کلمه جو
صفحه اصلی

طل


مترادف طل : باران ریز، بشک، جلید، ژاله، شبنم

مترادف و متضاد

باران ریز، بشک، جلید، ژاله، شبنم


فرهنگ فارسی

۱ - اثر سرای نشان خانه ویران . ۲ - خرابه ویرانه جمع : اطلال . ۳ - کالبد هر چیزی جمع : اطلال طلول .
حیه مار

فرهنگ معین

(طَ لّ ) [ ع . ] (اِ. ) باران ریز و نرم . ج . طلال .

لغت نامه دهخدا

طل . [ طُل ل ] (ع اِ) گردن . || یک خوردنی از شیر. (منتهی الارب ). ج ، طلل . || شیر. (منتخب اللغات ). شیر. و منه یقال : ما بالناقة طل ؛ ای ما بها لبن ٌ. (مهذب الاسماء). || کمی شیر ناقه . (منتهی الارب ). || خون . (منتهی الارب )(منتخب اللغات ). || پیه . (منتهی الارب ).


طل. [ طُل ل ] ( ع اِ ) گردن. || یک خوردنی از شیر. ( منتهی الارب ). ج ، طلل. || شیر. ( منتخب اللغات ). شیر. و منه یقال : ما بالناقة طل ؛ ای ما بها لبن ٌ. ( مهذب الاسماء ). || کمی شیر ناقه. ( منتهی الارب ). || خون. ( منتهی الارب )( منتخب اللغات ). || پیه. ( منتهی الارب ).

طل. [ طَل ل ] ( ع اِ ) باران ریزه. ( منتهی الارب )( منتخب اللغات ). سبکترین و ضعیفترین باران. نم. ( منتهی الارب ). شب نم. ( منتخب اللغات ). فوق نم و کم از باران. ( منتهی الارب ). مطر ضعیف. باران ضعیف. ( منتخب اللغات ). باران نرم. ( مهذب الاسماء ). نرم باران. باران خردقطره. اسم عربی شبنم است که به هندی اؤس گویند وآن رطوبتی است که از آسمان شبها خصوص آخر شب فرودآید و بر زمین و اشجار و غیره نشیند. ( فهرست مخزن الادویه ). تری. ( منتخب اللغات ). ج ، طلال ، طلل :
روی سخا و فضل و سخندانی و شرف
دایم ز تست تازه چووَرد طری ز طل.
سوزنی.
چون روغن طلق است طل ، بحردمان زیبق عمل
خورشید در تصعید و حل ، آتش در اعضا داشته.
خاقانی.
|| آنچه بر درخت و گیاه نشیند مانند شیرخشت و بیدخشت و ترنجبین. مَن . خشت : شیرخشت ؛ هو طل یقع من السماء ببلاد العجم علی شجرالخلاف. ( ابن البیطار ). || چیز نیکو وخوش و خوش نما و معجب از شب و مو و آب و جز آن. ( منتهی الارب ). چیزی خوب و شگفت آرنده از شب و آب و شعر و غیر آن. || شیر. ( منتهی الارب ). شیر درنده . ( منتخب اللغات ). || مرد سالخورده. ( منتهی الارب ). مرد کلان سال. ( منتخب اللغات ). || حیه. ( منتخب اللغات ). مار.( منتهی الارب ).

طل. [ طَل ل ] ( ع مص ) دیرداشت وام. امروز و فردا کردن غریم خود را. ( منتهی الارب ). || کمی شیر ناقة. ( منتهی الارب ). کم شدن شیر ناقه. ( منتخب اللغات ). || سخت راندن شتران را. ( منتهی الارب ). || تر شدن زمین از شبنم. تر کردن شبنم زمین را. ( منتخب اللغات ). باران رسیده شدن زمین. || رایگان شدن خون مقتول یا خون قصاص ناگرفته. ( منتهی الارب ). قصاص ناگرفتن خون را. ( منتهی الارب ). باطل شدن خون. ( تاج المصادر ). باطل و هدر کردن خون. ( منتخب اللغات ). باطل کردن خون. ( تاج المصادر ). || کم کردن حق کسی را و ناچیز گردانیدن. || اندودن. || بازداشتن کسی را. ( منتهی الارب ).

طل. [ طِل ل ] ( ع اِ ) حیه. ( منتخب اللغات ). مار. ( منتهی الارب ) ( فهرست مخزن الادویه ).

طل . [ طَل ل ] (اِخ ) دیهی است از دیههای غزه به فلسطین . (معجم البلدان ).


طل . [ طَل ل ] (ع اِ) باران ریزه . (منتهی الارب )(منتخب اللغات ). سبکترین و ضعیفترین باران . نم . (منتهی الارب ). شب نم . (منتخب اللغات ). فوق نم و کم از باران . (منتهی الارب ). مطر ضعیف . باران ضعیف . (منتخب اللغات ). باران نرم . (مهذب الاسماء). نرم باران . باران خردقطره . اسم عربی شبنم است که به هندی اؤس گویند وآن رطوبتی است که از آسمان شبها خصوص آخر شب فرودآید و بر زمین و اشجار و غیره نشیند. (فهرست مخزن الادویه ). تری . (منتخب اللغات ). ج ، طلال ، طلل :
روی سخا و فضل و سخندانی و شرف
دایم ز تست تازه چووَرد طری ز طل .

سوزنی .


چون روغن طلق است طل ، بحردمان زیبق عمل
خورشید در تصعید و حل ، آتش در اعضا داشته .

خاقانی .


|| آنچه بر درخت و گیاه نشیند مانند شیرخشت و بیدخشت و ترنجبین . مَن ّ. خشت : شیرخشت ؛ هو طل ّ یقع من السماء ببلاد العجم علی شجرالخلاف . (ابن البیطار). || چیز نیکو وخوش و خوش نما و معجب از شب و مو و آب و جز آن . (منتهی الارب ). چیزی خوب و شگفت آرنده از شب و آب و شعر و غیر آن . || شیر. (منتهی الارب ). شیر درنده . (منتخب اللغات ). || مرد سالخورده . (منتهی الارب ). مرد کلان سال . (منتخب اللغات ). || حیه . (منتخب اللغات ). مار.(منتهی الارب ).

طل . [ طَل ل ] (ع مص ) دیرداشت وام . امروز و فردا کردن غریم خود را. (منتهی الارب ). || کمی شیر ناقة. (منتهی الارب ). کم شدن شیر ناقه . (منتخب اللغات ). || سخت راندن شتران را. (منتهی الارب ). || تر شدن زمین از شبنم . تر کردن شبنم زمین را. (منتخب اللغات ). باران رسیده شدن زمین . || رایگان شدن خون مقتول یا خون قصاص ناگرفته . (منتهی الارب ). قصاص ناگرفتن خون را. (منتهی الارب ). باطل شدن خون . (تاج المصادر). باطل و هدر کردن خون . (منتخب اللغات ). باطل کردن خون . (تاج المصادر). || کم کردن حق کسی را و ناچیز گردانیدن . || اندودن . || بازداشتن کسی را. (منتهی الارب ).


طل . [ طِل ل ] (ع اِ) حیه . (منتخب اللغات ). مار. (منتهی الارب ) (فهرست مخزن الادویه ).


فرهنگ عمید

باران نرم و اندک با قطره های ریز.

پیشنهاد کاربران

پشته افزوده


کلمات دیگر: