بقره همین معنی را گفته است - انتهی .و در همان کتاب ذیل «عالم » چنین آمده : عوالم را اگرچه از نظر امتناع حصر جزئیات نمیتوان منحصر کرد، لیکن کلیات و اصول حصرکننده ٔ آنها را میتوان در عالم غیب و شهادت منحصر کرد، چه عوالم منقسم شود به غایب ازحس (آنچه بحس درنیاید) و شاهد بر حس . در کتاب «انسان کامل » آمده : هر عالمی که حق تعالی بدان بوسیله ٔ انسان مینگرد شهادت وجودیه است و هر عالمی که بدان بیواسطه ٔ انسان مینگرد غیب نامیده میشود، و غیب بر دو گونه است : نخست غیبی که حق تعالی آن را مفصل در علم انسان قرار داده ، دوم غیبی که آن را بطور مجمل در قابلیت علم انسان قرار داده است . پس غیب مفصل در علم را غیب وجودی نامند و آن مانند عالم ملکوت است ، و غیب مجمل در قابلیت را، غیب عدمی نامند و آن مانند عوالمی است که خدای تعالی آنها را میداند و ما نمیدانیم ، و اینها نز د ما بمنزله ٔ عدم است ، و معنی غیب عدلی همین است . صاحب قصیده ٔ فارضیه غیب را بر سه گونه تقسیم کرده و از آنها به غیب ، ملکوت و جبروت تعبیر کرده است . و محدثانی را که غایب از حس اند غیب نامیده است ، و ذات قدیم را جبروت ، و صفات جسمی او را ملکوت تعبیر کرده است تا میان محدث و قدیم و ذات و صفات فرقی باشد. در شرح مثنوی مولوی آمده : مرتبه ٔ احدیت را عالم غیب نیز گویند صاحب کشف اللغات آرد: عالم امر که آن راعالم ملکوت و عالم غیب نیز گویند. نزد متصوفه به عالم وجد بلامدت و بلاماده اطلاق شود، مانند عقول و نفوس ،چنانکه خلق بر عالم وجد وجود با ماده مانند افلاک و عناصر و موالید ثلاثه اطلاق گردد، و آن را عالم خلق و عالم ملک و عالم شهادت نیز گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ استانبول صص 1053 - 1054). و رجوع به همین کتاب صفحه های مذکور و عالم غیب و عالم شهادت در همین لغت نامه شود. || زمین پست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زمین همواری است . (از اقرب الموارد). || گمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شک . (اقرب الموارد). || پیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).پیه ثرب (تنک بالای شکنبه و روده ) گوسفند. ج ، غیاب ، غُیوب . (از اقرب الموارد).

غیب . [ غ َی َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غائب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فتحه ٔ یاء غَیَب بسبب تشبیه آن به «صَیَد» مصدر «اصاد یصید» است ، چه رواست که آن را مصدر فرض کنند اگرچه جمع است . (از منتهی الارب ). رجوع به غائب شود.


غیب . [ غ ُی ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غائب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غائب شود.


غیب . [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ غابَة. (دزی ج 2 ص 232). رجوع به غابة شود.


فرهنگ عمید

۱. هر سری که جز خداوند و بندگان برگزیده کسی آن را نمی داند.
۲. عالمی که خداوند، فرشتگان، کتاب های آسمانی، پیامبران، قیامت، بهشت، و دوزخ در آن قرار دارند.
۳. (صفت ) [قدیمی] نهان از چشم، ناپیدا، ناپدید، پنهان.
* غیب دانستن: (مصدر لازم ) آگاه بودن از مسائل پنهان.
* غیب شدن: (مصدر لازم ) غایب شدن، ناپدید شدن.
* غیب کردن: (مصدر متعدی ) ناپدید کردن، پنهان کردن.
* غیب گفتن: (مصدر لازم ) خبر دادن از غیب و چیزهای پنهانی.
* در غیب: [قدیمی] پنهانی.

۱. هر سری که جز خداوند و بندگان برگزیده کسی آن را نمی‌داند.
۲. عالمی که خداوند، فرشتگان، کتاب‌های آسمانی، پیامبران، قیامت، بهشت، و دوزخ در آن قرار دارند.
۳. (صفت) [قدیمی] نهان از چشم؛ ناپیدا؛ ناپدید؛ پنهان.
⟨ غیب دانستن: (مصدر لازم) آگاه بودن از مسائل پنهان.
⟨ غیب شدن: (مصدر لازم) غایب شدن؛ ناپدید شدن.
⟨ غیب‌ کردن: (مصدر متعدی) ناپدید کردن؛ پنهان کردن.
⟨ غیب ‌گفتن: (مصدر لازم) خبر دادن از غیب و چیزهای پنهانی.
⟨ در غیب: [قدیمی] پنهانی.


دانشنامه عمومی

غیب (شیروان و چرداول)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان چرداول در استان ایلام ایران است.

دانشنامه آزاد فارسی

غِیب
(در لغت به معنای ناپدید بودن) اصطلاحی برگرفته از قرآن به معنای آنچه بشر نتواند با حس درک کند. در قرآن ۵۰ بار تکرار شده و ایمان به غیب در کنار برپاداری نماز از دستورات صریح اسلام است. از برخی آیات دانسته می شود که ایمان به غیب یعنی ایمان به فرشتگان، بهشت، دوزخ و موجوداتی همچون کرسی، عرش، لوح و قلم. خداوند گاه غیب خویش را بر برخی پیامبران آشکار می کند (جن، ۲۶ـ۲۷) و برخی مسائل غیب، مانند زمان قیامت، را جز خداوند متعال کسی نمی داند (نمل، ۶۵). در عرفان، سیر در غیب از دستورات سلوکی عارفان است. عارفان گاه برای توصیف عالم غیب، از باب استعاره، از سفر به شهرهای جابلقا و جابلسا سخن می گویند که در طی این سفر، در عوالم هستی سیر می کنند و از پشت پردۀ هستی خبر می دهند. عالَم غیب شامل عالم امر و عالم ملکوت می شود. از صفات قرآنی خداوند «عَلّام الغیوب» و «عالِم الغیب و الشهاده» است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی غَیْبَ: نهان - غیب
معنی غَیْبِهِ: غیب خود - نهان خود
معنی غُیُوبِ: غیب ها - نهانها
معنی لَا یُظْهِرُ: تسلط نمی دهد (اظهار کسی بر هر چیز به معنای آن است که او را در رسیدن به آن چیز کمک کنی و او را بر آن مسلط سازی لذا عبارت "فَلَا یُظْهِرُ عَلَیٰ غَیْبِهِ أَحَداً " یعنی "من کسی را برای احاطه به غیب خودم کمک نمیکنم ، و بر غیب خود مسلط نمیسازم " )
معنی یُطْلِعَکُمْ: که شما را با اطلاع کند - که شما را آگاه کند (عبارت "مَا کَانَ ﭐللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی ﭐلْغَیْبِ" یعنی : خدا بر آن نیست که شما رابر غیب آگاه کند)
معنی رَجْماً: سنگباران کردن کسی ( ودر عبارت"رَجْماً بِـﭑلْغَیْبِ " گویا مراد از غیب غایب باشد ، یعنی قولی که معنایش از علم بشر غایب است و گوینده اش نمیداند راست است یا دروغ ، آنگاه چنین گوینده ای را به کسی تشبیه فرموده که میخواهد با سنگ کسی را بزند ، خم میشود چیزی...
معنی حُکْمَ: حُکم -فرمان محکم ونافذ واستوار- بریدن نزاع به وسیله قضا -علم به معارف حقه الهیه و کشف حقایقی که در پرده غیب است ، و از نظر عادی پنهان است میباشد (درعباراتی نظیر "وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ ءَاتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً "و"ءَاتَیْنَاهُ ﭐلْحُکْمَ صَبِی...
معنی نُّبُوَّةَ: پیامبری (یا از کلمه نبی بر وزن فعیل از ماده نبأ (خبر) است ، و اگر پیامبر را نبی نامیدهاند بدین جهت است که ایشان به وسیله وحی خدا از عالم غیب خبردار هستند ویا ماخوذ از نبوة به معنای رفعت است ، و انبیاء را به خاطر رفعت مقامشان نبی خواندهاند )
معنی نَّبِیَّ: پیامبر (کلمه نبی بر وزن فعیل از ماده نبأ (خبر) است ، و اگر پیامبر را نبی نامیدهاند بدین جهت است که ایشان به وسیله وحی خدا از عالم غیب خبردار هستند بعضی گفتهاند : کلمه مذکور ماخوذ از نبوة به معنای رفعت است ، و انبیاء را به خاطر رفعت مقامشان نبی خواند...
معنی نَّبِیُّونَ: پیامبران (کلمه نبی بر وزن فعیل از ماده نبأ (خبر) است ، و اگر پیامبر را نبی نامیدهاند بدین جهت است که ایشان به وسیله وحی خدا از عالم غیب خبردار هستند بعضی گفتهاند : کلمه مذکور ماخوذ از نبوة به معنای رفعت است ، و انبیاء را به خاطر رفعت مقامشان نبی خوا...
معنی نَبِیُّهُمْ: پیامبرشان (کلمه نبی بر وزن فعیل از ماده نبأ (خبر) است ، و اگر پیامبر را نبی نامیدهاند بدین جهت است که ایشان به وسیله وحی خدا از عالم غیب خبردار هستند بعضی گفتهاند : کلمه مذکور ماخوذ از نبوة به معنای رفعت است ، و انبیاء را به خاطر رفعت مقامشان نبی خو...
معنی نَّبِیِّینَ: پیامبران (کلمه نبی بر وزن فعیل از ماده نبأ (خبر) است ، و اگر پیامبر را نبی نامیدهاند بدین جهت است که ایشان به وسیله وحی خدا از عالم غیب خبردار هستند بعضی گفتهاند : کلمه مذکور ماخوذ از نبوة به معنای رفعت است ، و انبیاء را به خاطر رفعت مقامشان نبی خوا...
معنی لَبَسْنَا: مشتبه کردیم - پوشیده و مشکل کردیم - به اشتباه انداختیم - دچار اشتباه کردیم (در عبارت "وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکاً لَّجَعَلْنَاهُ رَجُلاًَ وَلَلَبَسْنَا عَلَیْهِم مَّا یَلْبِسُونَ" منظور این است که اگر در پاسخ منکران پیامبر که به بشر بودن پیامبر ایراد ...
معنی یَلْبِسُونَ: می پوشانند - مشتبه می کنند - پوشیده و مشکل می کنند- به اشتباه می اندازند - دچار اشتباه می کنند (در عبارت "وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکاً لَّجَعَلْنَاهُ رَجُلاًَ وَلَلَبَسْنَا عَلَیْهِم مَّا یَلْبِسُونَ" منظور این است که اگر در پاسخ منکران پیامبر که به بش...
ریشه کلمه:
غیب (۶۰ بار)

نهان. نهفته. هرآنچه از دیده یا از علم نهان است. ارباب لغت گفته‏اند: «اَلْغَیْبُ: کُلُّ ما غابَ عَنْکَ». . من نهان آسمان‏ها و زمین را می‏دانم. . آن از خبرهای نهان است که به تو وحی و اعلام می‏کنیم. . لفظ «الغیب» در آیه گرچه مطلق است ولی ظاهراً مراد از آن خداست که در ذیل آیه ایمان به پیامبران و کتب گذشته را ذکر کرده و در آخر به لفظ «بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ» قیامت را هم نام برده است پس بنابر وقت نزول آیه، می‏ماند خدا و با آن سه اصل توحید: ایمان به خدا، نبوت و قیامت، تمام می‏شود. خدا از هر پیدا پیداتر است ولی اطلاق لفظ غیب بر خدا به علت نادیده بودن او است. در تفسیر برهان از امام صادق «علیه‏السلام» مروی است که درباره «یُؤْئِنُونَ بِالْغَیْبِ» فرمود: «مَنْ آمَنَ بَقِیامِ الْقائِمِ» «علیه‏السلام» و روایت دیگر فرموده: «وَالْغَیْبُ فَهُوَ الْحُجَّةُ الْغائِبُ» ظاهراً مراد امام «علیه‏السلام» تطبیق است که اذعان به وجود امام غائب «علیه‏السلام» نیز واجب و جزء ایمان است همچنین است شمول آن بر ملائکه. خشیة بالغیب؟ در عده‏ای از آیات جمله «یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَیْبِ» و نظیر آن آمده مثل . . ایضاً . . . . مراد از این «بِالْغَیْبِ» چیست و «باء» چه معنی دارد؟ طبرسی و زمخشری و بیضاوی «بِالْغَیْبِ» را حال گرفته و گفته «یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ» یعنی از خدایشان می‏ترسند در حالیکه از عذاب خدا غائب اند و آن را نمی‏بینند. در این صورت باید «باء» به معنی ظرفیت «فی» باشد. بعضی‏ها غیب را آخرت گرفته‏اند، در المیزان ذیل آیه . فرموده: معنی خوف بالغیب آن است که انسان از خدایش بترسد و از عذاب او بر حذر باشد حال آنکه عذاب و عقاب از انسان غائب است و چیزی از آن را به ظاهر مشاعرش نمی‏بیند. بنا به نظر المیزان باید «باء» به معنی «من» باشد. ناگفته نماند اهل لغت ظرفیت را یکی از معانی باء شمرده‏اند و در آیه . و در . گفته‏اند معنی «فی بَدْر - فی سَحَر» است. بنابراین می‏شود «با» در آن به معنی «فی» و مراد از غیب دنیا باشد که از آخرت غائب است چنانکه آخرت از دنیا. بعضی گفته‏اند: معنی «خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ» آن است که از خدا بترسد با آنکه او را ندیده. «خافَ اللَّهَ وَلَمْ‏یَرَهُ». غیب شامل گذشته و آینده‏ در آیه . مراد اخبار و حالات پیامبران گذشته و غیره است که به طریق وحی بیان گردیده است پس منظور از غیب گذشته‏ها است و در . «الغیب» شامل همه نهان‏ها است اعم از گذشته، حال و آینده پس غیب شامل هر سه است. غیب نسبت به انسان است‏ انقسام موجودات به غیب و آشکار نسبت به ما انسان‏ها است و نسبت به خدا همه آشکار و همه یکسانند که خداوند . می‏باشد. غیب مخصوص و مبذول‏ علم غیب مخصوص به خدا است و جز خدا کسی دانای غیب نیست چنانکه آیاتی از قبیل . . . در این مطلب صریح اند و پاره‏ای از پیامبران صریحاً علم غیب را از خود نفی کرده‏اند چنانکه نوح «علیه‏السلام» به قومش فرمود: . و درباره رسول خدا «صلی اللَّه علیه و آله» آمده . اگر غیب را می‏دانستم خیر بسیار به خود جلب می‏کردم و بدی به من نمی‏رسید، من جز انذار کننده نیستم. این حکم اولی علم به غیب است ولی در نوبت ثانوی مانعی نیست که خدا مقداری از غیب به پیامبرش بیان دارد که به آن غیب مبذول می‏گوئیم چنانکه اخبار پیامبران و اخبار قیامت از غیب است و خداوند به آن حضرت بیان داشته چنانکه در آیه . گذشت و آیه . صریح است در اینکه علم غیب مال خداست و هیچ کس را به غیب مطلع نخواهد کرد مگر آنکه مورد رضای اوست و مورد رضا از پیامبران است. از اینجاست که غیب‏های بسیاری را خدا به حضرت رسول «صلی اللَّه علیه و آله» آموخته و آن حضرت به اصحابش خاصه به علی بن ابیطالب «علیه‏السلام» بیان فرموده است و چون امام «علیه‏السلام» به کسی یکی از آنها را بیان می‏کرد، او می‏گفت: یا امیرالمؤمنین علم غیب بلدید؟ می‏فرمود: نه این علمی است که رسول خدا به من آموخته «عِلْمٌ عَلَّمَنیهِ رَسُولُ اللَّهِ «صلی اللَّه علیه و آله» و از همین باب است که عیسی «علیه‏السلام» به مردم می‏گفت: «از آنچه می‏خورید و در خانه‏ها ذخیره می‏کنید به شما خبر می‏دهم» . ایضاً قول یوسف «علیه‏السلام» که به دو رفیق زندانی گفت: «یکی از شما ساقی پادشاه می‏شود و دیگری به دار آویخته شده و پرندگان از گوشت سرش می‏خورند» . در ماقبل آیه هست که: پروردگارم این را به من تعلیم فرموده است «ذلِکُما مِّما عَلَّمَنی رَبّی». خلاصه: آنکه خدا در علم غیب مستقل است و به حکم اولی جز خدا کسی دانای غیب نیست ولی خدا خودش مقداری از غیب را به صورت علم به پیامبرانش بیان می‏کند و آنها هم به اوصیاء خویش. رجوع شود به کافی مخصوصاً به «باب نادر فیه ذکر الغیب». و اینکه رسول خدا «صلی اللَّه علیه و آله» فرماید . نمی‏دانم چه به سر من یا به سر شما خواهد آمد، راجع به غیب مخصوص است و این منافات ندارد که آن حضرت بفرماید: ای علی خدایم خبر داده که تو در ماه رمضان شهید خواهی شد و محاسنت از خون فرقت خصاب خواهد گردید. در نهج البلاغه خطبه 59 پیش از جنگ نهروان درباره جنگ با خوارج فرمود: «مَصارِعُهُمْ دُونَ النُّطْفَةِ، وَاللَّهُ لایُفْلِتُ مِنْهُمْ عَشَرَةٌ وَ لایَهْلِکُ مِنْکُمْ عَشَرَةٌ» یعنی قتلگاه آنها در کنار نهر است به خدا قسم از آنها ده نفر نجات نمی‏یابد و از شما لشکریان من ده نفر کشته نمی‏شود. این یک خبر غیبی بود که از آن حضرت صادر شد، محمد عبده در شرح آن می‏گوید از خوارج فقط 9 نفر ماند و از اصحاب آن حضرت جز هشت نفر کشته نشدند. ابن ابی‏الحدید در شرح آن گوید: این از اخباری است که در اثر اشتهار نزدیک به متواتر است و همه از آن حضرت نقل کرده‏اند و آن از جمله معجزات و اخبار غیبی آن بزرگواراست. اینها همه از غیب‏های مبذول اند که از طرف خدا به رسول خدا و از آن حضرت به وصیتش صلوات اللَّه علیهم القاء شده است.

واژه نامه بختیاریکا

بَلّا

پیشنهاد کاربران

ندیدنی ها

پنهان - نهان از چشم.
متضاد آشکار.


کلمات دیگر: