مترادف صیفی : تابستانه، تابستانی
متضاد صیفی : شتوی
برابر پارسی : تابستانی
تابستانه، تابستانی ≠ شتوی
صیفی . [ ص َ ] (اِخ ) ابن رباع . ملقب به ذوالحکم . پدر اکثم بن صیفی است . رجوع به ذوالحکم شود.
صیفی . [ ص َ ] (اِخ ) ابن ربعی ، مکنی به ابوهاشم محدث است .
صیفی . [ ص َ ] (اِخ ) ابن عامر الاوسی ، مکنی به ابوقیس و ابن الاسلت . شاعری جاهلی و از حکمای عرب و رئیس و خطیب و سالار جنگ مردم اوس بود. بتان را ناخوش داشت و چون اسلام ظاهر گشت نزد رسول خدا شد و در پذیرفتن اسلام درنگی کرد و پیش از آنکه مسلمان شود بسال 622 م . و 1 هَ . ق . درگذشت . (الاعلام زرکلی ص 437).
صیفی . [ ص َ ] (اِخ ) ابن فسیل شیبانی . از شجاعان و از اصحاب علی علیه السلام بود. وی در کوفه اقامت کرد و مردم را علیه امویان برمی انگیخت .معاویه او را به قتل رسانید. (الاعلام زرکلی ص 437).
صیفی . [ ص َ ] (اِخ ) از پسران هاشم بن عبد مناف است . (صبح الاعشی ج 1 ص 358).
صیفی . [ ص َ ] (ص نسبی ، اِ) (علم ...) یاقوت نویسد: علم صیفی و شتائی از فروع علم تفسیر و موضوع و غایت وفائده آن برای ناظرین آشکار است . واحدی گوید: خداوند تعالی در کلالة دو آیه نازل کرد: یکی که در اول سوره ٔ نساء است در شتاء آمد و آنکه در آخر سوره است در صیف . و از آیات صیفی آیاتی است که در حجةالوداع نازل شده است و آیه ٔ الذین ، و سوره ٔ نصر و آیاتی که درغزوه ٔ تبوک نازل شده است و از آیات شتائی آیه ٔ افک و آیاتی است که در غزوه ٔ خندق نازل شد. (کشف الظنون ).
صیفی . [ ص َ / ص ِ ] (ص نسبی ) منسوب به صیف . تابستانی .مقابل شتوی . || آنچه در تابستان کارند و به دست آید، چون : خیار، بادنجان ، هندوانه و خربزه .
صیفی . [ ص َ فی ی ] (ع اِ) بچه که در پیری شده باشد. (منتهی الارب ). فرزند مرد از پس پیری . (مهذب الاسماء). || باران تابستانی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).