مترادف علو : بالا، بزرگواری، رفعت، روی، فوق، کرامت
متضاد علو : پایین، تحت، زیر، سفل، فرود
برابر پارسی : بزرگواری، فر، والایی، ارج، بالندگی
elevation, eminence
flame
excellence
بالا، بزرگواری، رفعت، روی، فوق، کرامت ≠ پایین، تحت، زیر، سفل، فرود
(عِ یا عَ یا عُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بلندترین و بهترین چیز. 2 - جای بلند، بالا.
(عُ لُ وّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بالا رفتن . 2 - بلند قدر شدن ، مرتبه یافتن . 3 - (اِمص .) بزرگی ، بلندی قدر.
علو. [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت سر بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در 5 هزارگزی خاور آمل . ناحیه ایست دشت و دارای آب و هوای مرطوب و مالاریایی . سکنه ٔ آن 95 تن است . آب آن از رودخانه ٔ هراز تأمین می شود. محصول آن برنج و صیفی و حبوبات است . شغل اهالی زراعت . راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
علو. [ ع َل ْوْ ] (ع اِ) بلندترین چیز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بهترین چیز. (منتهی الارب ). رجوع به عُلْو و عِلْو شود. || جای بلند: أتیته من علو؛ آمدم او را از جای بلند. (منتهی الارب ). || ستم و درشتی ، یقال : أخذه علواً؛ بستم ودرشتی گرفت آنرا. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
(از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 191).
مسعودسعد.
مولوی .
مولوی .
علو. [ ع ُل ْوْ / ع ِل ْوْ ] (ع اِ) بلندترین چیز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بهترین چیز. (منتهی الارب ). رجوع به عَلْو و عِلْو شود. || بالا: علو الدار؛ بالای خانه ، خلاف سفل . (منتهی الارب ).
۱. بلند شدن؛ بالا رفتن؛ بلندی؛ بزرگی قدر و مرتبه.
۲. بلندقدر شدن؛ بزرگوار شدن.
〈 علو همت: بلندیِ همت.
بالندگ