مترادف طوسی : منسوب به طوس، توسی، خاکستری، گوشه ای در دستگاه ماهور
طوسی
مترادف طوسی : منسوب به طوس، توسی، خاکستری، گوشه ای در دستگاه ماهور
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
صفت
منسوب به طوس، توسی
خاکستری
گوشهای در دستگاهماهور
۱. منسوب به طوس، توسی
۲. خاکستری
۳. گوشهای در دستگاهماهور
فرهنگ فارسی
( صفت ) منسوب به طوس ۱ - از مردم طوس . ۲ - خاکستری ( رنگ ) . ۳ - ( اسم ) یکی از گوشه های دستگاه ماهور . ۴ - نوعی از شال .
نصیر الدین
لغت نامه دهخدا
طوسی. ( ص نسبی ) منسوب به طوس ، شهری به خراسان. || منسوب به طوس از قرای بخارا، ابوجعفررضوان بن عمران الطوسی از آنجاست. ( معجم البلدان ).
طوسی. ( اِ ) نوعی از شال. پتو و برک غلاف کمان هم گویند :
صلیب همه کافران سوختم
که طوسی بدین رشته دردوختم.
طوسی. ( اِخ ) نام شاعری که در اوان کودکی امیر علیشیر نوائی درگذشته و این امیر ذکر وی در مجلس اول از تذکره مجالس النفائس آورده و گوید: مولانا طوسی مثل گوی و شعرش عام فریب بود، سال عمرش به صد رسید و این مطلعش مشهور است ، مطلع:
زهی نوش لب لعلت حیات جاودان من
بدندان میگزی لب را چه میخواهی زجان من ؟
این مطلع هم از اوست :
بمن باشید ای خوبان خدا را
خدا رادارم و باقی شما را .
طوسی. ( اِخ ) ابوجعفر، محمدبن الحسن بن علی الطوسی ، ملقب به شیخ الطائفه. رجوع به ابوجعفر طوسی... شود.
طوسی. ( اِخ ) ابوالحسن علی بن عبداﷲبن سنان التیمی. عالم روایه قبائل و اشعار فحول ، و درک مصاحبت مشایخ کوفیین و بصریین کرده است و بیشتر مجالست و اخذ او از ابن الاعرابی بوده است و او را نیز پسری بوده که در علم راه پدر میرفته است. و طوسی را با ابن السکیت دشمنی بود، چه هر دو از نصران خراسانی کسب علم کرده بودندو پس از مرگ در کتب او اختلاف کردند. ( ابن الندیم ).
طوسی. ( اِخ ) رجوع به فردوسی و ابوالقاسم شود.
طوسی. ( اِخ ) عبدالعزیزبن محمدبن علی طوسی. رجوع به عبدالعزیز... شود.
طوسی. ( اِخ ) علاءالدین علی. رجوع به علاءالدین... شود.
طوسی. ( اِخ ) محمدبن محمد. رجوع به ابوحامد غزالی شود.
طوسی. ( اِخ ) محمدبن الحسن. رجوع به ابوجعفر طوسی محمدبن حسن شود.
طوسی. ( اِخ ) نصیرالدین. رجوع به نصیرالدین طوسی ( خواجه... ) شود.
صلیب همه ٔ کافران سوختم
که طوسی بدین رشته دردوختم .
نظام قاری (دیوان البسه ص 194).
|| غلاف کمان : به اسم مسمای اوکمان طوسی پوش و زره داودی بعشق زیور حلقه در گوش (؟). نظام قاری ، (دیوان البسه ص 136).
طوسی . (اِخ ) ابوالحسن علی بن عبداﷲبن سنان التیمی . عالم روایه ٔ قبائل و اشعار فحول ، و درک مصاحبت مشایخ کوفیین و بصریین کرده است و بیشتر مجالست و اخذ او از ابن الاعرابی بوده است و او را نیز پسری بوده که در علم راه پدر میرفته است . و طوسی را با ابن السکیت دشمنی بود، چه هر دو از نصران خراسانی کسب علم کرده بودندو پس از مرگ در کتب او اختلاف کردند. (ابن الندیم ).
طوسی . (اِخ ) ابوجعفر، محمدبن الحسن بن علی الطوسی ، ملقب به شیخ الطائفه . رجوع به ابوجعفر طوسی ... شود.
طوسی . (اِخ ) رجوع به فردوسی و ابوالقاسم شود.
طوسی . (اِخ ) عبدالعزیزبن محمدبن علی طوسی . رجوع به عبدالعزیز... شود.
طوسی . (اِخ ) علاءالدین علی . رجوع به علاءالدین ... شود.
طوسی . (اِخ ) محمدبن الحسن . رجوع به ابوجعفر طوسی محمدبن حسن شود.
طوسی . (اِخ ) محمدبن محمد. رجوع به ابوحامد غزالی شود.
طوسی . (اِخ ) نام شاعری که در اوان کودکی امیر علیشیر نوائی درگذشته و این امیر ذکر وی در مجلس اول از تذکره ٔ مجالس النفائس آورده و گوید: مولانا طوسی مثل گوی و شعرش عام فریب بود، سال عمرش به صد رسید و این مطلعش مشهور است ، مطلع:
زهی نوش لب لعلت حیات جاودان من
بدندان میگزی لب را چه میخواهی زجان من ؟
این مطلع هم از اوست :
بمن باشید ای خوبان خدا را
خدا رادارم و باقی شما را .
طوسی . (اِخ ) نصیرالدین . رجوع به نصیرالدین طوسی (خواجه ...) شود.
طوسی . (ص نسبی ، اِ) رنگ میان سبزو سرخ . رنگی مقابل سوسنی . رنگ سبز که بسپیدی زند.
طوسی . (ص نسبی ) منسوب به طوس ، شهری به خراسان . || منسوب به طوس از قرای بخارا، ابوجعفررضوان بن عمران الطوسی از آنجاست . (معجم البلدان ).
فرهنگ عمید
۲. (صفت نسبی، اسم ) رنگ سبز که به سفیدی زند، خاکستری.
۳. (اسم ) [قدیمی] نوعی شال.
دانشنامه اسلامی
...
پیشنهاد کاربران
::::