کلمه جو
صفحه اصلی

علو


مترادف علو : بالا، بزرگواری، رفعت، روی، فوق، کرامت

متضاد علو : پایین، تحت، زیر، سفل، فرود

برابر پارسی : بزرگواری، فر، والایی، ارج، بالندگی

فارسی به انگلیسی

elevation, loftiness, eminence, excellence, flame

elevation, eminence


flame


excellence


فارسی به عربی

صعود

مترادف و متضاد

elevation (اسم)
ترفیع، بلندی، علو، جای بلند و برامدگی

eminence (اسم)
بلندی، بزرگی، تعالی، پشته، برجستگی، بر امدگی، مقام، عالیجناب، جاه، علی، علو

magnanimity (اسم)
بلند همتی، جوانمردی، علو، بزرگواری، رادمردی، علو طبع، بزرگی طبع

prominence (اسم)
برتری، برجستگی، سده، امتیاز، علو، پیش امدگی

nobility (اسم)
نجابت، علو، اصالت خانوادگی، طبقه نجبا

loftiness (اسم)
فراز، علی، علو

lordliness (اسم)
علو، سرافرازی

majesty (اسم)
برتری، علو، حضرت، اعلیحضرت، بزرگی عظمت و شان و اقتدار

بالا، بزرگواری، رفعت، روی، فوق، کرامت ≠ پایین، تحت، زیر، سفل، فرود


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - غلبه کردن مقهور ساختن ۲ - بلند گردانیدن . ۳ - ( مصدر ) بالا رفتن صعود کردن . ۴ - بلند گردیدن مرتفع شدن . ۵ - بلند قدر گردیدن . ۶ - ( اسم ) بلندی ۷ - بزرگی قدر . یا علو شان . بلندی شان و قدر و بزرگی . یا علو همت . یا بلندی همت . یا علو یافتن ( پیدا کردن ) بالا رفتن استعلائ .
دهی است از دهستان دشت سر بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در ۵ هزار گزی خاور آمل ناحیه ایست دشت و دارای آب و هوای مرطوب و مالاریایی

فرهنگ معین

(عِ یا عَ یا عُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - بلندترین و بهترین چیز. ۲ - جای بلند، بالا.
(عُ لُ وّ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) بالا رفتن . ۲ - بلند قدر شدن ، مرتبه یافتن . ۳ - (اِمص . ) بزرگی ، بلندی قدر.

(عِ یا عَ یا عُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بلندترین و بهترین چیز. 2 - جای بلند، بالا.


(عُ لُ وّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بالا رفتن . 2 - بلند قدر شدن ، مرتبه یافتن . 3 - (اِمص .) بزرگی ، بلندی قدر.


لغت نامه دهخدا

علو. [ ع َل ْوْ ] ( ع اِ ) بلندترین چیز. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || بهترین چیز. ( منتهی الارب ). رجوع به عُلْو و عِلْو شود. || جای بلند: أتیته من علو؛ آمدم او را از جای بلند. ( منتهی الارب ). || ستم و درشتی ، یقال : أخذه علواً؛ بستم ودرشتی گرفت آنرا. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

علو. [ ع َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان دشت سر بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در 5 هزارگزی خاور آمل. ناحیه ایست دشت و دارای آب و هوای مرطوب و مالاریایی. سکنه آن 95 تن است. آب آن از رودخانه هراز تأمین می شود. محصول آن برنج و صیفی و حبوبات است. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

علو. [ ع ُل ْوْ / ع ِل ْوْ ] ( ع اِ ) بلندترین چیز. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بهترین چیز. ( منتهی الارب ). رجوع به عَلْو و عِلْو شود. || بالا: علو الدار؛ بالای خانه ، خلاف سفل. ( منتهی الارب ).

علو. [ ع ُ ل ُوو ] ( ع مص ) سوار شدن بر چهارپا و امثال آن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ): علا الدابة. || غلبه کردن و مقهور ساختن. ( از اقرب الموارد ). || زدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). یقال : علا فلاناً بالسیف. || بالا رفتن و صعود کردن. ( از اقرب الموارد ): علا المکان ، و علابه. || بلند گردیدن برای جای و جز آن. ( از منتهی الارب ). بلند گردیدن و مرتفع شدن. ( از اقرب الموارد ): علا النهار؛ بلند گردید روز. || بلندقدر گردیدن : علا فی المکارم ؛ ای شرف. || بلند گردانیدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بزرگ منشی نمودن : علا فی الارض. ( از منتهی الارب ). تکبر و تجَبﱡر کردن : علا فلان فی الارض ؛ تکبر و تجبر. ( از اقرب الموارد ). || مطلع شدن : علا بالامر؛ أی اطلع و استقل. || ( اِمص ) بلندی و بزرگی قدر. ( منتهی الارب ). || عظمت و تجبر، و از آن جمله است «... نجعلها للذین لایریدون علواً فی الارض و لا فساداً...» . ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ). تکبر :
علو فی الحیات و فی الممات
لحق أنت احدی المعجزات.
( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 191 ).
بنده به شرح بازنمود تا رای عالی زاده اﷲ علواً بر آن واقف گردد. ( تاریخ بیهقی ص 324 ).
همیشه تا نبود خاک را فروغ اثیر
همیشه تا نبود ماه را علو زحل.
مسعودسعد.

علو. [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت سر بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در 5 هزارگزی خاور آمل . ناحیه ایست دشت و دارای آب و هوای مرطوب و مالاریایی . سکنه ٔ آن 95 تن است . آب آن از رودخانه ٔ هراز تأمین می شود. محصول آن برنج و صیفی و حبوبات است . شغل اهالی زراعت . راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


علو. [ ع َل ْوْ ] (ع اِ) بلندترین چیز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بهترین چیز. (منتهی الارب ). رجوع به عُلْو و عِلْو شود. || جای بلند: أتیته من علو؛ آمدم او را از جای بلند. (منتهی الارب ). || ستم و درشتی ، یقال : أخذه علواً؛ بستم ودرشتی گرفت آنرا. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


علو. [ ع ُ ل ُوو ] (ع مص ) سوار شدن بر چهارپا و امثال آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): علا الدابة. || غلبه کردن و مقهور ساختن . (از اقرب الموارد). || زدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یقال : علا فلاناً بالسیف . || بالا رفتن و صعود کردن . (از اقرب الموارد): علا المکان ، و علابه . || بلند گردیدن برای جای و جز آن . (از منتهی الارب ). بلند گردیدن و مرتفع شدن . (از اقرب الموارد): علا النهار؛ بلند گردید روز. || بلندقدر گردیدن : علا فی المکارم ؛ ای شرف . || بلند گردانیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بزرگ منشی نمودن : علا فی الارض . (از منتهی الارب ). تکبر و تجَبﱡر کردن : علا فلان فی الارض ؛ تکبر و تجبر. (از اقرب الموارد). || مطلع شدن : علا بالامر؛ أی اطلع و استقل . || (اِمص ) بلندی و بزرگی قدر. (منتهی الارب ). || عظمت و تجبر، و از آن جمله است «... نجعلها للذین لایریدون علواً فی الارض و لا فساداً...» . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). تکبر :
علو فی الحیات و فی الممات
لحق أنت احدی المعجزات .

(از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 191).


بنده به شرح بازنمود تا رای عالی زاده اﷲ علواً بر آن واقف گردد. (تاریخ بیهقی ص 324).
همیشه تا نبود خاک را فروغ اثیر
همیشه تا نبود ماه را علو زحل .

مسعودسعد.


می بیاموزد مرا وصف رسول
بر علوّم می رساند زین سفول .

مولوی .


|| بلندی :
قرب بی چونست عقلت را به تو
نیست از پیش و پس و سفل و علو.

مولوی .


- علو پیدا کردن ؛ بالا رفتن . استعلا جستن . عالی شدن .
- علو همت ؛ بلندی همت : دوست و دشمن به علو همت و کمال سیاست آن خسرو دیندار... اعتراف آوردند. (کلیله و دمنه ). حال علو همت و کمال بسطت ملک او از آن شایعتر است که در شرح آن به اشباع حاجت افتد. (کلیله و دمنه ). با آنچه مالک عادل انوشیروان کسری بن قباد سعادت ذات ... وعلو همت حاصل است می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه ). عرصه ٔ آن ولایت از عظم شرف و علو همت خویش تنگ یافت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 232). آل میکال در علو همت و کمال منقبت چنان بوده اند که ابوالطمحان گوید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 244). تحف و مَبارّ فراوان چنانک لایق علو همت و شرف ابوّت او بود به حضرت سلطان فرستاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 292).

علو. [ ع ُل ْوْ / ع ِل ْوْ ] (ع اِ) بلندترین چیز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بهترین چیز. (منتهی الارب ). رجوع به عَلْو و عِلْو شود. || بالا: علو الدار؛ بالای خانه ، خلاف سفل . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

۱. بلند شدن، بالا رفتن، بلندی، بزرگی قدر و مرتبه.
۲. بلندقدر شدن، بزرگوار شدن.
* علو همت: بلندیِ همت.

۱. بلند شدن؛ بالا رفتن؛ بلندی؛ بزرگی قدر و مرتبه.
۲. بلندقدر شدن؛ بزرگوار شدن.
⟨ علو همت: بلندیِ همت.


فرهنگ فارسی ساره

بالندگ


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَلَّوِ: که اگر(در جمله "أَلَّوِ ﭐسْتَقَامُواْ ")
معنی عِلِّیُّونَ: جاهایی یا چیزهایی که دارای علو(برتری) روی علو دیگر و یا به عبارتی علو دو چندانند
معنی عِلِّیِّینَ: جاهایی یا چیزهایی که دارای علو(برتری) روی علو دیگر و یا به عبارتی علو دو چندانند
معنی مُتَعَالِ: آن بلند مرتبه ای که بر هر بلند مرتبه ای تسلط دارد ("متعال " مبالغه در علو را میرساند و خداوند متعال است ، برای اینکه نهایت درجه علو را دارد ، چون علو او از هر علوی بزرگتر است ، پس او آنچنان عالیی است که بر هر عالی دیگر از هر جهت تسلط دارد )
معنی یَظْهَرُونَ: بر آن بالا می روند (از ظهور به معنای علو و استیلاء است )
معنی یَظْهَرُوهُ: که بر آن بالا روند (از ظهور به معنای علو و استیلاء است )
معنی عَلِیُّ: همیشه برتر و والاتر (صفت مشبهه از علو )
معنی جَلَالِ: شکوه (درمعنای کلمه جلال اعتلا و اظهار رفعت مستتر است لذا به صفاتی که همراه با دفع و منع است نیزاطلاق می شود مثل علو ، تعالی ، عظمت ، کبریاء)
معنی عُلُوّاً: بلندی - ارتفاع - برتری (درعبارت "نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِی ﭐلْأَرْضِ وَلَا فَسَاداً "کنایه است از طغیان به ظلم و تعدی زیرا علو عطف بر فساد شده )
معنی أَعراف: قسمتهای بالای حجاب و تلهای شنی و عرف به معنی یال اسب و تاج خروس و قسمت بالای هر چیزی است . معلوم میشود که این کلمه به هر معنا که استعمال شود ، معنای علو و بلندی در آن هست . اهل اعراف مشرف بر جمیع مردم از بهشتیان و دوزخیانند ، معلوم میشود که منظور از...
تکرار در قرآن: ۷۰(بار)
علو (بر وزن قفل) بلندی. علاء: برتری و رفعت شأن. اولی از نصر ینصر آید مثل «عَلَاالشَّیْ‏ءُ وَالنَّهارُ یَعْلُوا عُلُوّاً:اِرْتَفَعَ» دومی از باب علم یعلم آید یعنی «عَلی فُلانٌ فِی الْمَکارِمِ یَعْلی عَلاءً:شَرِفِ» این خلاصه فرق آن دو است وگرنه در جای همدیگر نیز به کار می‏روند. *** علو به مناسبت معنی اولی در قهر و غلبه و تکبّر نیز استعمال می‏شود . آنگاه هر خدا مخلوق خویش تصاحب می‏کرد و یکی بر دیگری غلبه و برتری می‏کرد. . فرعون در زمین طغیان کرد و ظلم پیشه گرفت و مردم آن را فرقه‏ها کرد. . و تا هلاک کنند آنچه را که غلبه کردند هلاک وحشتناکی . حتماً حتماً دوبار در زمین فساد و طغیان بزرگ می‏کنید. *** عالی: بالا و طاغی مثل . بالای دیارشان را پائین آن قرار دادیم یعنی زیر و زبر کردیم.ایضاً . و مثل . فرعون طاغی است در زمین. ایضاً به معنی رفیع و برتر است نحو . که ظاهراً رفعت و برتری مراد است و مثل . که به معنی برتر است. *** علی (بر وزن جدا) جمع علیا است یعنی مرتفع و بلند . قرآن نازل شده است از جانب خدائی که زمین و آسمان‏های بلند را آفریده. ایضاً . *** علوّ: به معنی ارتفاع است مثل عتوّ و در معنی تکبّر و طغیان نیز به کار رود مثل «وَلَتَعْلُنَّ عُلُوّاً کَبیراً» که گذشت. *** تعالی: . تعالی فعل است از تفاعل یعنی برتر و بالاتر است خدا از آنچه شرک می‏ورزند. راغب گوید تفاعل در آن برای مبالغه است. *** تعال (به فتح لام) فعل امر است از تفاعل یعنی بیا بالا اصلش آن است که کسی از بالا کسی را که در پائین است ندا کند و بگوید: تعال. سپس در اثر کثرت استعمال به معنی «بیا» به کار رفته اعم از آنکه نداشده در بالا باشد یا پائین یا مساوی با منادی چنانکه در اقرب الموارد و مفردات گفته است. آن به لفظ جمع مذکر (تَعالَوْا) هفت بار و به لفظ جمع مؤنث (تَعالَیْن) یکبار در قرآن آمده است. . ای اهل کتاب بیائید به سوی کلمه‏ای که میان ما و شما یکسان است . و آن خطاب به زنان حضرت رسول «صلی‏اللَّه‏وعلیه‏ و آله» است. *** علیّ: بسیار برتر. بسیار رفیع‏القدر. و آن صیغه مبالغه است آن جمعاً یازده بار در قرآن مجید آمده است هشت بار در وصف خدای تعالی مثل . یکدفعه درباره قرآن و یکبار در وصف نام نیک یا شریعت پیامبران . و یکبار درباره مکان ادریس «علیه‏السلام» . درباره این آیه در «درس-ادریس» صحبت شده است. اهل لغت آن را در علوّ مقام و علوّ مکان هر دو گفته‏اند ولی ظهور همه آیات در علوّ مقام است. غیر از آیه فوق. راغب گفته: معنی هُوَالْعَلِّیُ الْکَبیرُ آن است که برتر است از اینکه وصف واصفین بلکه علم عارفین به او احاطه کند. در جمع آمده: علّی در اصل از علوّ است خدای سبحان به وسیله اقتدار و نفوذ سلطان برتر و بالاتر است. *** اعلی: بالاتر و برتر. در علوّ مکان و مقام هر دو آید مثل . که در علوّ مقام است و مثل . . که ظهور هر دو در علوّ مکان است نه مقام جمع آن در قرآن اعلون آمده . *** متعالی: رفیع المقام. طبرسی فرموده متعالی و عالی هر دو یکی است، که محال است کسی با آن مساوی باشد .

پیشنهاد کاربران

رشدیک عمل برپایه سطح صفر ، همچون نمودار هم در جهت مثبت وهم درجهت منفی که آن عمل یاموجب رفیع درجات درفرد میشود؛ویا موجب سقوط فردبه پستی میگردد.

والائی

برتری


کلمات دیگر: