کلمه جو
صفحه اصلی

فطنت


مترادف فطنت : دها، زیرکی، هوشیاری

مترادف و متضاد

دها، زیرکی، هوشیاری


فرهنگ فارسی

درک کردن، زیرک ودانابودن، هوشیاری، زیرکی ودانایی
( اسم ) ۱ - زیرکی هوشیاری تیز خاطری ۲ - دانایی جمع : فطن .

فرهنگ معین

(فِ طْ نَ ) [ ع . فطنة ] (اِمص . )۱ - زیرکی ، هو شیاری . ۲ - دانایی ، ج . فطن .

لغت نامه دهخدا

فطنت. [ ف ِ ن َ ] ( ع اِمص ) فطنة. زیرکی و دانایی. ( غیاث ). زیرکی. هوشیاری. تیزخاطری. ( فرهنگ فارسی معین ) : هر خردمندی که فطنتی دارد تواند دانست که حمید امیرالمؤمنین به معنی از نعوت حضرت خلافت است. ( تاریخ بیهقی ).
وین گنه طبع را نهم که همی
مایه فطنت و ذکا باشد.
مسعودسعد.
دشمن اند این ذهن و فطنت را حریفان حسد
منکرند این سحر و معجز را رفیقان ریا.
خاقانی.
چون نداری فطنت ونور هدی
بهر کوران روی را میزن جلا.
مولوی.
هستیش بیداری و فطنت دهد
سهو و نسیان از دلش بیرون جهد.
مولوی.
وز اینجا گفته اند خداوندان فطنت و خبرت. ( گلستان سعدی ). اصحاب فطنت و ارباب خبرت گفته اند... ( گلستان سعدی ). || دانایی. ( فرهنگ فارسی معین ) :
با آنکه بهترین خلف دهرم
آید ز فضل و فطنت من عارش.
خاقانی.
- عطاردفطنت ؛ بسیار دانا. چه عطارد ستاره دبیران و دانشوران است :
مشتری فر و عطاردفطنت است
تحفه هاش از مدحت آرائی فرست.
خاقانی.
رجوع به فطنة شود.

فطنة. [ ف ِ ن َ ] ( ع مص ، اِمص ) فطنت. زیرکی و دانایی و تیزخاطری. ( منتهی الارب ). حذاقت و فهم. مقابل غباوة. ج ، فِطَن. ( از اقرب الموارد ). دریافتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادراللغه زوزنی ). || دانستن چیزی را. ( منتهی الارب ). رجوع به فطن شود.

فطنة. [ ف َ طِ ن َ ] ( ع ص ) زن زیرک و تیزخاطر و ماهر در امور. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به فَطِن شود.

فطنت . [ ف ِ ن َ ] (ع اِمص ) فطنة. زیرکی و دانایی . (غیاث ). زیرکی . هوشیاری . تیزخاطری . (فرهنگ فارسی معین ) : هر خردمندی که فطنتی دارد تواند دانست که حمید امیرالمؤمنین به معنی از نعوت حضرت خلافت است . (تاریخ بیهقی ).
وین گنه طبع را نهم که همی
مایه ٔ فطنت و ذکا باشد.

مسعودسعد.


دشمن اند این ذهن و فطنت را حریفان حسد
منکرند این سحر و معجز را رفیقان ریا.

خاقانی .


چون نداری فطنت ونور هدی
بهر کوران روی را میزن جلا.

مولوی .


هستیش بیداری و فطنت دهد
سهو و نسیان از دلش بیرون جهد.

مولوی .


وز اینجا گفته اند خداوندان فطنت و خبرت . (گلستان سعدی ). اصحاب فطنت و ارباب خبرت گفته اند... (گلستان سعدی ). || دانایی . (فرهنگ فارسی معین ) :
با آنکه بهترین خلف دهرم
آید ز فضل و فطنت من عارش .

خاقانی .


- عطاردفطنت ؛ بسیار دانا. چه عطارد ستاره ٔ دبیران و دانشوران است :
مشتری فر و عطاردفطنت است
تحفه هاش از مدحت آرائی فرست .

خاقانی .


رجوع به فطنة شود.

فرهنگ عمید

۱. درک کردن.
۲. زیرک و دانا بودن.
۳. هوشیاری، زیرکی، دانایی.

پیشنهاد کاربران

زیرکی دانایی ، هوشیاری


کلمات دیگر: