مترادف فوری : آنی، بی درنگ، سریع
برابر پارسی : بیدرنگ، به زودی، تند و تیز
urgent, immediate, quick
express, expeditious, quick, immediate, imperious, instant, instantaneous, pressing, prompt, ready, soon, spontaneous, summary, urgent
بي درنگ , فوري , بلا فاصله , بلا واسطه , پهلويي , اني , ضروري
آنی، بیدرنگ، سریع
(ص نسب .) (عا.) وافوری ، تریاکی .
(فُ) [ ع - فا. ] 1 - (ص نسب .) کاری که باید به سرعت انجام شود. 2 - (ق .) به سرعت ، بی درنگ .
فوری . (ص نسبی ) منسوب به فور که به گمانم از قرای بلخ است . (سمعانی ). رجوع به فور شود. || نیز منسوب به فور پادشاه کنوج و به کنایت اولاد فور ونیز مردم شهر قنوج را گویند. (از برهان : فوریان ).
فوری . [ ف َ / فُو ] (ص نسبی ) آنچه اجرای آن بسرعت انجام گیرد: نامه ٔ فوری . تلگرام فوری . || (ق ) بسرعت . سریعاً: پس از خواندن تلگرام فوری حرکت کرد. (از فرهنگ فارسی معین ). فوراً. برفور. بفوریت .
فوری . (اِخ ) قومی است از خرخیز اندر مشرق خرخیز که با دیگر خرخیزیان نیامیزند و مردم خوارند و بی رحم و زبان ایشان دیگر خرخیزیان ندانند و چون وحش اند. (حدود العالم ). به عقیده ٔ عوام رومیان اولیه فوری ها هستند که اجنه و پریان دوزخ بودند ولی بزودی با فرینی های یونان تطبیق شدند و افسانه ٔ ارینی ها درباره ٔ آنها نیز رواج گرفت . (از فرهنگ اساطیر یونان و رم ج 1 ص 323). رجوع به فوریا شود.
بی درنگ