کلمه جو
صفحه اصلی

غوث


مترادف غوث : اعانت، امداد، پناه دهی، دستگیری، فریادرسی، مساعدت، یاری، پناه، ملجا، فریادرس

فارسی به انگلیسی

cry for help

مترادف و متضاد

۱. اعانت، امداد، پناهدهی، دستگیری، فریادرسی، مساعدت، یاری
۲. پناه، ملجا
۳. فریادرس


فرهنگ فارسی

یاری کردن، به فریادکسی رسیدن، یاری، اعانت، ونیزبه معنی فریادوفریادرس
۱ - ( مصدر ) یاری کردن به فریاد کسی رسیدن ۲ - ( اسم ) یاری اعانت ۳ - ( صفت ) فریاد رس ۴ - پناه ملجا ۵ - نامی از نامهای خدای تعالی ۶ - قطب . یا غوث اعظم . عنوانی است که به شیخ عبد القادر گیلانی و بعضی مشاهیر از اولیائ الله داده اند .

فرهنگ معین

(غُ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) یاری کردن ، به فریاد رسیدن . ۲ - (اِمص . ) یاری .

لغت نامه دهخدا

غوث. [ غ َ ] ( ع مص ) یاری کردن و اعانت. ( از اقرب الموارد ) به فریاد رسیدن. || ( اِ )فریاد. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ). اسم است از تغویث ، یعنی واغوثاه گفتن. غُواث. ( از اقرب الموارد ).
- دیوان الغوث ؛ اداره درخواست کمک. این اداره مأموری عالی رتبه و مشاوران حقوقی و منشیان دارد. کسی که مورد ستم قرار میگیرداز آنان درخواست یاری و حمایت میکند. ( دزی ج 2 ص 230 ).
|| ( ص ) فریادرس. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ). فریادرس بندگان. ( مهذب الاسماء ). کسی که از وی استمداد میکنند :
تا ابد از ظلمتی در ظلمتی
میروند، و نیست غوثی رحمتی.
مولوی ( مثنوی ).
گفت ای پشت و پناه هر نبیل
مرتجی و غوث ابناءالسبیل.
مولوی ( مثنوی ).
خضر وقتی ، غوث هر کشتی تویی
همچو روح اﷲ مکن تنهاروی.
مولوی ( مثنوی ).
خسرو صاحبقران غوث زمان بوبکر سعد
آنکه اخلاقش پسندیده ست و اوصافش گزین.
سعدی.
اتیتک لما ضاق فی الارض مذهبی
فیاغوث لاتقطع رجائی من العدل.
؟ ( دزی ج 2ص 230 ).
- واغوثاه ؛ به فریاد برس. ( از ناظم الاطباء ).
|| ( اِ ) پناهگاه و مأمن. ( دزی ج 2 ص 230 ). || ( اصطلاح عرفان ) بمعنی قُطب است رجوع به قطب شود. صاحب کشف اللغات گوید: غوث ، قطب را گویند آنگاه که ملجاء و پناه واقع شود، و در جز این مورد او را غوث نمیگویند :
در چنان وقت غوث خوانندش
همه جا بی غیاث دانندش.
و نیز آن دو تن را گویند که در راست و چپ قطب میباشند. ( از تعریفات جرجانی ) ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( دزی ج 2 ص 230 ).
- غوث اعظم ؛ عنوانی است که به شیخ عبدالقادر گیلانی و سایر مشاهیراولیأاﷲ داده میشود. ( از قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به همین مدخل شود.
|| ( اِخ ) نامی است از نامهای خدای تعالی.

غوث. [ غ َ ] ( اِخ ) قبیله ای از یمن. و او غوث بن أدربن زیدبن کهلان بن سباء است. صاحب «تهذیب » غوث را قبیله ای از ازد میداند، و در قول زهیر آمده : و یخشی رماة الغوث من کل مرصد. ( از تاج العروس ).

غوث. [ غ َ ] ( اِخ ) جدی جاهلی است ، و بنی غوث بطنی از جذیمه ، از جرم ، از طی است. منازل ایشان با قوم خودشان «جرم » در بلاد غزه بود. ( از اعلام زرکلی ج 2 ص 761 ).

غوث . [ غ َ ] (اِخ ) ابن سلیمان حضرمی قاضی مصر. وی محدث بود. (از تاج العروس ).


غوث . [ غ َ ] (اِخ ) جدی جاهلی است ، و بنی غوث بطنی از جذیمه ، از جرم ، از طی ٔ است . منازل ایشان با قوم خودشان «جرم » در بلاد غزه بود. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 761).


غوث . [ غ َ ] (اِخ ) قبیله ای از یمن . و او غوث بن أدربن زیدبن کهلان بن سباء است . صاحب «تهذیب » غوث را قبیله ای از ازد میداند، و در قول زهیر آمده : و یخشی رماة الغوث من کل مرصد. (از تاج العروس ).


غوث . [ غ َ ] (ع مص ) یاری کردن و اعانت . (از اقرب الموارد) به فریاد رسیدن . || (اِ)فریاد. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). اسم است از تغویث ، یعنی واغوثاه گفتن . غُواث . (از اقرب الموارد).
- دیوان الغوث ؛ اداره ٔ درخواست کمک . این اداره مأموری عالی رتبه و مشاوران حقوقی و منشیان دارد. کسی که مورد ستم قرار میگیرداز آنان درخواست یاری و حمایت میکند. (دزی ج 2 ص 230).
|| (ص ) فریادرس . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). فریادرس بندگان . (مهذب الاسماء). کسی که از وی استمداد میکنند :
تا ابد از ظلمتی در ظلمتی
میروند، و نیست غوثی رحمتی .

مولوی (مثنوی ).


گفت ای پشت و پناه هر نبیل
مرتجی و غوث ابناءالسبیل .

مولوی (مثنوی ).


خضر وقتی ، غوث هر کشتی تویی
همچو روح اﷲ مکن تنهاروی .

مولوی (مثنوی ).


خسرو صاحبقران غوث زمان بوبکر سعد
آنکه اخلاقش پسندیده ست و اوصافش گزین .

سعدی .


اتیتک لما ضاق فی الارض مذهبی
فیاغوث لاتقطع رجائی من العدل .

؟ (دزی ج 2ص 230).


- واغوثاه ؛ به فریاد برس . (از ناظم الاطباء).
|| (اِ) پناهگاه و مأمن . (دزی ج 2 ص 230). || (اصطلاح عرفان ) بمعنی قُطب است رجوع به قطب شود. صاحب کشف اللغات گوید: غوث ، قطب را گویند آنگاه که ملجاء و پناه واقع شود، و در جز این مورد او را غوث نمیگویند :
در چنان وقت غوث خوانندش
همه جا بی غیاث دانندش .
و نیز آن دو تن را گویند که در راست و چپ قطب میباشند. (از تعریفات جرجانی ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (دزی ج 2 ص 230).
- غوث اعظم ؛ عنوانی است که به شیخ عبدالقادر گیلانی و سایر مشاهیراولیأاﷲ داده میشود. (از قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به همین مدخل شود.
|| (اِخ ) نامی است از نامهای خدای تعالی .

فرهنگ عمید

۱. یاری کردن، به فریاد کسی رسیدن، یاری، اعانت.
۲. (اسم، صفت ) فریادرس.

دانشنامه آزاد فارسی

(در لغت به معنی یاری کردن و به فریاد کسی رسیدن) این اصطلاح مخصوص به پاره ای از حالات قطب است. چه، اگر شرایط آن چنان اقتضا کند که قطب مورد التجا و استغاثه باشد او را غوث نامند؛ به عبارتی دیگر غوث کسی است که، در هنگام بروز مشکلات و دشواری ها، دست بندگان خدا را می گیرد و به آنان یاری می رساند، ورنه او را که حائز بالاترین مقامات معنوی است قطب می نامند. به باور عارفان سنّی مذهب، هیچ لحظه ای از لحظات روزگار خالی از قطب نیست، امّا غوث تنها در پاره ای از لحظات موجود است. شماری از اینان نیز، خود را قطب روزگار و غوثِ ایّام خاص خوانده اند. بنابر اعتقاد صحیح شیعه، این سخنان هیچ پایۀ حقیقی ندارد و قطب و غوث در هر دوره، منحصربه وجود مبارکِ امام آن عصر است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی یُغَاثُ: فریاد رسی می شود(اگر ریشه اش "غوث": فریاد رسی ، باشد) - باران بر ... باریده می شود (اگر ریشه اش "غیث": باران باشد) - برای ... علف و گیاه رویانده می شود (اگر ریشه اش "غیث": علف باشد)
معنی یَسْتَغِیثَانِ: آن دو طلب کنند پناهشان دهد (کلمه یستغیثان از مصدر استغاثه است ، که به معنای طلب غوث ( پناه ) از خدا است . و معنای جمله "هُمَا یَسْتَغِیثَانِ ﭐللَّهَ " این است که : پدر و مادرش از خدا طلب میکنند که پناهشان دهد )
تکرار در قرآن: ۹(بار)
یاری. نصرت. «غاثَهُ غَوْثاً: اَعانَهُ وَ نَصَرَهُ» استغاثه: یاری خواستن. . اگر یاری خواستند یاری کرده شوند به آبی مثل روغن جوشان (نعوذ باللَّه منه) ممکن است استغاثه به معنی آب خواستن باشد از «غیث» نه از «غوث» و آن مناسب آیه است رجوع شود به «غیث» . پدر و مادر در ایمان فرزندشان از خدا نصرت می‏خواهند و به فرزندشان می‏گویند: وای بر تو ایمان آور.


کلمات دیگر: