کلمه جو
صفحه اصلی

صلابت


مترادف صلابت : آسا، درشتی، سختی، شدت، صولت، عظمت، قوام، محکمی، مهابت، هیبت

برابر پارسی : بزرگی، استواری، شکوه، ستبری، سترگی

فارسی به انگلیسی

rigidity, rigor, rigour, solidity, hardness, firmness, awe

hardness, firmness, awe


rigidity, rigor, rigour, solidity


مترادف و متضاد

آسا، درشتی، سختی، شدت، صولت، عظمت، قوام، محکمی، مهابت، هیبت


فرهنگ فارسی

سخت شدن ، سختی، استواری
۱ - ( مصدر ) سخت شدن استوار گشتن . ۲ - ( اسم ) سختی استواری محکمی . ۳ - زفتی درشتی مقابل لینت . ۴ - صولت مهابت مخوف بودن قدرت .

فرهنگ معین

(صَ بَ ) [ ع . صلابة ] ۱ - (مص ل . ) سخت و استوار شدن . ۲ - (اِمص . ) استواری . ۳ - مهابت .

لغت نامه دهخدا

صلابت. [ ص َ ب َ ]( ع مص ) سخت شدن. ( غیاث اللغات ). || ( اِمص ) سختی. ( غیاث اللغات ). || زَفتی. درشتی. مقابل لینت. || استواری. محکمی. قرصی :... صلابت دین سلطان معلوم شد زبان اصحاب اغراض و عذل عذال بسته گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 402 ).
مجنون چو صلابت پدر دید
در پای پدر چو سایه غلتید.
نظامی.
|| صولت. مهابت. ترسناکی. مخوف بودن. قدرت :
گرگ را کی رسد صلابت شیر
بازرا کی رسد نهیب شخیش.
رودکی.
( بر طبق نسخه بدل لغت فرس اسدی چ پاول هورن ).
عتیق صفوت و صدری ( ؟ ) عمرصلابت و عدل
به شرم و حلم چو عثمان ، علی به علم و سخا.
سوزنی ( دیوان خطی متعلق به کتابخانه مؤلف ).
هر یک به صلابت گرازی
برده سر اشتری به گازی.
نظامی.
پشه چو پر شد بزند پیل را
با همه تندی و صلابت که اوست.
سعدی.
عقل باید که با صلابت عشق
نکند پنجه توانائی.
سعدی.
پادشاهان سخن بصلابت گویند و باشد که در نهان صلح جویند. ( گلستان ). || نیرو. قدرت. توانائی. فشار :
لجام در سر شیران کند صلابت عشق
چنان کشد که شتر را مهار در بینی.
سعدی.
همچنین تا برسید بکنار آبی که سنگ از صلابت او بر سنگ همی آمد. ( گلستان ). || هی ان تعرض لها عسر حرکة الی الانفتاح عن التغمیض و الی التغمیض عن الانفتاح. ( بحر الجواهر )؛ سنگینی که در پلک چشم پدید آید و گشودن و یا باز کردن چشم را دشوار سازد.

صلابة. [ ص َ ب َ ] ( ع مص ) صلابت. رجوع به صلابت شود.

صلابة. [ ص َ ب َ ] ( ع اِ ) در فرهنگ آنندراج و ناظم الاطباء بمعنی صلایة آمده است. رجوع به صلایة شود.

صلابت . [ ص َ ب َ ](ع مص ) سخت شدن . (غیاث اللغات ). || (اِمص ) سختی . (غیاث اللغات ). || زَفتی . درشتی . مقابل لینت . || استواری . محکمی . قرصی : ... صلابت دین سلطان معلوم شد زبان اصحاب اغراض و عذل عذال بسته گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 402).
مجنون چو صلابت پدر دید
در پای پدر چو سایه غلتید.

نظامی .


|| صولت . مهابت . ترسناکی . مخوف بودن . قدرت :
گرگ را کی رسد صلابت شیر
بازرا کی رسد نهیب شخیش .

رودکی .


(بر طبق نسخه بدل لغت فرس اسدی چ پاول هورن ).


عتیق صفوت و صدری (؟) عمرصلابت و عدل
به شرم و حلم چو عثمان ، علی به علم و سخا.

سوزنی (دیوان خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ).


هر یک به صلابت گرازی
برده سر اشتری به گازی .

نظامی .


پشه چو پر شد بزند پیل را
با همه تندی و صلابت که اوست .

سعدی .


عقل باید که با صلابت عشق
نکند پنجه ٔ توانائی .

سعدی .


پادشاهان سخن بصلابت گویند و باشد که در نهان صلح جویند. (گلستان ). || نیرو. قدرت . توانائی . فشار :
لجام در سر شیران کند صلابت عشق
چنان کشد که شتر را مهار در بینی .

سعدی .


همچنین تا برسید بکنار آبی که سنگ از صلابت او بر سنگ همی آمد. (گلستان ). || هی ان تعرض لها عسر حرکة الی الانفتاح عن التغمیض و الی التغمیض عن الانفتاح . (بحر الجواهر)؛ سنگینی که در پلک چشم پدید آید و گشودن و یا باز کردن چشم را دشوار سازد.

فرهنگ عمید

۱. مهابت.
۲. سختی، استواری.
۳. [قدیمی] نیرو.

دانشنامه آزاد فارسی

صلابت (rigidity)
در مکانیک، صُلب بودن و مقاومت کردن در برابرِ دِگرشکل شدن. در اخترفیزیک و هنگام بررسی پرتو کیهانی، نسبتِ اندازه حرکت به یکای بار. برای ذره های نسبیتی، صلابت با انرژی نوکلِئون متناسب است.

جدول کلمات

سختی , استواری

پیشنهاد کاربران

شدت

هیبت. استواری. سخت و سفت بودن

واژه ی پارسی_آریایی صلابت که باید آنرا سلابت نوشت در لغتنامه ی سنسکریت به شکل sAravat सारवत् به ماناک solid استوار، نیرومند، محکم و غوی آمده است. ارب از ریشه ی فرزی صُلب کلمه ی تصلب و. . . را جعل کرده است.

صلابت پذیر : صلابت پذیرنده ، تحمل کننده ی سختی

بزرگ, استوار, محکم


کلمات دیگر: