کلمه جو
صفحه اصلی

عذار


مترادف عذار : چهر، چهره، رخ، رخسار، روی، سیما، عارض، گونه، وجه

فارسی به انگلیسی

cheek or face

مترادف و متضاد

چهر، چهره، رخ، رخسار، روی، سیما، عارض، گونه، وجه


فرهنگ فارسی

نشان افساربررویستور، خطریش، موی ریش که تازه دمیده باشدموی بالای پیشانی، رخسار، چهره
( اسم ) ۱ - رستنگاه خط ریش . ۲ - رخساره چهره عارض .

فرهنگ معین

(عِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - خط ریش . ۲ - در فارسی به معنی رخسار، چهره . ۳ - لگام اسب .

لغت نامه دهخدا

عذار. [ ع ِ ] ( ع اِ ) افسار ستور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آنچه از فسار بر گونه های اسب فرو افتد. ج ، عُذُر. ( از اقرب الموارد ). || نشان فسار بر روی ستور. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). داغی است در جای فسار. ( از قطرالمحیط ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || خط ریش. ( منتهی الارب ) ( از غیاث اللغات ). جانب ریش یعنی مویی که محاذی گوش است و بین آن و گوش سفید است.یا قسمتی از صورت که بر آن موی درازی می روید که محاذی نرمه گوش تا بن ریش است. ( از اقرب الموارد ) ( قطرالمحیط ). این معنی مأخوذ از عربی است :
روی بستان را چون چهره دلبندان
از شکوفه رخ و از سبزه عذار آید.
ناصرخسرو.
کافور سپید گشت ناگه
این عنبر تر، بر این عذارم.
ناصرخسرو.
|| رخسار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) : و سبزه گلستان عذارش تازه دمیده. ( گلستان ).
عذر او بر عذار من پیداست
بعد از این هم چه عذر باید خواست.
سعدی.
- گلعذار ؛ کسی که رخسارش مانند گل است. رجوع به گل شود.
معنی اخیر نیز مأخوذ از عربی است. || طعام بناء. || طعام ختنه. || طعامی که در پی هر امر جدیدی بطرز شادمانی ترتیب دهند و دوستان را بر آن خوانند. ( از قطرالمحیط ) ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || درشتی وغلظت زمین در فضای فراخ. ( منتهی الارب ). || دوکرانه پیکان. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( قطرالمحیط ). || آنچه بدان مهار را خم کنندبه سوی سر شتر. ( منتهی الارب ). || داغ که بر پس گردن اشتر نهند. ( مهذب الاسماء ). شرم. ( اقرب الموارد ) ( از قطرالمحیط ). || دهنه. من اللجام دواله. ( مهذب الاسماء ). أی جانباه و هو ما سال علی خد الفرس. ( قطرالمحیط ) :
همان جامه و گوهر شاهوار
همان اسب تازه به زرین عذار.
فردوسی.
- خلیغ عذار ؛ افسارگسسته. ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

۱. رخسار، صورت.
۲. کنار صورت، محل روییدن ریش.
۳. افسار.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] موهای روییده بر استخوان بر آمده نزدیک گوش می باشد
عذار به معنای نخست عبارت است از موهایی که کنار صورت بر استخوان برآمده نزدیک گوش می رویند. بالای آن به گیجگاه (صدغ) و پایین آن به عارضان (عارضان) متصل می شود. از آن در باب طهارت سخن گفته اند.
محدوده صورت در هنگام وضو
در وضو شستن صورت واجب است. محدوده صورت از طول بین رستنگاه مو تا آخر چانه و از عرض بین انگشت شصت و میانی است. بدون شک، آن مقدار از عرض که خارج از گستره دو انگشت قرار می گیرد از قلمرو صورت بیرون است و شستن آن واجب نیست.
حکم عذار در هنگام وضو
در عذار اختلاف شده که آیا داخل در محدوده صورت است تا شستن آن واجب باشد یا داخل نیست؟ بسیاری آن را داخل ندانسته اند؛ بلکه این قول به مشهور نسبت داده شده است؛ لیکن برخی آن را داخل دانسته اند. برخی نیز بین دو دیدگاه جمع کرده و گفته اند: در حقیقت اختلافی وجود ندارد؛ زیرا مراد قائلان به دخول عذار در قلمرو صورت، بعض عذار است که میان دو انگشت قرار می گیرد و مراد قائلان به خروج آن، بعض دیگر عذار است که بین انگشتان قرار نمی گیرد.
واژه عذار به معنای دوم
...

جدول کلمات

موی گوشه پیشانی , بناگوش, گونه, رخسار

پیشنهاد کاربران

عذار با کسره ع به معنی سرخ صورتان - در اشعار اشاره به گونه سرخ دارد
فصل خزان چو فصل بهاران نمیشود - هر خوبرو ز لاله عذران نمیشود
بلبل اگر ز ناله فتاد و مرد - قمری به صوت خوش چو هزاران نمیشود
( شعر از محمدعلی نیکدل شاهرودی )

طلعت


کلمات دیگر: