مترادف صرصر : باد، تندباد، سوزباد، جیرجیرک، زنجره، اسب
برابر پارسی : باد تند، باد سخت، باد غران
ماهي ريزقنات , سوسک حمام , کجوله , تخته سنگ , صخره
باد، تندباد، سوزباد
جیرجیرک، زنجره
اسب
۱. باد، تندباد، سوزباد
۲. جیرجیرک، زنجره
۳. اسب
صرصر. [ ] (اِخ ) در نسخه ٔ حبیب السیر چ 1 سنگی تهران آن را از بلاد اقلیم چهارم شمرده است و در چ خیام بشکل خرخیر نوشته شده است و بامقابله ای با معجم البلدان چ مصر ج 1 ص 29 که گوید: یبتداء من ارض الصین و التبت و الختن و ما بینها من المدن ... ظاهراً مصحف «ختن » باشد. رجوع به حبیب السیر چ 1 تهران خاتمه ٔ ص 400 و چ خیام ج 4 ص 634 شود.
(معجم البلدان ).
صرصر. [ ص َ ص َ ] (اِخ ) نام دو جایگاه بغداد است از نواحی صرصر علیا از قرای نهرالملک در طرف جنوبی سیب واقع است و سفلی شهرکیست در طرف شمالی آن و در طریق الحاج واقع شده و در پهلوی آن پلی از کشتیها ترتیب داده بودند برای رفتن بسیب ولی عبور و مرور از آنجا موجب اشکال بود لهذا ابن محاسن رحمه اﷲ پلی از آجر در آن موضع بنا کرد که پنج چشمه ٔ بزرگ و کوچک داشت و خرج زیادی شد. این مکان بنام صرصرالدیر معروف است چونکه دیری هم در اینجا وجود داشته که اثرش تا کنون پایدار است . جماعتی از اکابر تجار از این محل ظهور کرده اند. (مراصد الاطلاع ). درطریق حجاج از بغداد است ، در گذشته «قصر الدیر» یا «صرصر الدیر» نام داشت . عده ای از تجار و اعیان از آن برخاسته اند. (معجم البلدان ). و نیز رجوع به تاریخ گزیده ص 271 و اخبار الدولة السلجوقیة ص 139 و نزهة القلوب ص 166 و 210 و اخبار الحکماء قفطی ص 431 شود.
منوچهری .
منوچهری .
ناصرخسرو.
مسعودسعد.
مسعودسعد.
مسعودسعد.
مسعودسعد.
مسعودسعد.
مسعودسعد.
معزی .
معزی .
ازرقی .
اثیر اخسیکتی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
؟ (از ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 159).
عطار.
عطار.
مولوی .
مولوی .
امیرخسرو دهلوی .
صرصر. [ ص ُ ص ُ / ص ِ ص ِ ] (ع اِ) جانورکی است صرصورنام . (منتهی الارب ). سوسک . سوسرک . سِمرگ . ج ، صراصر. نوعی از حشرات دارای بالهائی که از جلو بهم افتاده و از عقب تا شده در تمام کره ٔ ارض منتشر است محل زندگی آنها در حفره هائیست که در زمین حفر کنند . ملخ سیاه که در زمین بانگ کند. (دهار). انطاکی گوید: حیوانی بزرگتر از مگس بلندآواز مخصوصاً در تاریکی در خانه ها یافت شود. خشک و گرم است در دوم ، اگر خشک شود و با مثل آن فلفل ساییده شود و بیاشامند بادهای غلیظ و قولنج را بر طرف سازدپس از آنکه از علاج آن ناامید باشند. و اگر در روغن بجوشانند صمم را باز کند. گویند اگر در نی گذارده شود و در زیر متکای کسی که نداند بگذارند خواب را بر طرف سازد. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ص 228 - 229). حیوانیست شبیه به ملخ و بسیار کوچک و در خانه ها شبها صدا بسیار میکند و در اصفهان زنجره و در تنکابن جیک نامند در دوم گرم و خشک و شرب خشک کرده ٔ او از سه عدد تا ده عدد با هم عدد او فلفل جهت رفع قولنج صعب و ریاح غلیظ مجرب دانسته اند و مشوی او جهت درد مثانه و قطور جوشانیده ٔ او در روغن زیتون جهت گرانی سامعه نافع و چون دو سه عدد او را در میان نی و امثال آن گذاشته دهن انبوبه را بموم گرفته در زیر سر نایم گذارند و او نداند مانع خواب او گردد. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). زیز گویند و آن حیوانی است کوچک مانند ملخی کوچک که شب آواز کند و بشیرازی جرواسک گویند. و دیسقوریدوس گوید چون بریان کنند و بخورند درد مثانه را سود دهد. جالینوس گوید بعد از آنکه خشک شود کسی که قولنج داشته باشد یک عدد با یک دانه ٔ فلفل بخورد. شربتی سه عدد از این حیوان بود یا پنج عدد یا هفت عدد یا مثل وی فلفل در وقت هیجان درد و صعوبت آن نافع بود. و صاحب منهاج گوید چون با زیت پزند و در گوش چکانند درد ساکن گرداند. (اختیارات بدیعی ).