کلمه جو
صفحه اصلی

فوری


مترادف فوری : آنی، بی درنگ، سریع

برابر پارسی : بیدرنگ، به زودی، تند و تیز

فارسی به انگلیسی

urgent, immediate, quick


express, expeditious, quick, immediate, imperious, instant, instantaneous, pressing, prompt, ready, soon, spontaneous, summary, urgent


express, expeditious, quick, immediate, imperious, instant, instantaneous, pressing, prompt, ready, soon, spontaneous, summary, urgent, fast

فارسی به عربی

فوری , مفاجی

عربی به فارسی

بي درنگ , فوري , بلا فاصله , بلا واسطه , پهلويي , اني , ضروري


مترادف و متضاد

آنی، بی‌درنگ، سریع


sudden (صفت)
ناگهانی، تند، غیر منتظره، بی خبر، سریع، فوری، سرزده، بی مقدمه، ناگه

fast (صفت)
سفت، تند، سریع، سرزنده، سبک، رنگ نرو، سریع السیر، تندرو، با وفا، فوری، جماز، عجول، جلد و چابک

quick (صفت)
تند، چابک، فرز، سریع، زنده، سرزنده، جلد، چست، سبک، سریع السیر، فوری

instant (صفت)
فوری

urgent (صفت)
ضروری، مبرم، فشاراور، فوری، مصرانه، اصرار کننده

prompt (صفت)
اماده، چالاک، سریع، بی درنگ، فوری، عاجل

immediate (صفت)
بی درنگ، بدیهی، ضروری، فوری، بلا واسطه، پهلویی، انی

instantaneous (صفت)
فوری، انی

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به فور اولاد فور .
قومی است از خرخیز اندر مشرق خرخیز که با دیگر خرخیزیان نیامیزند و مردم خوارند و بی رحم و زبان ایشان دیگر خرخیزیان ندانند و چون وحش اند .

فرهنگ معین

(ص نسب .) (عا.) وافوری ، تریاکی .


(ص نسب . ) (عا. ) وافوری ، تریاکی .
(فُ ) [ ع - فا. ] ۱ - (ص نسب . ) کاری که باید به سرعت انجام شود. ۲ - (ق . ) به سرعت ، بی درنگ .

(فُ) [ ع - فا. ] 1 - (ص نسب .) کاری که باید به سرعت انجام شود. 2 - (ق .) به سرعت ، بی درنگ .


لغت نامه دهخدا

فوری . (ص نسبی ) منسوب به فور که به گمانم از قرای بلخ است . (سمعانی ). رجوع به فور شود. || نیز منسوب به فور پادشاه کنوج و به کنایت اولاد فور ونیز مردم شهر قنوج را گویند. (از برهان : فوریان ).


فوری . [ ف َ / فُو ] (ص نسبی ) آنچه اجرای آن بسرعت انجام گیرد: نامه ٔ فوری . تلگرام فوری . || (ق ) بسرعت . سریعاً: پس از خواندن تلگرام فوری حرکت کرد. (از فرهنگ فارسی معین ). فوراً. برفور. بفوریت .


فوری . (اِخ ) قومی است از خرخیز اندر مشرق خرخیز که با دیگر خرخیزیان نیامیزند و مردم خوارند و بی رحم و زبان ایشان دیگر خرخیزیان ندانند و چون وحش اند. (حدود العالم ). به عقیده ٔ عوام رومیان اولیه فوری ها هستند که اجنه و پریان دوزخ بودند ولی بزودی با فرینی های یونان تطبیق شدند و افسانه ٔ ارینی ها درباره ٔ آنها نیز رواج گرفت . (از فرهنگ اساطیر یونان و رم ج 1 ص 323). رجوع به فوریا شود.


فوری. [ ف َ / فُو ] ( ص نسبی ) آنچه اجرای آن بسرعت انجام گیرد: نامه فوری. تلگرام فوری. || ( ق ) بسرعت. سریعاً: پس از خواندن تلگرام فوری حرکت کرد. ( از فرهنگ فارسی معین ). فوراً. برفور. بفوریت.

فوری. ( ص نسبی ) منسوب به فور که به گمانم از قرای بلخ است. ( سمعانی ). رجوع به فور شود. || نیز منسوب به فور پادشاه کنوج و به کنایت اولاد فور ونیز مردم شهر قنوج را گویند. ( از برهان : فوریان ).

فوری. ( اِخ ) قومی است از خرخیز اندر مشرق خرخیز که با دیگر خرخیزیان نیامیزند و مردم خوارند و بی رحم و زبان ایشان دیگر خرخیزیان ندانند و چون وحش اند. ( حدود العالم ). به عقیده عوام رومیان اولیه فوری ها هستند که اجنه و پریان دوزخ بودند ولی بزودی با فرینی های یونان تطبیق شدند و افسانه ارینی ها درباره آنها نیز رواج گرفت. ( از فرهنگ اساطیر یونان و رم ج 1 ص 323 ). رجوع به فوریا شود.

فرهنگ عمید

۱. ویژگی کاری که باید به سرعت انجام شود.
۲. (قید ) به سرعت، بی درنگ.

فرهنگ فارسی ساره

بی درنگ


واژه نامه بختیاریکا

جا به دم

جدول کلمات

آنی

پیشنهاد کاربران

دررسان

clamant

سریع

در دم
( بیهقی )

ممنونم


کلمات دیگر: