مترادف ضیف : مدعو، میهمان
متضاد ضیف : میزبان
مهمان , انگل , خارجي , مهمان کردن , مسکن گزيدن
مدعو، میهمان ≠ میزبان
ضیف . [ ض َ ] (اِخ ) احمد (الدکتور). مدرس بالجامعة المصریة. له مقدمة لدرسة بلاغة العرب و بلاغةالعرب فی الاندلس . (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1220).
ضیف . [ ض َ ] (ع اِ) پهلو. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || بازو. || ضیفا الوادی ؛ دو کرانه ٔ رودبار. (منتهی الارب ). کنار رود. (مهذب الاسماء).
مولوی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
ضیف . [ ض َ ] (ع مص ) نزدیک شدن آفتاب به فروشدن . (منتهی الارب ). نزدیک شدن آفتاب بغروب . (منتخب اللغات ). || بیک سو رفتن تیر از نشانه . || فرودآمدن غم بر کسی . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || مهمان شدن نزد کسی . ضیافة. (منتهی الارب ).مهمان شدن . (زوزنی ). مهمان داشتن کسی را. (منتخب اللغات ). || بی نمازی شدن زن . || چسبیدن و میل کردن . (منتهی الارب ). چسبیدن . (زوزنی ).